هنوز در ذهن بسیاری از مردم این باور غلط وجود دارد که رفتن پیش روانشناس یعنی مشکل روانی داشتن یا ضعف در مدیریت زندگی. در حالیکه مشاوره، در اصل یادگیری مهارتهای زندگی و ارتباط مؤثر است، درست مانند مراجعه به پزشک برای حفظ سلامت جسم جوان آنلاین: وقتی عشق بدون مهارت وارد زندگی میشود دوامش کوتاه است. بسیاری از زوجهای جوان پیش از ازدواج نه خود را میشناسند، نه مفهوم گفتوگو، احترام و تفاوت را آموختهاند. مشاوره نیز در ذهن بسیاری تابوست و جای آموزش مهارتهای عاطفی در مدارس هم خالی. در نتیجه این نسل، نسلی است که دوست دارد دوست بدارد، اما بلد نیست. دکتر سیدهنرگس موسوی، مشاور و زوج درمانگر در گفتوگو با ما میگوید: «بیشتر طلاقها نه از نبود عشق، بلکه از ناتوانی در برقراری ارتباط سالم آغاز میشود. زوجها احساس دارند، اما زبان بیان آن را نمیدانند.» در ادامه گفتوگوی «جوان» با این کارشناس را میخوانید؛ گفتوگویی که شاید نگاه به عشق، ازدواج و معنای واقعی همراهی در زندگی را تغییر دهد.
در نگاه جنسیتی به طلاق، زنها بیشتر مقصر هستند یا مردان؟
پاسخ به این پرسش قطعی نیست، زیرا طلاق پدیدهای چند وجهی و وابسته به شرایط فرهنگی، اقتصادی و فردی است. در جوامع سنتی، معمولاً زنان عامل شکست ازدواج شناخته میشوند و از آنها انتظار میرود نگهدارنده خانواده باشند، در حالی که رفتار مرد – مانند خشونت یا بیتوجهی – نادیده گرفته میشود، اما در نگاههای مدرن تر، طلاق نتیجه رفتار و تصمیم مشترک هر دو طرف است و هیچکدام مقصر مطلق نیستند. عواملی، چون تفاوت ارزشها، فشار اقتصادی، نبود گفتوگو و مشکلات روانی نقش تعیین کننده تری دارند.
پژوهشها در ایران نشان میدهد زنان بیشتر از مردان درخواست طلاق میدهند، اما این نشانه آگاهی و جسارت آنان در ترک روابط ناسالم است، نه تقصیر. زنان امروز تحصیلکردهتر، مستقلتر و آگاهتر از حقوق خود هستند و دیگر مانند نسلهای گذشته تن به روابط سرکوبگر نمیدهند. در مقابل، مردان زیر فشار نقش نان آوری و مشکلات اقتصادی دچار استرس و احساس شکست میشوند که میتواند به پرخاشگری یا کنارهگیری عاطفی منجر شود. تغییر در تعریف ازدواج نیز تأثیرگذار است. نسل جدید ازدواج را راهی برای عشق، احترام و رشد فردی میبیند، نه صرفاً تأمین مالی یا تداوم نسل. همین تفاوت در نگرش سنتی و مدرن، به تعارض و در نهایت جدایی منجر میشود. در کنار این عوامل، نابرابریهای حقوقی در قوانین – مانند حق طلاق یا حضانت – همچنان به نفع مردان است و در صورت سوءاستفاده از آن، زنان طلاق را راه رهایی میدانند. دخالت خانوادهها نیز با فشار و مقایسه مداوم، رابطه زوجین را فرسوده میکند. در نهایت باید گفت، طلاق حاصل برهم خوردن تعادل میان مجموعهای از عوامل فردی، اجتماعی و فرهنگی است، نه تقصیر صرف یکی از دو جنس.
