کد خبر: 1321081
تاریخ انتشار: ۰۹ مهر ۱۴۰۴ - ۲۳:۰۰
«جوان» به بهانه هشتصد‌و هجدهمین سالروز تولد مولوی بررسی می‌کند 
تطبیق آموزه‌های مولوی با مفاهیم علوم جدید مولوی بلاشک یکی از بزرگ‌ترین معلمان تاریخ بشر است؛ معلمی که دریای بیکرانی است از حکمت، عشق و شوخی‌های عارفانه تا جان انسان را به نگاهی تازه و با طراوت به جهان دعوت کند.
 پروین قائمی

جوان آنلاین: مولوی بلاشک یکی از بزرگ‌ترین معلمان تاریخ بشر است؛ معلمی که دریای بیکرانی است از حکمت، عشق و شوخی‌های عارفانه تا جان انسان را به نگاهی تازه و با طراوت به جهان دعوت کند. عظمت مقام او، گوهر یگانه‌ای است که نسل گرفتار گیجی و شلوغی، کمتر به عمقش پی برده و بی‌خبر از کنار این گنج بی‌بدیل عبور کرده‌است. در دنیای پرشتاب امروز که رسانه‌های اجتماعی، اخبار لحظه‌ای و فشار‌های روانی، ذهن انسان را دائماً بمباران می‌کنند، یافتن آرامش درونی و درک عمیق‌تر از خود و جهان، به امری حیاتی بدل شده‌است. در این میان، آموزه‌های مولوی نه‌تنها تازگی خود را از دست نداده، بلکه با پیچیدگی‌های زندگی مدرن، بیش از پیش همخوانی یافته‌است. مولوی با زبانی شورانگیز و استعاره‌هایی گیرا، به کاوش در عمیق‌ترین لایه‌های روح انسان می‌پردازد و فراروی کسانی که در جست‌وجوی معنا، آرامش و رهایی از رنج‌های درونی هستند، راهی روشن و همه فهم را می‌گشاید.
 
 اگر چه در تقویم روز هشتم مهرماه را به عنوان روز تولد جلال الدین محمد بلخی ملقب به مولوی شاعر و عارف نامی قرن هفتم اعلام کرده‌اند، ولی او متولد ۶ربیع‌الاول ۶۰۴ هجری قمری مطابق با ۱۴ مهر ۵۸۶ است. این نوشتار بر آن است تا با برجسته کردن چند حکایت از مثنوی معنوی، این گنجینه بیکران را به مخاطبان نسل امروز معرفی کند و نشان دهد چگونه این داستان‌های کهن، با استناد به مفاهیم روان‌شناسی مدرن، می‌توانند ابزاری قدرتمند برای خودشناسی، درمانگری و دستیابی به زندگی متعادل و پربار باشند. 
نسلی که در گرداب سرعت، مصرف‌گرایی و اضطراب غوطه‌ور شده، بیش از هر زمان دیگری نیازمند فانوسی دریایی است تا او را از این دریای طوفانی به ساحل نجات برساند. مولوی قادر است با قصه‌هایی ساده و همه فهم و نه با زبانی دیرفهم و مغلق و فلسفی، نگاه ما را از سطح به عمق ببرد و ما را از تهاجم ترس‌ها، غم‌ها و دغدغه‌های ساختگی برهاند. 
نسل حاضر، در عصر ارتباطات بی‌واسطه، با پدیده‌هایی روبه‌رو است که پیشینیان کمتر با آن مواجه بودند. فشار‌های اقتصادی، رقابت‌های شغلی، گسست‌های اجتماعی و هجوم اطلاعات، همگی دست به دست هم داده‌اند تا تصویری از اضطراب، سردرگمی و احساس بیگانگی را در جامعه رواج دهند. در این میان، سبک زندگی مدرن که غالباً بر ارزش‌های مادی و بیرونی تأکید دارد، موجب‌شده بسیاری از افراد از ارتباط با خود واقعی و درک عمیق‌تر از نیاز‌های روانی‌شان باز بمانند. 
 حکایت‌هایی که در ادامه می‌آیند، هر کدام به‌نحوی، بازتابی از چالش‌های بشری هستند که در بستر زمان، شکل عوض کرده‌اند، اما ماهیت‌شان دست‌نخورده باقی مانده‌است. مولوی با زبان شعر و داستان، این مشکلات را به تصویر می‌کشد و راهکار‌هایی را برای رهایی ارائه می‌دهد که در روان‌درمانگری مدرن از اهمیت ویژه‌ای برخوردارند. 

