اثری که هماینک در معرفی آن سخن میرود، روایتهای فاطمه حائری شیرازی از سیره تربیتی پدرش زندهیاد آیتالله محیالدین حائری شیرازی را در بر دارد. این مجموعه به همت فرزانه قائنی و بهزاد دانشگر تدوین یافته و دفتر نشر معارف، آن را روانه بازار کتاب ساخته است جوان آنلاین: اثری که هماینک در معرفی آن سخن میرود، روایتهای فاطمه حائری شیرازی از سیره تربیتی پدرش زندهیاد آیتالله محیالدین حائری شیرازی را در بر دارد. این مجموعه به همت فرزانه قائنی و بهزاد دانشگر تدوین یافته و دفتر نشر معارف، آن را روانه بازار کتاب ساخته است. تارنمای «کتاب رسان» طی یادداشتی در باب محتوا و مضمون این روایتها، به نکات پی آمده اشارت برده است: «کتاب من فاخرهام پدرانههای تربیتی آیتالله حائری شیرازی است که از زبان فاطمه حائری شیرازی دختر ایشان روایت میشود. فرزانه قائنی به همت بهزاد دانشگر، اثری داستانی از زبان فاطمه حائری شیرازی آفریده است تا درس خانوادهداری، فرزندپروری و زندگی بر مدار خدا را بیاموزیم. داستان پر از نکتههای تربیتی است. گویی کتاب مربی و تربیت آیتالله را دارید میخوانید و نمونهای عملی از آن را مجسم میکنید. کتاب با یک سؤال شروع میشود: چرا ما همه باید حرفهای خدا رو گوش کنیم؟ اصلاً خدا کیه؟ باورتان میشود که این سؤال فاخره دختر ۹ ساله آیتالله است و مهمتر از آن برخورد پدر با این سؤال است. آیتالله برگزاری مراسم شب احیا را در مسجد به شخص دیگری میسپارند و تا صبح به پرسش دخترشان جواب میدهند! ترکیبی از زندگی درسی و علمی آیتالله حائری شیرازی، زندگی خانوادگیشان، زیست پدرانه ایشان، زندگی تبلیغیشان در کنار شیطنتهای کودکانه فرزندانشان و هزار و یک نکته تربیتی. مثل رعایت هفت سالههای سیادت، اطاعت و وزارت در مسیر تربیت فرزند، احترام به فرزندان، تقویت اعتماد به نفس، تربیت توحیدی، نقش زنان در خانواده و جامعه، گوشهای از رهاورد این کتاب است. برای لمس حقیقی چگونگی تربیت فرزند و خانوادهداری در مسیر توحید، این کتاب را مطالعه کنید. تمامی والدین، مربیان و افرادی که با کودکان و نوجوانان سر و کار دارند، باید این اثر را مطالعه کنند....»
در بخشی از «من فاخرهام» چنین میخوانیم: «ما در خانه دو گروه بودیم، بچههای دهه پنجاهی و بچههای دهه شصتی. بچههای دهه پنجاهی، بیشتر با مادر مأنوس بودند و کارهایشان با مادر بود. چون در آن زمان پدر یا درس میخواند، یا به خاطر فعالیتهای انقلابی در بازداشت بود. خیلی سخت است که سه پسر پشتسر هم داشته باشی، با شوهری که یک روز هست و ۱۰ روز نیست! آن هم در شهری غریب در شهر قم. دهه شصتیها وضعشان کمی بهتر بود، ساکن شیراز شده بودیم. پدر همچنان به خاطر جنگ و جبهه و مجلس کمتر در خانه بود، ولی بهتر از قبل حضورش حس میشد. همان روزها کارگر خدماتی داشتیم، چون کارهای خانه زیاد بود. با اینکه مادر خیلی برای امور خیریه و جمعآوری کمک به جبهه و برگزاری روضه وقت میگذاشت، هیچوقت وضعیت خانه نابسامان نبود. تا قبل از ازدواجم، فکر میکردم روال تمام خانهها همین است. بعدها فهمیدم این مدیریت و توانمندی مادر بود که با هفت فرزند و همسری که معمولاً در خانه نبود، همیشه کارهای خانه را روتین و منظم نگه میداشت. مادرم در امورات فکری و عقیدتی بچهها خیلی دخالت نمیکرد، پدر، اما عهدهدار این مسائل بود. با وجود این، خیلی بچهها را دستکاری نمیکرد! اجازه میداد تا خودشان مسیرشان را انتخاب کنند. نظراتشان را گوش میداد، هر چند برخلاف نظرات خودش بود. تلاش میکرد خیلی نرم و نامحسوس، نظارت بر رفتار بچهها داشته باشد....»