از دیدگاه روانشناختی، چه عوامل و دلایلی در نارضایتی از زندگی مشترک و افزایش طلاق در سالهای اخیر نسبت به گذشته نقش داشته و دارد؟
در سالهای اخیر، نگاه جامعه به ازدواج و خوشبختی دگرگون شده است. در گذشته، ازدواج وظیفهای اجتماعی و دینی بود و هدفش تشکیل خانواده و حفظ آبرو، اما نسل امروز، ازدواج را راهی برای رشد فردی، آرامش روانی و عشق متقابل میداند. وقتی این نیازها برآورده نشود، احساس نارضایتی و احتمال طلاق افزایش مییابد. تفاوت در تعریف خوشبختی، تفاوت در میزان تحمل و تعهد را رقم میزند. با وجود افزایش تحصیلات، بسیاری از زوجها مهارت گفتوگو و حل تعارض را نیاموختهاند. اختلافات کوچک به درگیریهای بزرگ تبدیل میشود، چون کسی بلد نیست بدون قهر یا طعنه احساس ناراحتی خود را بیان کند. سکوت و کنایه جای گفتوگو را گرفته و نتیجهاش احساس نادیده شدن و فرسودگی عاطفی است. زندگی مدرن شهری نیز فشار زیادی بر روابط وارد کرده است. استرس شغلی، مشکلات اقتصادی و رقابتهای ناشی از شبکههای اجتماعی، ظرفیت روانی افراد را کاهش داده و سبب شده زودتر از قبل از یکدیگر خسته شوند. از سوی دیگر، تصویر رمانتیکی که رسانهها از ازدواج نشان میدهند، انتظارات غیرواقع بینانهای ایجاد کرده است. مقایسه دائمی زندگی خود با دیگران و روابط پنهانی یا مجازی، اعتماد و رضایت را تضعیف میکند.
تغییر در نقشهای جنسیتی هم عامل مهمی است. زنان استقلال مالی یافتهاند و مردان از نقش سنتی اقتدار فاصله گرفتهاند، اما ذهن بسیاری هنوز با این تغییر سازگار نشده است. مرد احساس میکند کنترلش کم شده و زن احساس محدودیت میکند. این تعارض درونی به درگیریهای آشکار یا پنهان منجر میشود. رابطه سالم بر پایه دلبستگی و امنیت عاطفی شکل میگیرد، اما در دنیای امروز با گسترش روابط مجازی و ناایمن، بسیاری از افراد یا از صمیمیت میترسند یا بیش از حد به تأیید دیگران وابستهاند. در کنار این عوامل، کاهش حمایت خانوادهها نیز مؤثر است. خانوادههای گسترده گذشته نقش میانجی و پشتیبان داشتند، اما امروزه زوجها در تنهایی با بحرانها روبهرو میشوند و این تنهایی احتمال فروپاشی رابطه را بیشتر میکند.
برای پیشگیری از طلاق مهمترین راهکارها چیست؟
نخستین گام در ازدواج موفق، خودآگاهی و انتخاب آگاهانه است، نه تصمیم احساسی. پس از آن، یادگیری مهارتهای ارتباطی و حل تعارض اهمیت دارد. به گفته جان گاتمن، «زوجهایی که بلدند چطور با هم دعوا کنند، معمولاً از هم جدا نمیشوند.» مهارتهایی مانند گوش دادن فعال، بیان نیاز بدون سرزنش، کنترل خشم و تمرین بخشش در این زمینه حیاتیاند. صمیمیت عاطفی رکن دیگر ازدواج سالم است. ازدواج فقط هم خانگی نیست، بلکه پیوندی روانی و احساس امنیت در کنار یکدیگر است. در کنار آن، مدیریت فشارهای اقتصادی اهمیت دارد. مشکلات مالی همیشه وجود دارد، اما نحوه مواجهه با آن سرنوشت رابطه را تعیین میکند. در رابطه سالم، باید تفاوتهای فردی را پذیرفت و از تلاش برای تغییر دیگری پرهیز کرد. پذیرش تفاوتها نشانه بلوغ عاطفی است. همچنین، تعادل میان استقلال و وابستگی ضروری است. مراجعه به مشاور نباید به زمانی موکول شود که رابطه در آستانه فروپاشی است. مشاوره پیشگیرانه مانند چکاپ سلامت عمل میکند. در نهایت، همدلی و قدردانی روزمره تأثیر مستقیم بر رضایت زناشویی دارد. تشکر، لبخند و محبتهای کوچک رابطه را زنده نگه میدارند. همچنین، هماهنگی در ارزشها و سبک زندگی از باورهای مذهبی تا دیدگاه درباره خانواده و استقلال مالی از پایههای ازدواج پایدار است.