 کنیزک بیمار و عشق دروغین
کنیزکی بیمار است و طبیب با گرفتن نبض او و نام بردن از افراد گوناگون معشوق او را می‌شناسد و برای پادشاه که دل در گرو او نهاده است، موضوع را فاش می‌کند. چاره کار این است که معشوق را بیاورند و با ترفندی به او دارو‌هایی را بخورانند که به زبان عامیانه از ریخت بیفتد. این اتفاق رخ می‌دهد و کنیزک که در واقع عاشق رنگ و روی معشوق است، از او دل می‌کند. اینجاست که مولوی به صراحت می‌گوید:
عشق‌هایی که از پی رنگی بود
عشق نبود، عاقبت ننگی بود

 تحلیل روان‌شناختی 
این وضعیت همان «Addiction to toxic relationships» است؛ جایی که فرد اسیر رابطه‌ای می‌شود که بیشتر به او آسیب می‌زند تا اینکه موجب رشد او بشود. مولوی نشان می‌دهد که تشخیص ریشه بیماری و قطع وابستگی به ضد ارزش، آغاز درمان واقعی است. 
او با این حکایت به ما می‌آموزد که گاهی آنچه را که عشق یا علاقه می‌پنداریم، در حقیقت، وابستگی به جنبه‌های ناسالم وجودمان و رهایی از این بندها، نیازمند شجاعت مواجهه با تاریکی‌های درون و پذیرش ریشه‌های واقعی رنج است. 
 آهوی مشک ختن گرفتار آمده در طویله خران و گاوان
 آهویی در طویله‌ای در میان گله‌ای از خران و گاوان گرفتار می‌شود. او که موجودی است لطیف، زیبا و در طبیعت آزاد و رها، در این محیط زمخت و ناهمگون، آرامش خود را از دست می‌دهد و رفتار خران و گاوان، بوی طویله و محیط پر سر و صدا، باعث رنج و انزوای او می‌شود. 

 تحلیل روان‌شناختی
این داستان نشان می‌دهد محیط ناسالم می‌تواند ماهیت فرد را دگرگون کند. در روان‌شناسی، تأثیر محیط بر شخصیت شاخه‌مهمی است که در نظریه‌های «تأثیر محیط اجتماعی» (Social Environment Impact) بررسی می‌شود. 
 این داستان به موضوعات اساسی زیر اشاره دارد:
تأثیر محیط بر شخصیت (Environmental Influence on Personality): این داستان، گویای قدرت شگرف محیط بر شکل‌گیری و حفظ سلامت روانی و رفتاری فرد است. همان طور که یک گیاه ظریف در خاک نامناسب و شرایط سخت، پژمرده می‌شود، روح و روان انسان نیز در محیط‌های ناسالم، آزار می‌بیند. انسان، موجودی اجتماعی است و تعاملات و فضایی که در آن زیست می‌کند، نقش تعیین‌کننده‌ای در هویت، خودپنداره و سلامت روانی او دارد. 
نظریه‌های روان‌شناسی اجتماعی: این حکایت، ارتباط تنگاتنگی با نظریه‌هایی دارد که تأثیر محیط اجتماعی را بر فرد بررسی می‌کنند. نظریه‌هایی، چون یادگیری اجتماعی بندورا که بر نقش مشاهده و تقلید در محیط تأکید دارد، یا نظریه کنش متقابل نمادین که بر اهمیت تعاملات و معانی مشترک در شکل‌گیری شخصیت تأکید می‌کنند. محیطی که آهو در آن گرفتار شده، محیطی است مملو از خصوصیات و ارزش‌های متضاد با طبیعت او که یا ناچار است از آن بگریزد که گاه چنین امری میسر نمی‌شود یا به آن تن بدهد که لاجرم به فروپاشی روح و روان او منجر می‌شود، زیرا تلاش برای تغییر موجوداتی که به خر و گاو بودن معتاد شده‌اند، امری تقریباً محال است، مگر آنکه خود بخواهند که خداوند فرمود: سرنوشت هیچ قوم (و به طریق اولی هیچ فردی) را تغییر نمی‌دهد، مگر آنکه خود بخواهند (یا بخواهد) که خران و گاوان معمولاً نمی‌خواهند و به عالم خود خوشند، زیرا عالم بی‌دردی عاری از رنج‌های شکوهمند انسانی است. 
فرضیه عدم تطابق: در روان‌شناسی، مفهوم «عدم تطابق» (Mismatch) در زمینه‌های مختلفی مانند یادگیری، روابط و سلامت روانی مطرح می‌شود. در این حکایت، عدم تطابق بین سرشت لطیف آهو و ماهیت زمخت و شلوغ طویله حیوانات دیگر، عامل اصلی رنج اوست. این عدم تطابق می‌تواند منجر به احساس بیگانگی، اضطراب، افسردگی و حتی از دست دادن هویت واقعی شود. 
انزوای اجتماعی (Social Isolation) و احساس تعلق (Sense of Belonging): آهو، حتی در میان جمع، احساس انزوا می‌کند. او به دلیل تفاوت ماهوی، قادر به برقراری ارتباط مؤثر با همنوعان جدید خود نیست و احساس تعلق به محیط را از دست می‌دهد. این فقدان حس تعلق، یکی از عوامل اصلی مشکلات سلامت روان است. 
نیاز به محیط حمایتی (Need for a Supportive Environment): مولوی با نمایش رنج آهو، بر اهمیت ایجاد محیطی حمایتی که با سرشت و ارزش‌های فرد همخوانی داشته باشد، تأکید می‌کند. محیطی که در آن فرد بتواند آزادانه و بدون ترس از قضاوت یا انزوا، خود واقعی‌اش باشد. 
این حکایت تلنگری است به ما که هوشیار باشیم در چه محیطی قرار گرفته‌ایم و آیا این محیط، باطن و سرشت ما را پرورش می‌دهد یا آن را سرکوب و مخدوش می‌سازد. یافتن «جایگاه روانی» مناسب به جای «طویله» و یافتن یارانی همدل و همدرد برای «آهو»‌ی درون، تنها مسیر رسیدن به آرامش و شکوفایی است. 

