در شبی سرد و پاییزی، وقتی بادهای خزان بر تن خاکی لردگان میوزید، خبری تلخ، چون خنجری بر پیکر جامعه فرو نشست: سیدامیراحمد موسوی، جوانی پرتلاش و بیادعا، در حالی که به عنوان پیک موتوری در یک غذاخوری در تهران مشغول کار سخت روزمره بود، بر اثر سانحهای دلخراش دچار سوختگی شد و پس از چند روز تحمل دردهای طاقتفرسا، به سوی آغوش ابدی خداوند شتافت.
این خبر نه تنها قلب پدرش، سیدروحالله موسوی، نماینده شجاع مردم لردگان در مجلس شورای اسلامی را شکست، بلکه اندوهی عمیق را در دل میلیونها ایرانی نجیب برافروخت، چرا؟ چون امیراحمد، نماد آن جوانانی بود که با عرق جبین خود، عزت نفس را، چون گوهری ناب، پاس میدارند، نه با تکیه بر سایه مقام والدین، بلکه با دستان پینهبستهشان. تصور کنید، جوانی ۲۰ساله، فرزند یک نماینده مجلس که به جای نشستن بر تخت آسایش زودهنگام، کلاه ایمنی بر سر میگذارد، موتور کهنهاش را روشن میکند و درآمد و شد پرهیاهوی پایتخت، نان حلال خانوادهاش را به دست میآورد. او که میتوانست با یک تلفن ساده، در پستهای پردرآمد دولتی را بگشاید، انتخاب کرد که ناشناخته بماند.
سیدروحالله موسوی در مراسم تدفین فرزند دلبندش با صدایی لرزان از غم، روایت این شرافت خاموش را بازگفت: «صاحبکار پسرم تازه متوجه شده که او فرزند نماینده مجلس است و تنها دو روز است که این موضوع را میداند، حتی آنجا هم پسرم خودش را معرفی نکرده بود.» این کلمات، چون شعلهای پاک، بر تاریکیهای روزگار ما تابید.
امیراحمد، آقازاده واقعی بود، نه از آن دسته که با رانت پدری، به سواحل نیلگون خارج از کشور پناه میبرند و در عیش و عشرت غرق میشوند، بلکه از جنس آن مردمانی که با کار شرافتمندانه، به جامعه خویش عزت میبخشند، اما این داستان دلخراش، تنها روایتی عاطفی نیست، زنگ خطری است بر آسیبهای عمیق اجتماعی ما؛ پدیده «آقازادهها» که، چون خورهای پنهان، اعتماد عمومی را میخورد.
این آقازادهها که گاه با بودجههای عمومی یا رانتهای پنهان تأمین میشوند، نماد فساد هستند؛ فسادی که نهتنها منابع ملی را هدر میدهد، بلکه روح عدالت را در کالبد جامعه میکشد. آسیب روانی آن چیست؟ از دست رفتن امید جوانان واقعی مثل امیراحمد؛ آن جوانی که با وجود بیکاری و فشار اقتصادی، به جای غرغر و اعتراض بیثمر، دست به کار زد و با پیک موتوری، به جنگ با سختیها شتافت. جوانان زیادی بیکار هستند، اما چند درصد از فرزندان بعضی از مسئولان در صف طاقت این بیکاری ایستادهاند؟ آنها در ویلاهای تجملی دوبی یا تورنتو، به عیاشی مشغول هستند و با هر پست اینستاگرامی، نمک بر زخم جامعه میپاشند.
اما در میان این تاریکی خوشگذرانی آقازادهها، داستان امیراحمد، چون نوری فروزان میدرخشد. او و پدر شرافتمندش سیدروحالله، الگویی هستند برای همه ما؛ انسانهایی که عزت خود را نمیفروشند و با هر قطره عرق جبین، به جامعه درس شرافت میدهند. از عمق وجودم و با قلبی شکسته به سیدروحالله موسوی که نهتنها نماینده مردم لردگان، بلکه نماینده وجدان بیدار یک ملت است، تسلیت میگویم.
نفرین بر آقازادههای بیریشهای که با عیش نامشروع، به آبونان مردم خیانت میکنند؛ آنها که باید بدانند روزی حساب سنگین این رانتها را پس خواهند داد. ایران ما به الگوهایی همچون امیراحمدها و پدر محترمش نیاز دارد؛ جوانانی که با دستان خود بسازند و پدرانی که باوجدان پاک، عدالت را ترویج دهند.
روح سیدامیراحمد شاد و یادش گرامی باد، هر چند با رفتن زودهنگامش زخمی ابدی بر دل ما نهاد، اما شاید این آتش سانحه، آتشی باشد که رانتها را هم بسوزاند.
* آزاده و جانباز دفاع مقدس