در سالهای اخیر، یکی از پرتکرارترین حملات رسانهها و تحلیلگران معاند علیه جمهوری اسلامی ایران، توصیف سیاست خارجی آن بهعنوان «تهاجمی» است، نقدی که معمولاً محور اصلی آن، نقش ایران در حمایت از جنبشهای مقاومت در منطقه غرب آسیاست. این ادعا در نگاه نخست ممکن است برای افکار عمومی قانعکننده به نظر برسد، اما با نگاهی دقیق، تحلیلی و مبتنی بر ادبیات علمی روابط بینالملل، میتوان نشان داد که این برداشت نهتنها سادهسازیشده، بلکه در بسیاری موارد نادرست و مبتنی بر چارچوبهای مفهومی تحریفشده است. از منظر یک تحلیلگر حامی جمهوری اسلامی ایران با تحصیلات دانشگاهی در حوزه روابط بینالملل، سیاست خارجی ایران نه تهاجمی، بلکه عقلانی، تدافعی و معطوف به تأمین منافع ملی در یک محیط امنیتی بهشدت خصمانه است.
نخستین اشکال وارد بر منتقدان، استفاده غیرعلمی و هنجاری از مفهوم «سیاست خارجی تهاجمی» است. در نظریههای کلاسیک و نئورئالیستی روابط بینالملل، تهاجم به کنشهایی اطلاق میشود که با هدف تغییر مرزها، اشغال سرزمین دیگران، سرنگونی مستقیم حکومتها یا تحمیل اراده سیاسی از طریق زور نظامی صورت میگیرد. با این تعریف، پرسش بنیادین این است: آیا جمهوری اسلامی ایران طی چهار دهه گذشته حتی یکبار به کشوری تجاوز نظامی کرده است؟ آیا مرزهای رسمی کشوری را تغییر داده یا سرزمینی را اشغال کرده است؟ پاسخ روشن است: خیر.
در مقابل، بسیاری از همان دولتهایی که ایران را به «تهاجمی بودن» متهم میکنند، کارنامهای مملو از اشغال نظامی، کودتا، تغییر رژیم و جنگهای فرامرزی دارند. از این منظر، اطلاق صفت «تهاجمی» به سیاست خارجی ایران بیش از آنکه تحلیلی باشد، داوری ارزشی و سیاسی است.
هیچ سیاست خارجیای را نمیتوان جدا از محیط امنیتی آن تحلیل کرد. جمهوری اسلامی ایران از نخستین روزهای شکلگیری، با طیفی کمنظیر از تهدیدات مواجه بوده است: جنگ تحمیلی هشتساله، تحریمهای گسترده اقتصادی، تهدید مداوم به اقدام نظامی، محاصره امنیتی از طریق پایگاههای نظامی خارجی در اطراف مرزها و تلاش مستمر برای بیثباتسازی داخلی. در چنین شرایطی، انتظار اینکه سیاست خارجی ایران منفعل، منزوی یا صرفاً واکنشی باشد، نهتنها غیرواقعبینانه، بلکه برخلاف اصول بدیهی بقا در نظام بینالملل است. نظریه رئالیسم تدافعی بهصراحت تأکید میکند که دولتها در محیطهای ناامن، ناگزیر به اتخاذ راهبردهایی برای افزایش عمق راهبردی خود هستند. حمایت ایران از بازیگران همسو در منطقه را باید دقیقاً در این چارچوب فهم کرد: ایجاد عمق دفاعی برای جلوگیری از انتقال تهدید به داخل مرزهای ملی.
این موضوع در جنگ ۱۲ روزه به خوبی خود را نشان داد، حمله به خاک ایران تنها پس از آن رخ داد که طی دو سال قبل از آن، گروههای مقاومت تحت شدیدترین فشارها از سوی رژیم اسرائیل و امریکا قرار گرفتند.
منتقدان معمولاً سیاست ایران در حمایت از جنبشهای مقاومت را مصداق بارز «سیاست خارجی تهاجمی» میدانند. اینجا دقیقاً همان نقطهای است که یک مغالطه مفهومی رخ میدهد. حمایت از بازیگران غیردولتی الزاماً به معنای تهاجم نیست، بلکه میتواند بخشی از راهبرد بازدارندگی نامتقارن باشد.