 حکایت خر برفت
مردی با الاغش در بیابانی به خانقاهی می‌رسد که درویشان در آنجا در حال شادی و سماع هستند. مرد خرش را به دربان می‌سپارد و با اشتیاق به آنها می‌پیوندد و شروع به پایکوبی می‌کند. پس از مدتی، هنگامی که می‌خواهد عزیمت کند، متوجه می‌شود که الاغش نیست. دربان خانقاه به او می‌گوید که برای تکمیل بزم شادی، به امر درویشان الاغ او را فروخته و پولش را صرف خرید سور و سات آنها کرده است. مرد، در اوج ناباوری و بهت در می‌یابد که چگونه دست‌افشان و پایکوبان همراه درویشان، بر باد رفتن سرمایه خود را جشن گرفته و فریاد زده‌است: «خر برفت و خر برفت و خر برفت.»

 تحلیل روان‌شناختی
این حکایت، تصویری بسیار روشن از برخی خطرات و توهمات در زندگی فردی و اجتماعی است. 
بی‌خبری از اصل سرمایه (Ignorance of True Capital): الاغ، در این حکایت، نمادی از «اصل سرمایه» یا ابزار اصلی و حیاتی است که مرد برای ادامه مسیر خود به آن نیاز دارد. او درگیر جذابیت ظاهری و هیجان لحظه‌ای مجلس درویشان می‌شود و فراموش می‌کند که بدون الاغش، دیگر قادر به ادامه سفر نیست. در زندگی روانی، «اصل سرمایه» می‌تواند شامل سلامت عقل، آرامش درونی، روابط اصیل، یا حتی فرصت‌های حیاتی باشد که با درگیر شدن در امور کم‌اهمیت یا فریبنده، آنها را از دست می‌دهیم. 
سرایت هیجان جمعی (Social Contagion of Emotion): شادی و هیجان درویشان، به‌سرعت به مرد سرایت می‌کند. او بدون ارزیابی دقیق از اوضاع، با شور و شوق به جمع آنها می‌پیوندد. این پدیده در روان‌شناسی اجتماعی، نشان‌دهنده قدرت تأثیرپذیری انسان از هیجانات و رفتار‌های جمعی است، حتی اگر این هیجانات مبتنی بر واقعیت نباشند. 
پیروی از جمع (Mindless Conformity): مرد، نه‌تنها تحت‌تأثیر هیجان جمعی قرار می‌گیرد، بلکه با وجود از دست رفتن سرمایه اصلی‌اش، همراه با دیگران شعار «خر برفت وخر برفت و خر برفت» را تکرار می‌کند. این نشان‌دهنده تسلیم‌شدن به منطق جمع، حتی در زمانی است که این منطق به ضرر فرد تمام می‌شود. این نوع پیروی، در جایی رخ می‌دهد که افراد بدون تفکر و تحلیل، از رفتار اکثریت تبعیت می‌کنند. 
تخریب یا فروش سرمایه‌های حیاتی برای ارضای موقت: درویشان، با فروختن الاغ مرد، سرمایه‌ای حیاتی را برای رفع نیاز‌های موقت و ارضای آنی خود (خوراک و نوشیدنی برای ادامه مجلس) قربانی کرده‌اند. این می‌تواند نمادی از رفتار‌های مخرب در مدیریت زندگی باشد، جایی که برای لذت‌های زودگذر، دارایی‌های بلندمدت و ارزشمند فردی یا اجتماعی را از دست می‌دهیم. 
خودفریبی جمعی (Collective Self- Deception): تمام این اتفاقات در بستری از خودفریبی جمعی رخ می‌دهد. درویشان، به دروغ، مجلس خود را پر از شور و معنویت جلوه می‌دهند، در حالی که اصل اساسی (الاغ) را قربانی کرده‌اند. مرد نیز در این بازی فریبنده، سهیم و در نهایت، به بخشی از این پوچی تبدیل می‌شود. 
این حکایت، هشدار مهمی است برای نسل امروز که در مواجهه با هیاهو‌های رسانه‌ای، فشار‌های اجتماعی و وعده‌های فریبنده، مراقب باشند تا «اصل سرمایه» وجودی خود را از دست ندهند و در دام «پیروی از جمع از سر بی‌فکری» و «سرایت هیجان» نیفتند. 
 مولوی در مثنوی، بار‌ها و بار‌ها با استفاده از استعاره‌ها و تمثیل‌های گوناگون، به ضعف دید، محدودیت فهم و جابه‌جایی ارزش‌ها در انسان‌ها اشاره کرده است. هدف او، بیدار کردن انسان از خواب غفلت و نشان دادن حقایق عمیق‌تر وجود است.

برچسب ها: مولوی ، عرفان ، علم
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار