وقایع منطقه و حملات جبهه صهیونی- امریکایی به ایران به خوبی اثبات میکند خطرناکترین دشمن برای منطقه نه رژیمصهیونیستی که امریکاست؛ از این منظر که رژیمصهیونیستی واجد هویتی برای تقابل با جبهه مقاومت نیست و تجاوزات و ویرانگریهای آن علیه کشورهای منطقه، محصول اراده، عمل و تأمین امریکا بوده است. در واقع، رژیمصهیونیستی بازوی منطقهای برای تحقق اهداف سیاست خارجه امریکا و فاقد موجودیتی مستقل در حد یک تشکیلات سازماندهی دولتی شده است.
دستپاچگی و حضور مضطرانه سران امریکا در سرزمینهای اشغالی دقیقاً بعد از عملیات ۷ اکتبر، عمق این وابستگی تاکتیکی، روانی و مادی را به نمایش گذاشت. این عملیات که از سوی گروههای مبارز حماس و نه از سوی یک ارتش رسمی به وقوع پیوست، ناتوانی نظامی، امنیتی و در نهایت میزان شکستپذیری رژیم را به همگان ثابت کرد. ورود مستقیم امریکا به موضوع برای کنترل اوضاع و فرماندهی میدان جنگ، نشان داد عملاً رژیمصهیونیستی در تسلط به امور و حفاظت از خود ناتوان است.
این ضعف راهبردی، نتیجه وابستگی مطلق رژیمصهیونیستی به امریکا برای بقا در منطقه و همچنین جایگاه و نقش راهبری امریکا در فجیعترین جنایات تاریخ بشر را بیان میکند. از آن تاریخ تا به امروز هم تسلیحات و پول امریکاییها به تلآویو سرازیر شده است تا موتور محرکه رژیم را زنده نگه دارد و مانع فروپاشی این دولت جعلی شود؛ موضوعی که حتی در اظهارات مقامات رژیمصهیونیستی هم منعکس شده است.
طی روزهای اخیر، وزیر اقتصاد پیشین اسرائیل با تمجید از نقش امریکا در حمایت از این رژیم گفت: «امریکاییها کشور را اداره میکنند. باید از آنها تشکر کنیم، چون بدون حمایت واشینگتن، وضعیت ما بسیار وخیمتر میبود. مهمترین چیز اکنون وتوی امریکا در شورای امنیت است. بدون آن، تحت تحریمها بودیم، اما نباید فراموش کنیم که حتی با حمایت، باید منافع خود را حفظ کنیم و بدانیم که همیشه برنامه امریکا با ما همخوانی ندارد.»
تحلیلگران متعددی در غرب نیز این نکته را تأیید میکنند. به عنوان نمونه، آنتونی لوونشتاین، تحلیلگر خاورمیانه گفته است: «واقعیت ساده این است که اسرائیل بدون امریکا نمیتوانست در این جنگ شرکت کند.» دنیس راس، دیپلمات سابق امریکایی هم تأکید دارد که بدون حمایت امریکا، اسرائیل نمیتواند سیاستهای تهاجمی خود را حفظ کند.
تأمین مالی و حمایتهای گسترده سیاسی امریکا از رژیمصهیونیستی که پیامدهای منفی برای کاخسفید داشته و حتی مورد نقد برخی نخبگان سیاسی امریکا واقع شده، خلاصهای از استراتژی کهن کاخسفید در حق کشورهای منطقه از سالهای دور است.
امریکا نه در حال حاضر، بلکه بیش از ۱۰۰ سال سابقه اشغالگری، جنایت و استعمار در کل منطقه دارد و اقدامات وی بخشی از روند طبیعی سیاست خارجه آن است. در مورد ایران هم اعتراف ترامپ به رهبری حملات متجاوزانه به کشورمان تأیید میکند که تمامی اقدامات رژیمصهیونیستی، برآمده از اتاق فکر کاخسفید است و نمیتواند به طور مستقلانه تصمیم بگیرد، حتی در مورد مخالفت با برجام هم همین امر برقرار بود. امریکا از همان ابتدا، برجام را با هدف پلکانی موذیانه برای دستیابی به اهداف کلانتر در آینده امضا کرد. در همین راستا، نتانیاهو هم برجام را نه به دلیل انتفاع ایران بلکه به دلیل «ناکافی» بودنش مورد مخالفت قرار میداد و البته رویکردش عجولانه و عیانتر از کاخسفید بود. در امتداد همین نگاه مشترک، ترامپ عملاً از برجام خارج شد تا موقعیتی را برای «توافق گستردهتر» که شامل فعالیتهای موشکی و منطقهای است، فراهم کند.
