پاییز ۱۳۵۷ خیابانهای تهران نه با باد و باران که با آتش خشم ملت ایران زبانه میکشید. این آتش، ثمره خشمی بود که بر خاکستری از رؤیاهای بربادرفته و عزت و کرامت پایمال شده شعله ور شده بود. آنچه در پشت پرده این فروپاشی عظیم قرار داشت، تنها یک دیکتاتوری داخلی نبود، بلکه الگویی نوین از «امپراتوری کلاسیک» بود؛ امپراتوریای که نه صرفاً با پرچم و سرباز، که با قرارداد، سلاح و فرهنگ، هستی و هویت تاریخی یک ملت را به تاراج میبرد. داستان حضور نحس امریکا در صحنه سیاسی اجتماعی ایران از۲۸ مرداد ۱۳۳۲ آغاز میشود، روزی که دولت منتخب ملت ایران در عملیات «آژاکس» سیا خفه شد. دولت دکتر محمد مصدق که جسارت بازپسگیری نفت به عنوان ثروت ملی ایرانیان را داشت، با توطئه شوم چند میلیون دلاری سیا سرنگون شد و این، تنها یک تغییر دولت نبود، بلکه یک جراحی استراتژیک بود؛ استقلال سیاسی ایران با ساختاری جایگزین شد که بقایش در گرو اربابان جدیدش بود. طبق اسناد آرشیو امنیت ملی امریکا، قرارداد کنسرسیوم نفتی که به دنبال این کودتا بعد از یک سال به ملت ایران تحمیل شد، ایران را به سطح یک «سهامدار اقلیت» در نفت خودش تنزل داد و شرایطی را به وجود آورد که باعث شد به کاپیتولاسیون نفتی مشهور شود و این نقطه عطفی در غارت رسمی و قانونی ثروت ملت ایران توسط امریکا بود.
در آن روزگاران، وابستگی خورهای بود که تمام ارکان جامعه ایران را میخورد به خصوص ارکانی که میبایست قدرت ملت ایران را ارتقاء میدادند و از ملت ایران دفاع میکردند. ارتش ایران در دهه ۱۹۷۰ به ویترین تسلیحات امریکا بدل شد. خرید ۱۵ میلیارد دلاری سلاح نه برای دفاع از مرزها، که برای تضمین امنیت رژیم وابسته بود. گزارشهای دفتر حسابرسی دولت امریکا فاش میکنند که ایران گاه تا دو برابر قیمت واقعی تسلیحات را میپرداخت. این تفاوت در واقع سود خالص اربابان امریکایی بود. حضور دهها هزار مستشار امریکایی با معافیت قضایی، کاملکننده این تصویر بود؛ ارتشی که بدون قطعات یدکی، آموزش و دستورات واشنگتن، فلج بود. از طرفی از صنایع فولاد تا نیروگاههای اتمی، شرکتهای امریکایی چون «وستینگهاوس» و «جنرال الکتریک»، شریانهای حیاتی اقتصاد ایران را در دست گرفتند. مدرنیزاسیون شاه، به پروژهای برای مصرفکنندگی محصولات غربی تقلیل یافت. ثروت نفت، به جای سرمایهگذاری در توسعه درونزا، مستقیم به حساب همان شرکتهایی واریز میشدکه وابستگی را تعمیق میبخشیدند. تداوم این وابستگی و تاراج نیازمند حفاظت امنیتی نیز بود. ساواک، با آموزش ۸۰۰ افسر خود در پایگاههای سیا، هر صدای مستقل را خفه میکرد. همزمان، هالیوود در تهران به پخش سریالهای مروج فرهنگ مبتذل و منحط امریکایی مشغول بود. دانشگاه شیراز با برنامهریزی پنسیلوانیا اداره میشد و دهها هزار دانشجو در امریکا تحصیل میکردند. این، یک تهاجم نرم بود؛ صادرات فرهنگی که هدفش جایگزینی «رویاهای امریکایی» به جای «آرمانهای ایرانی» بود.
در چنین فضایی، وقوع انقلاب اسلامی ایران تنها یک تغییر حاکمیت نبود؛ یک قیام هویتی و یک تصمیم تاریخی برای نجات کشور از پرتگاه وابستگی و اضمحلال هویتی بود. این انقلاب، پاسخی کوبنده به دههها تحقیر، غارت و استحاله فرهنگی بود. ملت ایران با فریاد «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» به جهانیان نشان داد که هیچ رفاه کاذب و توسعه وارداتی، به قیمت از دست دادن حاکمیت ملی و هویت فرهنگی ارزش ندارد و در این نقطه است که ایرانیان صفحه جدیدی در تاریخ گشوده و آرزوهای جهانخوارانه امریکا را با چالش جدی مواجه میکنند. امریکا که ایران را «دارایی استراتژیک» خود میپنداشت، هرگز و هیچگاه این جسارت ملتی را که زنجیرهای وابستگی را پاره کرده و مسیر مستقل خویش را برگزیده بود، برنتابید. دشمنی عمیق و مستمر امریکا با ایران، نه به خاطر تهدیدهایی ساختگی از جنس نظامی یا هستهای، که دقیقاً به دلیل همین «استقلالخواهی» است. آنها از دست دادن یک حیاط خلوت اقتصادی- نظامی و آگاه کردن ملتهای منطقه و جهان علیه سلطهگری خودشان را هرگز نبخشیدهاند، زیرا ایران انقلابی به الگویی زنده بدل شده است که نشان میدهد میتوان در برابر طرح هژمونیک جهانی ایستاد و نه فقط ایستاد که الگویی از کارآمدی و قدرت برآمده از بطن مردم را به جهانیان نشان داد. استقلال واقعی هزینه دارد و جنگ تحمیلی، تحریم و فشارهای بینالمللی، بهای سنگینی است که ملت ایران برای ایستادن روی پای خود پرداخت. اما این هزینه، در مقایسه با تحقیر و غارت دوران وابستگی، ناچیز است. این مسیر سخت، سرمایهای عظیم برای آیندگان است؛ سرمایهای به نام سرافرازی، عزت و خوداتکایی و تنها ملتی که حاضر است بهای استقلال را بپردازد، میتواند رفاه و آرامش را نه بر پایه لطف دیگران، که بر بنیاد خرد و توانمندی درونزای خود بنا کند.