کد خبر: 1188486
تاریخ انتشار: ۰۹ مهر ۱۴۰۲ - ۰۵:۲۰
شهید حجت‌الاسلام والمسلمین سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد نمادی از ارزش‌ها و بایسته‌های انقلاب اسلامی
در شناخت منظومه ارزش‌های انقلاب و نظام جمهوری اسلامی، باید سیره و کارنامه آفرینندگان آن را به خوانش نشست. هم از این‌روی در سالروز شهادت عالم مجاهد حجت‌الاسلام والمسلمین سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد به مروری کوتاه بر منش فردی و اجتماعی آن بزرگ پرداخته‌ایم. امید آنکه تاریخ پژوهان انقلاب و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.
نیما احمدپور

صاحب خطابه‌های پرشور انقلاب
در آغاز مقال، مروری بر حیات علمی و عملی شهید حجت‌الاسلام والمسلمین سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد به هنگام می‌نماید. به ویژه برای آنان که در عداد نسل‌های سوم و چهارم انقلابند و رهبران آن را درک نکرده‌اند. در این‌باره تک نگاشته‌ای که بر تارنمای مرکز اسناد انقلاب اسلامی آمده است، یکی از مفید ترین‌ها می‌نماید:
«شهید حجت‌الاسلام والمسلمین سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد معروف به سیدحبیب در سال‌۱۳۱۱ ش در شهر بهشهر و در خانواده‌ای متدین و مستضعف به دنیا آمد. وی از کودکی دارای هوش‌و ذکاوت استثنایی‌بود و تا ۱۴ سالگی، به حوزه علمیه آیت‌الله کوهستانی‌رفت. در مدت چهار سال، دروس مقدماتی حوزه و مقداری از سطح را به پایان رساند و چنان نبوغی از خود نشان داد که آیت‌الله کوهستانی شخصاً به امور تحصیلی او اشراف یافت تا استعداد سرشار وی به هدر نرود. وی از سال‌۱۳۴۰ با برپایی جلسات وعظ و تبلیغ به آگاهی و بیداری مردم پرداخت. پس از قیام‌۱۵‌خرداد ۱۳۴۲، در ماه‌های محرم، صفر و رمضان به سفرهای تبلیغی عزیمت کرد و با مسافرت به شهر‌های مختلف، اذهان مردم را نسبت به سیاست‌های رژیم‌پهلوی روشنی می‌بخشید. در این سفرها، ساواک او را تعقیب می‌نمود. وی به علت شرکت در قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به مدت‌۴۱ روز در زندان شهربانی کل کشور محبوس شد. پس از آزادی به مشهد بازگشت و به فعالیت‌های سیاسی‌- اجتماعی‌خود ادامه داد. هاشمی‌نژاد بعدازظهر روز ۲۲/۷/۱۳۴۲ در مسجد فیل، در حضور چند هزار نفر علیه اصلاحات ارضی به سخنرانی پرداخت و کشف حجاب در زمان رضاشاه را بزرگ‌ترین خیانت به دین و قانون اساسی خواند. وی جهت آشناکردن جوانان با مسائل دینی و سیاسی، کانون فرهنگی جوانان را در مشهد تأسیس کرد. در سال‌۱۳۴۳ نیز با همکاری سیدحسن ابطحی، کانون بحث و انتقاد دینی را جهت ارشاد نسل جوان برپا کرد. وی در ۱۸/۰۴/ ۱۳۵۲ به جرم اقدام علیه امنیت کشور، از سوی سازمان اطلاعات و امنیت استان اصفهان دستگیر و در زندان شهربانی اصفهان زندانی شد. همچنین در سال‌۱۳۵۴ با تهییج احساسات طلاب مدرسه میرزاجعفر و مدرسه آیت‌الله میلانی در ایام فاطمیه - درخصوص کشتار طلاب قم که منجر به تظاهرات مردمی شد - دستگیر و به دو سال حبس محکوم شد. در اول آبان‌۱۳۵۶ با شنیدن خبر شهادت آیت‌الله حاج سیدمصطفی‌خمینی، بر شدت مبارزات خود افزود و به همراه آیت‌الله خامنه‌ای و آیت‌الله واعظ طبسی در مشهد، به پخش اعلامیه و تشویق مردم به اعتصاب و راهپیمایی پرداخت که این بار نیز دستگیر شد. پس از آزادی، ساواک قصد داشت او را ترور کند که البته ناموفق ماند. با اوج‌گیری نهضت اسلامی، فعالیت‌های شهید هاشمی‌نژاد نیز گسترده‌تر شد. پس از بازگشت امام‌خمینی به ایران، وی به قصد ملاقات با رهبر انقلاب در مدرسه علوی، به تهران آمد و پس از آن به طور جدی، به فعالیت‌های خود ادامه داد و تلاش‌کرد تا انقلاب را از گزند دشمنان در امان دارد. وی در اولین دوره مجلس شورای انقلاب اسلامی، از طرف مردم مشهد به نمایندگی برگزیده شد. آن مجاهد پرتکاپو، سرانجام در مهر ۱۳۶۰ از سوی سازمان منافقین ترور شد و به شهادت رسید....»