بسیاری از زوجها از مشاورههای پیش از ازدواج یا بعد از آن استفاده نمیکنند. از نگاه شما دلیل این بیتوجهی چیست؟
یکی از مهمترین دلایل، تابوبودن مراجعه به مشاور است. هنوز در ذهن بسیاری از مردم این باور غلط وجود دارد که رفتن پیش روانشناس، یعنی مشکل روانی داشتن یا ضعف در مدیریت زندگی. در حالی که مشاوره، در اصل یادگیری مهارتهای زندگی و ارتباط مؤثر است، درست مانند مراجعه به پزشک برای حفظ سلامت جسم. راهحل این مسئله، آموزش عمومی و عادیسازی فرهنگ مشاوره است تا مردم آن را بخشی از سبک زندگی سالم بدانند. دلیل دیگر، تصورات اشتباه درباره عشق و ازدواج است. بسیاری از زوجها فکر میکنند عشق به تنهایی برای موفقیت در زندگی کافی است یا مراجعه به مشاور نشانه ضعف رابطه است. در حالی که هدف از مشاوره پیش از ازدواج، شناخت بهتر تفاوتها و پیشگیری از ناسازگاریهای آینده است. عامل دیگر، مشکلات اقتصادی و دسترسی دشوار است. بسیاری از خانوادهها هزینه جلسات مشاوره را سنگین میدانند یا در شهرها و مناطق کوچک به متخصصان این حوزه دسترسی ندارند. در شهرهای بزرگ هم بیمهها معمولاً هزینه جلسات روانشناسی را پوشش نمیدهند، بنابراین مشاوره در اولویت مالی خانوادهها قرار نمیگیرد. غرور و ترس از قضاوت نیز نقش مهمی دارد. بسیاری از مردان و حتی برخی زنان تصور میکنند مراجعه به مشاور نشانه ناتوانی یا شکست است. برای تغییر این نگرش، باید مشاوره را به عنوان نشانه رشد و آگاهی معرفی کرد، نه نشانه ضعف.
بخش دیگری از مشکل به ناآگاهی از نقش واقعی مشاور برمی گردد. بسیاری از افراد فکر میکنند مشاور فقط نصیحت میکند، در حالی که کار روانشناس تحلیل الگوهای رفتاری و آموزش مهارتهای ارتباطی و عاطفی است. در نهایت، بسیاری از زوجها خیلی دیر به مشاور مراجعه میکنند. زمانی که بیاعتمادی عمیق و ارتباط سرد شده و حتی تصمیم به طلاق گرفتهاند. در این مرحله، انرژی روانی لازم برای ترمیم رابطه بسیار کمتر است. مشاوره باید پیشگیرانه باشد، نه آخرین امید پیش از جدایی. همانطور که خودرو را پیش از خرابی سرویس میکنیم، رابطه نیز نیاز به مراقبت و بازبینی منظم دارد.
