در کتاب «اول از همه» که خاطرات رزمنده جانبار «محمد عطاران» را دربر دارد، خاطرات جالبی از بزرگترین اعزام نیرو به جبهه از خراسان آمده است جوان آنلاین: در کتاب «اول از همه» که خاطرات رزمنده جانبار «محمد عطاران» را دربر دارد، خاطرات جالبی از بزرگترین اعزام نیرو به جبهه از خراسان آمده است. استان خراسان در دهه ۶۰ شامل استانهای خراسان جنوبی، رضوی و شمالی میشد و به دلیل وسعت این استان، نیروهای زیادی را نیز به جبههها اعزام کرده بود. برگهایی از این کتاب را پیشرو دارید.
ماشین فلوکس واگن
در بخش ابتدایی کتاب، خاطراتی از دوران کودکی و نوجوانی محمد عطاران، راوی کتاب آمده است. مخصوصاً آن بخش از خاطرات این رزمنده که مربوط به تصادف مشکوک حاج کافی خطیب مشهور زمان شاه میشود. مرحوم کافی هنگام سفر به مشهد بین راه تصادف کرده و به رحمت خدا رفته بود.
در این بخش از کتاب میخوانیم: «تابستان سال ۱۳۵۷ بود که بابا با عجله به خانه آمد. به عمو علیاکبر گفت: فوراً ماشینت را روشن کن حاج آقا کافی را نزدیک قوچان کشتند! عمو علی اکبر ماشین فولکس واگن سفید داشت. با زن عمو توی سه خانه انتهایی زندگی میکردند. چهار تا دختر داشت و برای همین بین حیاط دیوار کشیدند تا محرم و نامحرمی بین دخترعموها و پسرعموها حفظ شود. بابا آن قدر مضطرب بود که وقتی گفتم من هم بیایم، متوجه نشد و چیزی نگفت. من هم به عشق ماشین سواری منتظر پاسخ نماندم و سریع سوار شدم تا شاید حاج آقا کافی را - که این قدر صدایش را شنیدهام - ببینم. بابا گاهی اشک میریخت و با عمو حرف میزد که حکومت دل خوشی از حاج آقا نداشت. سخنرانی آخرش گفته بود: «امام خمینی را تنها نگذارید». نزدیک روستای آلماجق که رسیدیم، در سراشیبی نسبتاً تندی جمعیت زیادی دور محل تصادفی جمع شده بودند. خودم را از لابهلای جمعیت به جلو رساندم. پژوی سفید رنگ مچاله شدهای را دیدم.»
اعزام هزاران نیرو به جبهه
بخش دیگری از کتاب مربوط به اعزام حدود ۶ هزار نفر از مردم خراسان به جبهههای جنگ میشود. این اعزام در سال ۶۱ یک اعزام بزرگ محسوب میشد. محمد عطاران هم یکی از همین اعزامیها بود. او از آن بچههای پرشر و شوری بود که تلاش زیادی میکند تا به جبهه اعزام شود و برای این مهم ماجراهای زیادی را پشت سر میگذارد تا همراه چند تن از هم ولایتیهایش به جبهه برود. او در مرداد ۱۳۶۱ بالاخره یک تجربه خاص را آغاز میکند: «با اسماعیل کباب کوبیده سفارش دادیم. مراقب بودم غذا روی میز حرکت نکند و روی زمین نریزد. بعد هم توالت قطار را پیدا کردم ببینم که چطور آدم در حال حرکت میتواند کارش را بکند. وقتی از واگنی به واگن دیگر میرفتیم زیر سینی بین دو واگن زمین و خط آهن دیده میشد.
آن قدر رفتم و آمدم که به راحتی از روی آن میپریدم. سرگرمی خوبی برای من و اسماعیل درست شده بود. میگفتند این بزرگترین اعزام نیرو از خراسان به جبهه جنوب است. فکر کنم شش قطار - که هر کدام چندین واگن داشت - پشت سرهم ردیف شده بودند. برای دیدن انتهای قطارها در مسیرهای پرپیچ و خم غرب سرمان را به شیشه میچسباندیم. با خودم حساب میکردم اگر هر قطار هزار نفر نیرو داشته باشد نزدیک ۶هزار نیرو در حال اعزام به منطقه بود.»
گلولههای تک زمانه
در بخش دیگری از کتاب میخوانیم: «همه با شتاب به داخل سنگر پناه بردند. وقتی اوضاع کمی آرام شد، مشخص شد گلولههایی که شلیک کرده بودند تکزمانه بوده و پس از رسیدن به برد نهایی، به سمت زمین بازگشته و با برخورد به اولین مانع منفجر شده است. این اتفاق بلافاصله گزارش شد و پس از آن تصمیم گرفتند برای ضدهواییهای مستقر نزدیک شهرها به جای گلولههای تکزمانه، از گلولههای دوزمانه استفاده کنند؛ گلولههایی که پس از رسیدن به برد نهایی، در آسمان منفجر میشوند و خطری برای نیروهای خودی ندارند.»