دردمند محرومیت مستضعفان و فرودستان
بی‌تردید مصلحان انقلابی در وهله نخست با نظر به تلخ‌کامی جامعه و درد محرومان با نظام حاکم به مصاف می‌پردازند. شهید هاشمی‌نژاد نیز شرایط فرودستان و کمک مستمر و مقدور به آنان را هیچ‌گاه از یاد نبرد و در ادوار پیش و پس از پیروزی انقلاب اسلامی آن را ترک نگفت. نویسنده اثر پژوهشی «زندگینامه سیاسی شهید هاشمی‌نژاد» در این‌باره آورده است:
«از خصوصیات شهید سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد اهتمام خدمت به مردم بود. هیچ شرایطی نتوانست رابطه بین آن بزرگ و توده مردم را از بین ببرد. با محرومان بسیار صمیمی و همراه بود و نسبت به این قشر شدیداً احساس مسئولیت می‌کرد و تمامی تلاش خود را در جهت رفع مشکلات آنان به کار می‌برد و اساساً خویش را نسبت به این کار متعهد می‌دانست. درباره رفتار او با محرومان و مردم نقل است پیرزنی که شهید هاشمی‌نژاد ماهانه مبلغی به او کمک می‌کرد، پله‌های زیادی را طی می‌کرد تا به دفتر کار او در ساختمان حزب جمهوری بیاید و ماهانه‌اش را بگیرد. هاشمی‌نژاد هر چه به او می‌گفت از این پله بالا نیا اذیت می‌شوی، آن پیرزن جواب می‌داد نه، من باید بیایم و شما را از نزدیک زیارت کنم! زمانی که وارد اتاق مرحوم هاشمی‌نژاد می‌شد، عبایش را می‌بوسید و ماهانه‌اش را می‌گرفت و می‌رفت! شهید هاشمی‌نژاد عاشق مردم بود. در لطافت و رأفت روح کم‌نظیر بود و از مشاهده مشکلات و گرفتاری مردم به ویژه محرومان بسیار متأثر می‌شد. یکی دیگر از خصوصیات اخلاقی وی دوری از تجمل بود. زی‌طلبگی که آن را در زندگی‌اش کاملاً رعایت می‌کرد، مهم‌ترین خصوصیت وی بود. او زندگی ساده و دور از تشریفاتی داشت. در این‌باره یکی از دوستان و همکاران او می‌گوید شبی از جلسه‌ای برمی‌گشتیم. دیر وقت بود. بعضی از دوستان همراه او آمده بودند تا اینکه به منزل رسیدند. ایشان به آن‌ها اصرار کردند که داخل خانه بیایید و هرچه باشد با هم شام می‌خوریم. چون بسیار دیر وقت بود، همسر ارجمندشان هم استراحت کرده بودند و ایشان حاضر نشد او را بیدار کند و خودشان به آشپزخانه رفتند. شام آن شب کوکوی سبزی بود. ظرفی را که غذا در آن بود، با پارچه‌ای برداشتند و جلوی دوستان گذاشتند و بعد مقداری نان و یک پارچ آب. خیلی بی‌آلایش و ساده نشستیم و با دوستان غذا خوردیم. زندگی او با توده‌های مردم، چندان تفاوتی نداشت... او همان شهریه‌ای را که همه طلاب و مدرسان حوزه‌ها می‌گرفتند، دریافت می‌کرد و از وجوه شرعی در زندگی شخصی خود و خانواده‌اش استفاده نمی‌کرد....»