آیا نظام آموزشی ما نسل جوان را برای زندگی واقعی، رابطه عاطفی، مسئولیت پذیری و ازدواج پایدار آماده میکند؟
پژوهشهای جامعه شناسی و روانشناسی آموزشی نشان میدهد نظام آموزشی ما در تربیت نسلی آماده برای زندگی مشترک چندان موفق نبوده است. تمرکز مدارس بر دانش نظری و حفظیات است نه مهارتهای زندگی. در نتیجه دانشآموزان احساسات خود را نمیشناسند، در حل اختلاف ناتوانند و برای نقش همسری یا والدگری آمادگی ندارند، این در حالی است که نهادهایی مانند یونسکو و سازمان بهداشت جهانی بر آموزش مهارتهایی، چون خودآگاهی، همدلی، ارتباط مؤثر و کنترل هیجان از دوران ابتدایی تأکید دارند، اما در ایران این آموزشها یا غایبند یا سطحی و بدون تمرین ارائه میشوند. از سوی دیگر، گفتوگو درباره احساسات و روابط در محیط آموزشی هنوز تابوست و نوجوانان پاسخ خود را از منابع غیررسمی و نادرست میگیرند. نظام آموزشی ما به جای تربیت نسل زندگی بلد، نسلی آکادمیک پرورش میدهد. جایی که رقابت و نمره جای همدلی و همکاری را گرفته است. در دانشگاهها نیز درسهایی مانند دانش خانواده و جمعیت بیشتر تئوریک و کم فایدهاند و به جای تمرینهای ارتباطی، صرفاً بر نظریه تمرکز دارند. در مدارس هم مشاوران اغلب غیرفعالند یا درگیر کارهای اداری و آموزش روانشناختی کافی نمیبینند. از همه مهمتر، آموزش رسمی با واقعیت اجتماعی فاصله دارد. آنچه در کتابها از ازدواج تصویر میشود، با چالشهای واقعی مانند مشکلات اقتصادی و اضطراب آینده همخوان نیست و این شکاف منجر به سرخوردگی میشود. برای اصلاح این روند باید آموزش مهارتهای زندگی از دبستان آغاز شود، درسهای دانشگاهی به شکل کارگاهی برگزار شود، مشاوران مدارس توانمند شوند و والدین نیز برای الگو بودن در گفتوگو و احترام آموزش ببینند. رسانهها نیز میتوانند در ترویج سواد عاطفی و آموزش مهارتهای زناشویی نقش مؤثری داشته باشند.
چه آموزشهایی پیش از ازدواج به جوانان لازم است تا ازدواجی آگاهانهتر و پایدارتر شکل بگیرد؟
در روانشناسی خانواده، آموزشهای پیش از ازدواج بر سه بعد اصلی استوار است: خودشناسی، شناخت دیگری و مهارتهای زندگی مشترک. خودشناسی پایه هر رابطه سالم است. بسیاری از ازدواجهای ناموفق از ناآگاهی نسبت به نیازها، تیپ شخصیتی و سبک دلبستگی فرد ناشی میشود. آموزش درباره تیپهای شخصیتی، نیازهای روانی، باورهای غلط درباره عشق و مفهوم بلوغ عاطفی، فکری و مالی کمک میکند فرد بداند چرا میخواهد ازدواج کند، نه فقط اینکه ازدواج کند. در گام بعد، شناخت و انتخاب همسر اهمیت دارد. ازدواج تصمیمی صرفاً احساسی نیست، بلکه باید بر پایه شناخت و هماهنگی شکل گیرد. یادگیری معیارهای درست انتخاب، تفاوت میان شیفتگی و عشق پایدار، آگاهی از تفاوتهای فرهنگی و خانوادگی و درک نقش زن و مرد از بسیاری شکستها پیشگیری میکند. بعد سوم، مهارتهای ارتباطی و حل تعارض است، یعنی توانایی گفتوگوی سالم، شنیدن فعال، بیان احساس بدون سرزنش، مدیریت خشم و حل اختلاف به شیوه برد برد. پژوهشهایی مانند مطالعات جان گاتمن و ویرجینیا ستیر نشان میدهد این مهارتها پایه دوام ازدواجند. در کنار اینها، آموزش درباره مسائل اقتصادی، سبک زندگی و روابط عاطفی و جنسی سالم ضروری است، چراکه ناهماهنگی مالی یا نارضایتی جنسی از دلایل مهم طلاق به شمار میآید. همچنین شناخت مرزهای خانوادگی و احترام متقابل میان خانوادهها از دخالتهای بیرونی جلوگیری میکند.