وجود جنگ در غزه و در کل منطقه، گرچه نقاب از ذات جعلی مدافع دموکراسی و حقوق بشر امریکا برداشته و سبب فروریختن جایگاه این کشور در حمایت از ارزشهای انسانی شده، اما سبب تنزل به تداوم سیاستهای فریبنده آن نشده است. شعارها و ادعاهای ترامپ برای صلحآفرینی در منطقه که در دیدار نمادین با جولانی هم دنبال شد، نمونهای از تقلاهای امریکا برای بازسازی چهره و اثرگذاری دوباره بر افکار عمومی ملتهای منطقه است، بنابراین دستگاههای مسئول باید خود را با استراتژیهای بهروزشده امریکا مطابقت دهند و پیشرویهای سیاسی آن را مسدود کنند.
رژیمصهیونیستی برای تسریع در روند عادیسازی و ادغام در منطقه، نیاز به چهرهای انساندوستانه و دموکراتیک داشت؛ ترفندی که امریکا از آن سالها برای نفوذ خود در جهان بهره برده بود. شبکههای اجتماعی و فارسیزبان معاند هم تلاش زیادی را برای تصویرسازی این چهره جعلی برای مردم ایران داشتند.
لفاظی در حمایت از مردم و همراهی احساسی عناصر فارسیزبان ارتش اسرائیل با اغتشاشگران و نزدیک کردن ادبیات با اعتراضات مردمی از نمونه اقدامات مستقیم رژیمصهیونیستی در این راستاست، اما حمله به ایران تمام این تلاشهای مضحکانه را به فنا داد و مردم ایران انزجار فراگیر خود علیه رژیمصهیونیستی و امریکا را بروز دادند و همین موضوع سبب شد کاخسفید از اشتباه راهبردی خود در شناخت مردم آگاه شود. این شناخت را که میرفت بازدارندگی ایران را به حد کمال برساند، عدهای معلومالحال در داخل مخدوش جلوه دادند و محاسبات امریکا علیه ایران را تقویت کردند، البته این مسبوق به سابقه است و آنچه ترتیبات حمله امریکا را علیه ایران در میانه مذاکرات تقویت کرد، همین نگرش کاخسفید از عرصه ممزوج سیاسی ایران بود.
کاخسفید با اطمینان به اینکه حملات جنایتکارانهاش به ایران باز هم مورد انکار برخی گروههای سیاسی داخلی از جمله اصلاحات واقع میشود و تردیدی در دیدگاه غربگرایانه آنها ایجاد نمیشود، عزم خود را جزم کرد.
این استدلال وقتی محرز میشود که پس از حمله نیز طیف اصلاحطلب و عناصر وابسته به آن، با انکار ادراکات عمومی مردم، تلاش کردند فضای سیاسی و اجتماعی کشور را با تبلیغاتی، چون تفکیک رژیمصهیونیستی و امریکا منحرف کنند. پیشنهاد مضحکانه ایجاد شکاف بین دو طرف برای احیای دیپلماسی و مذاکره مستقیم و تأکید بر سیاست صلحجویانه و مذاکرهمحور ترامپ و القای استقلال حملات اسرائیل از واشینگتن برای توجیه و ایجاد تقلای مذاکره مستقیم با امریکا در جامعه، نماد عیان کجفهمی، عدمعقلانیت و شکست این جریان سیاسی مدعی فهم زبان دنیاست.
اظهارات هفته گذشته ترامپ، مبنی بر رهبری حملات جبهه صهیونیستی- امریکایی علیه ایران، به همگان اثبات کرد خرد و قوه عاقله این جریان سیاسی به طور مفتضحانهای دچار اوهام درونی و توهمات خودساخته است. از این لحاظ، برهه کنونی میتواند فرصتی را در اختیار دستاندرکاران و رسانهها قرار دهد تا معرفی دقیقتری از امریکا ارائه دهند تا فضایی که از سوی اصلاحطلبان دچار مسمومیت شده است، خالص شود. در واقع، تمرکز از دشمنی رژیمصهیونیستی باید به طور همزمان متمرکز بر دشمنی امریکا در رأس و رژیم منحوس شده و نقش واقعی این کشور در جنایات علیه ایران بازتاب داده شود.