جواني است و هزار آرزوي كوچك و بزرگ كه در سر ميپرورانيم، يكي سوداي خريدن خانه دارد در جزاير هاوايي، آن يكي براي خودش ماشيني تصور ميكند از نوع پورشه، يكي هم در خيال خودش يك خانه نقلي به دور از جنجالهاي خانه پدري را آرزو ميكند.
در اين بين براي بعضيها جدا شدن از خانه ميشود همه هدفشان و در به در به دنبال كاري ميگردند كه با حقوقش بتوانند هزينههاي زندگي تنهايي يا همان زندگي مجردي را تأمين كنند. دنبال كاري ميگردند تا بتوانند كمكم دل از خانه پدري بكنند و براي خودشان زندگي جديدي دست و پا كنند.
تمام شهر را زير پا ميگذارند تا خانهاي پيدا ميكنند در يك گوشه شهر و به اصطلاح ميروند پي زندگي مجردي خودشان. . .
در يك دهه اخير كه سرعت به اصطلاح مدرن شدن زندگيهايمان به شدت افزايش پيدا كرد حواسمان نبود كه در بين اين سرعت ممكن است هزار و يك عادت مثبت و مفيد زندگيمان نيز تغيير كند، نمونهاش سبك كلي زندگيمان. در هزاره سوم و درست همزمان با مدرنيزاسيون زندگيهاي شهري و ورود فرهنگ غربي به ايران متأسفانه سبكي جديدي از زندگي در كشور با عنوان «زندگي در خانههاي مجردي» شكل گرفت و به سرعت رواج پيدا كرد كه آسيبهايش در آن روزها و حتي ماههاي اول چندان مشخص نبود اما آنچه مشخص بود اينكه زندگيهاي مجردي به قدري با زندگيهاي سنتي جامعه ايراني متفاوت بوده و هست كه تا به امروز چيزي جز بازخوردهاي كاملاً منفي و مخرب نداشته است.
موجي كه نگراني به دنبال داشت
در سالهاي اخير و با رشد چشمگير زندگيهاي مجردي آسيبهاي متعددي به پيكره خانوادهها وارد شد تا جايي كه مقام معظم رهبري در سخنراني كه در جمع جوانان داشتند، ضمن ابراز نگراني از افزايش موج گرايش جوانان به زندگيهاي مجردي، «سبك زندگي» را بخش اساسي و حقيقي پيشرفت و تمدنسازي نوين اسلامي خواندند و با دعوت از نخبگان و صاحبان فكر و انديشه براي «پرداختن به اين مفهوم مهم، آسيبشناسي وضع موجود سبك زندگي در ايران و چارهجويي در اين زمينه» تأكيد كردند:«پيشرفت در علم و صنعت و اقتصاد و سياست كه بُعد ابزاري تمدن اسلامي را شكل ميدهد، وسيلهاي است براي دستيابي به سبك و فرهنگ صحيح زندگي و رسيدن به آرامش، امنيت، تعالي و پيشرفت حقيقي.»
قصهاي كه بعد از ورود به خانههاي مجردي آغاز ميشود
شايد بهترين راه براي رسيدن به سرنخ اين آسيب اين است كه زندگي را براي يك بار هم كه شده از نگاه جواناني ببينيم كه سراغ زندگي و خانه مجردي ميروند. زندگي را بايد از نگاه آنها ديد تا بتوان نتيجه گرفت كه چرا؟ چرا يك دختر 23 ساله از خانه امن و راحت پدري دست ميكشد؟ چرا همه راحتي خانه پدري را به حقوق بخور نمير و يك خانه چند وجبي مجردي ترجيح ميدهد؟ چرا يك پسر جوان قبول ميكند در خانهاي با پسري كه تفاوتهاي فرهنگي، مذهبي، اقتصادي و. . . بسياري با او دارد زير يك سقف زندگي كند؟ چه ميشود كه يك دختر نازپرورده بالا شهري از آن خانه لوكس دل ميكند و همخانه يك دختر معمولي از جنوب شهر ميشود؟
وقتي پاي صحبتشان مينشيني تازه ميفهمي اولش به اميد باغ سبزي كه بعضي دوستان نشان دادهاند فريب خوردهاند و از خانه و خانواده دل بريدهاند.
