نیروی هوایی امریکا طی چندین دهه بر «روز اول جنگ» تمرکز کرده تا با جنگ برای کور کردن دشمن به برتری هوایی در ساعات آغازین درگیری دست یابد؛ راهبردی که در برابر دشمن کوچکتری مانند عراق صدام خوب کار میکند ولی مقابل قدرت بزرگی مانند چین کافی نیست جوان آنلاین: نیروی هوایی امریکا همچنان به جنگنده سرنشیندار متکی است و این نکته از این جهت مهم است که در جنگی گسترده به راحتی نمیتوان آنها را جایگزین ابزار دیگری کرد. در چنین شرایطی، طرح جدید نیروی هوایی ایالات متحده برای به دست آوردن صدها جت جنگنده دیگر، اعلان این است که امریکا قصد دارد برتری هوایی را تا دهه آینده حفظ کند، اما در پشت این لفاظیهای اطمینانبخش، حقیقتی ناخوشایند نهفته و آن این است که این طرح با ماهیت در حال تغییر جنگ، محدودیتهای پایگاه صنعتی امریکا و واقعیتهای مالی و آشفتگی رهبری در این نیرو همخوانی ندارد.
استعفای زودهنگام ژنرال دیوید آلوین، رئیس ستاد نیروی هوایی یک زنگ هشدار و لحظهای برای بازنگری در وضع موجود بود. نیروی هوایی به جای اینکه این تغییر رهبری را فرصتی برای همسویی با اولویتها بداند با یک طرح تدارکاتی که ریشه در گذشته دارد، پیش میرود و این چیزی غیر از خرید جنگندههای سرنشیندار بیشتر نیست، اما این طرح، واشینگتن را در جهت پیروزی سوق نمیدهد، بلکه طرحی برای تمام شدن هواپیماها و گزینهها در روز دوم یک جنگ بزرگ است. به عبارت ساده، نیروی هوایی در حال ساختن نیرویی است که پس از اصابت ضربه، دیگر قابل بازسازی نیست. ضمن اینکه هر هواپیمای از دست رفته به یک شکاف توانمندی تبدیل میشود که ممکن است هرگز در زمان جنگ پر نشود.
غلبه پهپادها بر تجهیزات گرانقیمت
گزارش نیروی هوایی خواستار افزایش موجودی جنگندههای دارای کد جنگی از تقریباً هزار و ۲۷۱ فروند امروز به بیش از هزار و ۵۵۰ فروند در طول دهه، از طریق افزایش خرید F- ۳۵ A، F- ۱۵ EX و در نهایت پلتفرم F- ۴۷ است. این گزارش، این هواپیماها را به عنوان ستون فقرات قدرت هوایی امریکا با هواپیماهای جنگی یا پهپادها که به طور ضمنی مفید، اما نه محوری تلقی میشوند، معرفی میکند. نیروی هوایی همچنان سازوکارهای بدون سرنشین را به عنوان لوازم جانبی ناوگان سرنشیندار خود میبیند. جنگهای اخیر در اوکراین، غزه و قفقاز نشان داده است چگونه انبوهی از پهپادهای ارزان قیمت میتوانند بر سیستمهای گرانقیمت غلبه کنند، پدافندها را اشباع کنند و دقت را در مقیاس ارائه دهند. دشمنانی مانند چین و ایران در حال ایجاد انبوه و انعطافپذیری از طریق سیستمهای ارزان، شبکهای و خودمختار هستند. در مقابل، نیروی هوایی امریکا دقیقاً برعکس این روند را دنبال میکند.