برای زوجهایی که در آستانه جدایی هستند، چه توصیهای دارید تا بتوانند تصمیم آگاهانه تری بگیرند؟
وقتی زوجی به نقطه جدایی میرسند، ذهن و احساس شان پر از خشم، ترس، سردرگمی و ناامیدی است. در چنین شرایطی، تصمیمگیری اغلب از مسیر منطق خارج میشود و هیجانها کنترل را به دست میگیرند. درست در همین زمان است که باید ابتدا آرام شد و سپس تصمیم گرفت. وقتی انسان در بحران عاطفی قرار دارد، بخش منطقی مغز ضعیف میشود و تصمیمها بیشتر واکنشیاند تا آگاهانه. بهتر است برای مدتی کوتاه، مثلاً یکی دو هفته از تصمیم قطعی فاصله گرفت، احساسات را نوشت و بدون مشاجره، فقط فکر کرد و تنفس کشید. این کار نشانه ضعف نیست، بلکه نشانه بلوغ روانی است. در مرحله بعد، باید احساسات را از واقعیت جدا کرد. ذهن در بحران، دچار تحریف میشود. ممکن است باور کنیم که طرف مقابل هرگز تغییر نمیکند یا طلاق همه چیز را حل میکند، در حالی که اینها قضاوتهای هیجانیاند نه واقعیت. پیش از هر تصمیم جدی، بهتر است یکبار صادقانه برای نجات رابطه تلاش کرد. پژوهشها نشان میدهد بیشتر زوجهایی که شش ماه برای بازسازی رابطه زمان میگذارند، از نتیجه راضیتر هستند. حتی اگر تصمیم به جدایی گرفته شود، این تصمیم آگاهانهتر و با پشیمانی کمتر خواهد بود. به جای سرزنش دیگری، باید مسئولیت رفتار خود را پذیرفت. بسیاری از زوجها فکر میکنند اگر طرف مقابل تغییر میکرد، زندگی شان نجات پیدا میکرد، اما تغییر واقعی از زمانی آغاز میشود که هر فرد سهم خود را در فرسایش رابطه بشناسد. نوشتن رفتارها و تصمیمهایی که هر دو طرف در ایجاد وضعیت فعلی نقش داشتهاند، میتواند فضای گفتوگوی واقعی را باز کند و حس قربانی بودن را کاهش دهد. در نهایت ادامه ممکن نبود، باید طلاق را نیز آگاهانه و محترمانه طی کرد. هدف از جدایی باید رهایی از رنج باشد، نه انتقام یا اثبات حقانیت. در حضور فرزند این تصمیم باید کم تنشترین حالت ممکن را داشته باشد. مشاور میتواند کمک کند جدایی عاطفی به شکل مرحله به مرحله و سالم انجام شود تا دو نفر بدون نفرت، اما با احترام انسانی از هم جدا شوند. هیچکس نباید در تنهایی درباره طلاق تصمیم بگیرد. حمایت روانی و اجتماعی بسیار مهم است. مشورت با افراد آگاه و بیطرف میتواند ذهن را روشنتر کند. در این مسیر، بهتر است خانوادهها موقتاً کنار گذاشته شوند تا احساسات جمعی تصمیم را دشوارتر نکند. در نهایت، اگر هنوز ذرهای عشق، احترام یا دلسوزی باقیمانده است، میتوان بر آن سرمایه گذاری کرد. حتی یک لبخند یا خاطره میتواند جرقهای برای ترمیم رابطه باشد، اگر آگاهانه و با کمک حرفهای پرورش یابد.