چند وقت پيش دخترك جواني را ديدم كه هنوز بيست و يك سالش تمام نشده بود. صورتش به زردي ميزد و رنگ به رو نداشت، گوشه نيمكت يك پارك كز كرده بود و آرام داشت سيگار ميكشيد، كنارش نشستم و احوالاتش را جويا شدم، كمي سخت اما بالاخره زبان باز كرد و گفت: «يكي دو سال پيش توي همين پارك با دختري آشنا شدم، يكي دو سال بيشتر از خودم بزرگتر نبود اما سيگار ميكشيد، به من هم تعارف كرد پكي زدم و از آن روز به بعد هر روز سيگار ميكشيدم تا كه يك روز پدرم من را در حال كشيدن سيگار ديد. خدا نصيب نكند آن روز كتك بدي خوردم و همان جا بود كه نميدانم چطور يكدفعه به سرم زد از خانه بيرون بزنم.
از خانه يكراست آمدم همين جا روي همين نيمكت نشستم و دوباره همان دختر را ديدم. به خانهاش دعوتم كرد و من كه راه برگشت نداشتم به ناچار همراهش شدم. با او راهي شدم، چند خيابان آن طرفتر داخل خانهاي رفتيم كه تازه متوجه شدم تنها زندگي ميكند. وقتي ماجرا را برايش تعريف كردم تعارف زد و گفت: هر موقع خواستي و دلت گرفت بيا اينجا...
همين دلگرمي دادنش باعث شد بهانهاي پيدا كنم تا كم كم از هر فرصتي استفاده كنم و از خانه بيرون بزنم. يك روز ديگر به خانه بازنگشتم و شدم همخانه آن دختر جوان و از آن روز تمام آرزوهايم براي يك زندگي خوب و رو به پيشرفت نقش بر آب شد»
بهانهاي به اسم درس و تحصيل
البته در جمع همين خانه مجرديها هستند افرادي كه به قصد ادامه تحصيل و كار در شهر ديگر مجبور به زندگي در خانه مستقلي شدهاند. كساني كه به دليل دور بودن محل كار و تحصيلشان از محل زندگي خانوادگيشان و بالابودن هزينههاي رفت و آمد تنها گزينهاي كه ميتوانند انتخاب كنند خانه مجردي است. به قول معروف عذر اين دسته پذيرفته است و چارهاي ندارند و اغلب اين جوانها چون با هدف تحصيل و كسب درآمد به سراغ تنها زندگي كردن رفتهاند از خطاپذيري كمتري برخوردارند.
ولي آنچه مشخص است اينكه به طور كلي در كلانشهرها به ويژه تهران دليل اصلي مجردي زندگي كردن جوانها، رهايي از بايدها و نبايدهاي خانواده است.
بايد پذيرفت تفاوتهاي نسلي باعث ايجاد تنشها و ناسازگاريهايي ميان والدين و فرزندان شده كه در بسياري موارد بالاگرفتن اين تفاوتها سبب دور شدن جوانترها از جمع خانوادههاست. وقتي جواني با محدوديتهايي از سوي خانوادهاش روبهرو ميشود و از طرفي ميداند كه به ازاي هر لحظه حضور در خانه و هر رفتارش بايد توضيحي به بزرگترها بدهد؛ همه اين تفاوتها و تضادها را يكجا در وجودش جمع ميكند و به تصور خودش با دلايلي منطقي از خانه بيرون ميزند.
آفتي كه تا آخر عمر بلاي جان جوانها ميشود
نكته قابل تأمل ناديده گرفتن حد و حدود معاشرتها، رفتارها و همخانگيهايي است كه در خانههاي مجردي اتفاقي كاملاً عادي است و گاهي عواقب جبران نشدني دارد كه جهت يك عمر زندگي جوان را ميتواند به سمت نابودي تغيير دهد. افتادن در ورطه رفتارهاي پرخطري همچون اعتياد و عوارض خطرناك آن زندگي اين جوانان را براي هميشه به ورطه نابودي ميكشاند.
سياه نمايي نيست، واقع بين باشيم
شايد به نظر برسد كه بررسي زندگيهاي مجردي از اين زاويه سياهنمايي باشد، اما واقعيتي كه اين روزها به شدت جامعه و سلامت آن را تهديد ميكند اين است كه بيماري هايي همچون ايدز و هپاتيت به ويژه در بين نسل جوان كشور ما به شدت در حال افزايش است، افزايش نگرانكنندهاي كه باعث شده كارشناسان مكرراً در اين باره لب به سخن بازكنند و هشدار دهند.
به اعتقاد پزشكان نحوه ابتلا به بيماريهاي مقاربتي در سالهاي اخير از تزريق به وسيله سرنگهاي آلوده به ابتلا از طريق روابط پر خطر تغيير مسير داده است و اين هشداري است براي جامعه سنتي و اعتقادي ما.