در ادبیات امنیتی، بازدارندگی صرفاً به تسلیحات هستهای یا ارتشهای کلاسیک محدود نمیشود. بازدارندگی نامتقارن دقیقاً برای بازیگرانی طراحی شده است که با دشمنانی برخوردار از برتری نظامی، فناورانه و اقتصادی مواجهاند. ایران، در برابر مجموعهای از قدرتها که آشکارا از «همه گزینهها روی میز است» سخن گفتهاند، منطقیتر از این چه گزینهای داشته است؟
مفهوم «استکبار» در گفتمان جمهوری اسلامی، صرفاً یک شعار ایدئولوژیک نیست، بلکه توصیفی از یک ساختار نابرابر در نظام بینالملل است. از منظر نظریههای انتقادی و حتی مکتب وابستگی، نظام جهانی بهگونهای طراحی شده است که منافع کشورهای پیرامونی را در خدمت مرکز قرار دهد. مقاومت در برابر چنین ساختاری، الزاماً به معنای تهاجم نیست، بلکه تلاشی برای حفظ استقلال تصمیمگیری و حاکمیت ملی است.
اگر ایستادگی در برابر فشار سیاسی، اقتصادی و امنیتی قدرتهای مسلط «تهاجم» تلقی شود، آنگاه باید بسیاری از جنبشهای استقلالطلبانه قرن بیستم را نیز تهاجمی نامید. اینجاست که منتقدان ناخواسته به دام یک تناقض تاریخی میافتند. از سوی دیگر منتقدان حمایت از مقاومت را تهاجمی میدانند، اما اگر خوب نگاه کنیم، این حمایت مانند کمک به برادران در برابر ظالم است. حتی اگر گروههای مقاومت تضعیف شده باشند، اصل حمایت درست است، چون بر پایه عدالت انسانی بنا شده. تصور کنید اگر ایالات متحده حمایت از متحدانش را قطع کند، چه اتفاقی میافتد؟ آنها این کار را نمیکنند، چون منافعشان ایجاب میکند. چرا ایران باید متفاوت باشد؟ این دوگانگی استاندارد، نشاندهنده ریاکاری منتقدان است.
یکی از مهمترین شاخصهای عقلانیت در سیاست خارجی، نگاه بلندمدت است. جمهوری اسلامی ایران بهخوبی دریافته است که در نظام بینالملل، تضمین امنیت و منافع ملی صرفاً از مسیر اعتماد به قدرتهای بزرگ نمیگذرد. تجربه تاریخی کشورهای متعدد نشان داده است که اتکا به وعدههای امنیتی دیگران، اغلب به وابستگی و آسیبپذیری منجر شده است.
در این چارچوب، سیاست مقاومت را میتوان نوعی «سرمایهگذاری امنیتی» دانست. همانگونه که دولتها برای ساخت ارتش هزینه میکنند، ایران نیز برای جلوگیری از تحقق تهدیدات در خاک خود، هزینه میپردازد. نامیدن این راهبرد بهعنوان «تهاجمی»، چیزی جز جابهجایی واژگان برای بیاعتبارسازی یک انتخاب عقلانی نیست.
در نهایت، ادعای تهاجمی بودن سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، بیش از آنکه ریشه در تحلیل علمی داشته باشد، بازتاب یک چارچوب ذهنی خاص و گاه مغرضانه است. سیاست خارجی ایران، در بستر یک محیط امنیتی خصمانه، بر پایه بازدارندگی، دفاع پیشدستانه و تأمین منافع ملی شکل گرفته است. حمایت از جنبشهای مقاومت، نه تجاوز به دیگران، بلکه تلاشی برای جلوگیری از تکرار تجربههای تلخ جنگ، اشغال و تحقیر ملی است. اگر معیار تهاجم، استفاده از زور برای تحمیل اراده باشد، ایران در زمره کمسابقهترین بازیگران غیرتهاجمی منطقه قرار میگیرد. اما اگر مقاومت در برابر فشار و سلطه «تهاجم» نامیده شود، آنگاه باید پذیرفت که این واژه، بیش از آنکه ابزار تحلیل باشد، به سلاحی در جنگ روایتها تبدیل شده است.
در نهایت، منافع بلندمدت ایران ایجاب میکند که این سیاست ادامه یابد. بدون مقاومت، ایران در برابر فشارهای فرهنگی و اقتصادی تسلیم میشود، سیاست تدافعی ایران، بر پایه اصول اخلاقی است و نه سلطهجویی. حتی در شرایط فعلی حملات رژیم صهیونیستی، این سیاست نمادی از پایداری ملی است. اگر منتقدان واقعاً به فکر ایران هستند، باید به جای انتقاد، از این رویکرد حمایت کنند زیرا تنها راه حفظ استقلال در دنیای پر از چالش است.