جوان آنلاین: مرد اتباعی که در حادثهای دامادشان را به قتل رسانده بود در یکی از پارکهای تهران روی نیمکتی خواب بود که بازداشت شد. متهم در بازجوییها گفت قصد فرار از ایران را داشته، اما قاچاقچی انسان سر او کلاه گذاشته است.
شامگاه دوشنبه ۱۱ فروردینماه امسال، قاضی موسی رضازاده، بازپرس ویژه قتل دادسرای امور جنایی تهران با تماس تلفنی مأموران پلیس از قتل مرد جوانی در ساختمان مسکونی باخبر و همراه تیمی از کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی راهی محل شد.
برادرزن
تیم جنایی در اتاق پذیرایی خانهای در نزدیکی خیابان نبرد با جسد مرد جوانی به نام بصیر روبهرو شدند که با ضربات متعدد چاقو به قتل رسیده بود. نخستین بررسیها حکایت از آن داشت مقتول در درگیری با برادرزنش به قتل رسیده و قاتل هم پس از حادثه از محل گریخته است. خواهرزن ۱۴ ساله مقتول که شاهد حادثه خونین بوده به مأموران گفت: «خواهرم چند روز قبل برای فروش ملکی که به نامش بود به افغانستان رفت و به همین خاطر من برای نگهداری از فرزندان خواهرم به خانه او آمدم. دامادمان محل کارش بود و ساعتی قبل به خانه برگشت. وقتی وارد خانه شد من تصمیم گرفتم به خانه خودمان برگردم، اما او اصرار کرد بمانم و بعد هم فهمیدم نیت شیطانی دارد. میخواستم از خانهاش بیرون بروم که مانع شد و من هم با برادرم تماس گرفتم و درخواست کمک کردم. برادرم به سرعت خودش را به خانه خواهرم رساند و با دامادمان درگیر شد و او را با ضربات متعدد چاقو به قتل رساند و سپس فرار کرد.»
بازداشت در خواب
با به دست آمدن این اطلاعات، مأموران پسر جوان به نام مقصود را به جرم قتل دامادشان تحت تعقیب قرار دادند، اما متوجه شدند وی پس از حادثه به خانهشان نرفته و فراری شده است.
بدین ترتیب تحقیقات برای دستگیری قاتل فراری ادامه داشت، اما متهم هیج ردی از خود بهجای نمیگذاشت تا اینکه دو روز قبل یکی از بستگان مقصود با پلیس تماس گرفت و گفت قاتل فراری شبها روی نیمکتی در یکی از پارکهای جنوبی شهر میخوابد. با اعلام این خبر به سرعت تیمی از کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی راهی پارک شدند و قاتل را که روی نیمکتی خواب بود بازداشت و به اداره پلیس منتقل کردند. متهم پس از انتقال به اداره پلیس به قتل دامادشان اعتراف کرد و گفت در این مدت یک ماهه آواره کوچه و خیابان و پارکهای شهر تهران بوده تا اینکه دستگیر شده است. قاتل پس از اعتراف به دستور بازپرس جنایی برای تحقیقات بیشتر در اختیار کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی قرار گرفت.
تصور نمیکردم قاتل شوم
مقصود، مرد ۲۳ سالهای است که خانوادهاش سالها قبل برای کار به ایران میآیند و وی در تهران بهدنیا میآید. متهم ادعا میکند قصد قتل دامادشان را نداشته و فقط میخواسته او را تنبیه کند.
مقصود چه شد که شوهر خواهرت را به قتل رساندی؟
من نمیخواستم او را به قتل برسانم. وقتی فهمیدم نیت شومی داشته و میخواسته خواهر کوچکم را آزار و اذیت کند، تصمیم گرفتم او را تنبیه کنم، اما در درگیری ضربات به قسمتهای حساس بدن او برخورد کرده و باعث مرگش شده است.
چرا برای تنبیه از چاقو استفاده کردی؟
وقتی با دامادمان مشاجره کردم، خودش چاقوی میوهخوری به من داد و گفت او را بزنم، اما من باز هم او را نزدم و چاقو را روی زمین انداختم و تصمیم گرفتم خواهرم را که به خانه او رفته بود و فرزندان مقتول را با خودم ببرم که با چاقوی ضامنداری راه مرا سد کرد. ما با هم درگیر شدیم، من چاقو را گرفتم و ضرباتی به او زدم، اما قصد قتل نداشتم.
مطمئن بودی او نیت شوم داشته؟
بله. آن شب خواهرم وحشتزده با من تماس گرفت و خواست هرچه زودتر خودم را به خانه دامادمان برسانم. خیلی نگران شدم و خواهرم هم تلفنش قطع شد و وقتی خودم را به خانه خواهرم رساندم، دیدم بچههای خواهربزرگم گیج و نیمهخواب هستند و خواهر کوچکم هم وحشتزده است. خواهرم به من گفت دامادمان به فرزندانش قرص خوابآور داده و میخواست به او تجاوز کند، اما موفق نشده، من هم عصبانی شدم و با دامادمان درگیر شدم.
دامادتان صحبتهای خواهرت را قبول کرد؟
نه. او میگفت خواهرم دروغ میگوید و اصلاً چنین نیتی نداشته است، اما خواهرم دروغ نمیگفت و از طرفی یکی از فرزندان خواهر بزرگم به من گفت که پدرش به او قرص داده و میخواسته به خالهاش تجاوز کند.
پس از قتل کجا رفتی؟
فرار کردم، اما فکر نمیکردم دامادمان فوت کرده باشد تا اینکه چند روز بعد از طریق یکی از دوستانم باخبر شدم.
چرا خودت را معرفی نکردی؟
از زندان میترسم و وقتی فهمیدم دامادمان به قتل رسیده، تصمیم گرفتم از ایران فرار کنم، اما موفق نشدم.
چرا موفق نشدی؟
یکی از دوستانم قاچاقچی انسانی را به من معرفی کرد و قرار بود مرا از مرزهای غربی به ترکیه برساند. من به خانهمان رفتم و هر چقدر دلار، طلا و پول داشتم برداشتم و به قاچاقچی انسان دادم. شب بعد در یکی از پارکها قرار گذاشتیم و قول داده بود مرا به مرز ترکیه برساند، اما وقتی سر قرار رفتم، هر چقدر منتظرش ماندم خبری از او نشد. فهمیدم که او مرا فریب داده و سرم کلاه گذاشته است.
بعد چه کار کردی؟
آواره کوچه و خیابان شدم و شبها در پارکها میخوابیدم. آنقدر بیپول شده بودم که خیلی از شبها با شکم گرسنه میخوابیدم، اما از ترس خودم را به پلیس معرفی نکردم.