زماني براي گسستن از كانون خانوادگي
مهدي احمدي، روانشناس و مشاور امور خانواده ميگويد: در سالهاي اخير زندگي مجردي تبديل به سبكي از زندگي شده و خيليها دوست دارند براي مدتي هر چند كوتاه آن را تجربه كنند.
من نميگويم كه در همه خانههاي مجردي فقط و فقط اعمال بزهكارانه، خلاف عرف و شرع اتفاق ميافتد، اما ميتوانم بر اساس دلايل و مدارك بگويم كه در بيش از 60 درصد خانههاي مجردي اعمالي همچون سوء مصرف مواد، توليد يا حتي توزيع مواد اتفاق ميافتد كه همه اينها علاوه بر دارا بودن حرمت در دين، مشمول مجازاتهاي اجتماعي نيز ميشوند و اين موضوعي است كه توجه بيشتر به اين شيوه زندگي را مورد توجه قرار ميدهد.
نكته بسيار قابل تأمل و اسفناك اين است كه بررسيها نشان ميدهد در چند سال اخير تنها افراد مجرد به سمت اين نوع زندگي گرايش پيدا نكردهاند بلكه برخي متأهلها نيز به مشتاقان خانههاي مجردي پيوستهاند.
مهدي احمدي معتقد است در سالهاي اخير با افزايش نگرانكننده بيماريهايي همچون ايدز و هپاتيت به نظر ميرسد كه همزماني افزايش اين آمار با افزايش گرايش جوانان به خانههاي مجردي، حاكي از اين است كه به دليل رشد جمعيت جواناني كه به تنهايي زندگي ميكنند، بيماريهايي كه به واسطه روابط پر خطر منتقل ميشوند نيز افزايش يافته است و اين زنگ خطري براي جامعه اسلامي ماست.
اين كه لزوما زندگي در خانههاي مجردي نگرانكننده است يا خير، اصلا موضوع بحث نيست، چراكه در واقع به صرف زندگي كردن به صورت مجردي شايد آسيبي متوجه خانوادهها نباشد ولي متأسفانه اين نوع سبك زندگي ميتواند زمينهساز گرايش جوانان به روابطي باشد كه ميتواند آسيبهاي جبران ناپذيري به شخص و جامعه وارد كند.
چه در جامعه سنتي و چه در جامعه غيرسنتي، هر گونه ناهنجاري در جامعه ميتواند شالوده آن را به هم بريزد و در واقع هر تغييري در جامعه كه مغاير با ارزشها و فرهنگ هر جامعهاي باشد زمينهساز آسيبهايي خواهد بود.
زندگي در جامعه ايراني سنتي و در هم تنيده است و در واقع افراد هر خانواده به نوعي به يكديگر وابستگيهاي خاصي دارند و سبك زندگي جديد و به اصطلاح مجردي تضادهاي آشكاري با سبك زندگي جامعه ايراني - اسلامي ما دارد و همين تضادهاست كه موجب بروز اختلال در بطن زندگيهاي ما ميشود.
چه كسي مقصر است؟
اينكه كدام ارگان، نهاد يا بخشي از جامعه مسئول چنين اتفاقاتي است جاي سؤال دارد و هنوز مشخص نيست چه كسي مسبب اين اوضاع است. از سويي در گذشته مشاورين املاك به نوعي امين مردم محسوب ميشدند و خانهها بدون تحقيق و اطمينان از مورد اعتماد بودن فرد متقاضي خانه به كسي اجاره داده نميشد، اما امروز به شرط پرداخت اجاره بهاي بموقع و شارژ ساختمان فردي ميتواند به سادگي خانهاي رهن يا اجاره كند كه حتي ممكن است اين فرد يك بزهكار حرفهاي باشد.
از سوي ديگر ميتوان يك سوي تير پيكان را به سمت خانوادهها گرفت، چراكه اين روزها برخي خانوادهها با عنوان آزادي بخشيدن به جوانان و فرزندانشان نظارتي بر اعمال آنها ندارند و جوان نيز فرصت و مجال كافي را پيدا ميكند كه به دام گروههاي مخرب اجتماعي بيفتد، همچنين آنقدر سطح كمي و كيفي آموزشهاي اجتماعي پايين است كه جوانترها هيچ چيزي از اجتماع پيراموني خود نميآموزند. شايد در تلويزيون گاهي مستندي پخش شود و آسيبهاي اجتماعي را نشان دهد اما آيا واقعاً پخش صرفاً يك مستند ميتواند بر جامعه اثرات لازم را بگذارد؟
بايد محيط اجتماع و خانه را امن كرد كه جوانان به فرار از خانه و پناه بردن به فضاي ناايمن خانه مجردي ترغيب نشوند.