زمینگیری پس از اولین حمله
نیروی هوایی امریکا طی چندین دهه بر «روز اول جنگ» تمرکز کرده است؛ مبارزه برای کور کردن دشمن، دستیابی به برتری هوایی و گشودن فضای نبرد در ساعات آغازین درگیری. این راهبرد در برابر دشمن کوچکتری مانند عراق در زمان صدام حسین در طول جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱ به طرز تحسینبرانگیزی خوب کار میکند، اما در یک جنگ قدرت بزرگ علیه دشمنی مانند چین، روز اول کافی نخواهد بود. ضمن اینکه هواپیماها در اثر موشکهای دوربرد، پهپادها و حملات الکترونیکی از بین خواهند رفت. واقعیت این است که آزمایش واقعی در روز دوم انجام میشود: «چقدر سریع میتوانیم بازیابی کنیم، خسارات را جایگزین و قدرت رزمی را حفظ کنیم؟» در حال حاضر، این روند به اندازه کافی سریع نیست. خط تولید F- ۱۵ EX حداکثر ۳۶ هواپیما در سال تولید میکند. برنامه F- ۳۵ که به چندین سرویس و متحد خدمت میکند، سالانه حدود ۱۵۰ فروند از این هواپیماها را میسازد که کمتر از نیمی از آنها برای نیروی هوایی در نظر گرفته شده است. به عبارت دیگر، حتی در شرایط کاملاً بینقص، سالها طول میکشد خسارات هفته اول نبرد جبران شود. بازدارندگی از بزرگترین نیروی روز اول حاصل نمیشود. این از توانایی جنگیدن، تحمل تلفات و ادامه دادن به پیشروی ناشی میشود. طرح فعلی نیروی هوایی تقریباً تضمین میکند پس از اولین حمله ما زمینگیر خواهیم شد.
نیروهای هوایی برای یک نبرد اشتباه
در این شرایط، پیت هگست به دنبال پهپاد است. آیا نیروی هوایی گوش میدهد؟ خروج زودهنگام و غافلگیرکننده آلوین از پنتاگون باید نشانهای برای مکث و ارزیابی مجدد روند موجود میبود. انتقال رهبری، اغلب نشاندهنده نگرانی نهادی عمیقتر بین روشهای قدیمی تفکر و الزامات در نبرد آینده است. با این حال و به جای تنظیم مجدد ترتیبات کنونی، این نیرو به گونهای پیش میرود که گویی هیچ چیز تغییر نکرده است. وزیر دفاع بر تابآوری در برابر فرسایش، جنگ پهپادی و چابکی صنعتی تأکید کرده است. وقتی رهبری ارشد هماهنگ نباشد، وقتی دیدگاه این وزارتخانه در مورد جنگ مدرن از غرایز تدارکاتی یک نیرو فاصله بگیرد، نتیجه، نیرویی است که برای نبرد اشتباه ساختار یافته است. دولت ممکن است قبل از اینکه این مسیر اشتباه را برای یک دهه دیگر تعیین کند، نیاز به تلاش بیشتر برای هماهنگ کردن مجدد نیروی هوایی به سمت یک مدل تولید انبوه پایدار و بدون سرنشین داشته باشد. حتی اگر طرح نیروی هوایی منطقی و استراتژیک باشد، باز هم غیرعملی خواهد بود.
ناوگان توخالی
پایگاه صنعتی دفاعی ایالات متحده نمیتواند تولید جنگنده را به اندازه کافی سریع افزایش دهد تا فرسایش زمان جنگ یا حتی اهداف خود این سرویس را برآورده کند. زنجیرههای تأمین موتورها و مواد پیشرفته در حال حاضر تحت فشار هستند. نیروی هوایی کسری سالانه ۴۰۰ میلیون دلاری در بودجه پشتیبانی را تصدیق میکند. با این حال، درخواست اضافه کردن صدها هواپیمای دیگر را دارد که به خلبان، قطعات و ساعات نگهداری نیاز دارند که سیستم در حال حاضر نمیتواند از آنها پشتیبانی کند. این دستورالعملی برای یک ناوگان توخالی است که از نظر تعداد چشمگیر، اما از نظر آمادگی در کماست. ما قبلاً این را دیدهایم: در اواخر دهه ۱۹۷۰، قدرت چشمگیر ارتش روی کاغذ، نیرویی را که برای نبرد پایدار آماده نبود، پنهان میکرد. ما در معرض خطر تکرار آن اشتباه در حوزه هوایی هستیم. هر دلاری که برای یک جنگنده سرنشیندار دیگر خرج میشود، دلاری است که برای آنچه واقعاً مهم است خرج نمیشود، یعنی انبوه بدون سرنشین، مهمات دوربرد، انعطافپذیری سایبری و قابلیت بقای لجستیک.
جان جی. فراری/ افسر بازنشسته در ارتش ایالات متحده و عضو ارشد غیرمقیم مؤسسه امریکن انترپرایز
نشنال اینترست، ۱۳ نوامبر ۲۰۲۵