او در مشهد، به شجاعت شناخته شد و محبوبیت یافت
شهید هاشمی‌نژاد یکی از رهبران سه گانه انقلاب اسلامی در خطه خراسان بود که سال‌ها در این مسیر با حضرت آیت‌الله العظمی سیدعلی خامنه‌ای و زنده‌یاد آیت‌الله عباس واعظ طبسی همکاری داشت. بی‌تردید روایت شیوه مبارزاتی وی از زبان رهبر معظم انقلاب اسلامی، بس روشنگر و مغتنم می‌تواند بود:
«آقای هاشمی‌نژاد بک شخصیت برجسته و ممتازی بود. اولاً ایشان فرد شجاعی بود و در برخورد با مسائل، آدم نترس و قوی‌القلبی بود. نشانه این امر در مبارزات و نیز در برخورد‌های اخیر ایشان در پس پیروزی انقلاب اسلامی مشاهده شد. مثلاً در سال ۴۲ که آغاز مبارزات بود، ایشان در مشهد یک سلسله سخنرانی‌ها را شروع کردند که همان سخنرانی‌ها ایشان را در این شهر معروف کرد. قبل از آن، ایشان چندان شناخته شده نبودند. این سخنرانی‌ها در مشهد تا آنجا که من یادم می‌آید، گرم و گیراترین و ضمناً حادترین و زنده‌ترین مطالبی بود که آن روز در مشهد گفته می‌شد. در سال ۴۲ مسئله‌ای که وجود داشت، مسئله انقلاب ادعایی و مضحک شاه بود که متکی بر شش اصل و پایه که این شش پایه را همه جا علَم می‌کردند. بعد‌ها البته پایه‌های آن توسعه پیدا کرد و به ۱۵، ۱۰ تا رسید. آن وقت شش تا بود. ایشان (شهید هاشمی‌نژاد) در آن سخنرانی‌ها این شش پایه ادعایی آن را مطرح و نقد می‌کرد، به شدت فضاحت آن‌ها را برای مردم برملا می‌کرد. کار این سخنرانی‌های حاد به جایی رسید که دستگاه مجبور شد با مردم و با اجتماعات انبوهی که پای منبر ایشان گرد می‌آمدند، مقابله کند و ماجرای مسجد فیل را هنوز مردم مشهد به یاد دارند و آن ماجرا ماجرای سخنرانی آقای هاشمی‌نژاد بود که مردم در آنجا جمع شده بودند و مأموران شهربانی و ساواک و... به مردم هجوم آوردند، تیراندازی کردند، کسانی را مجروح کردند و شاید بعضی‌ها شهید شدند و آقای هاشمی‌نژاد را هم دستگیر کردند. این یک نمونه از شجاعتش بود. بعد‌ها در برخورد با امواج گوناگون فکری هم، همینطور عمل می‌کرد و مشاهده می‌شد که صریحاً حرفش را می‌زند. این شجاعت در مجلس خبرگان هم در برخورد با کسانی که روی اصول تعیین‌کننده‌ای مثل ولایت فقیه خدشه می‌کردند، آشکار شد. این خصلت هم در پیش و هم در بعد از انقلاب آشکار شد. پیش از پیروزی انقلاب در سخنرانی‌های حاد ایشان آشکار شد که منجر به بازداشت ایشان و محکومیت به دو سال زندان شد. شجاعت ایشان در مراحل گوناگون بسیار است....»

یکی از ۳ ضلع فرماندهی انقلاب در مشهد
همانگونه که اشارت رفت، شهید هاشمی‌نژاد در انقلاب مشهد در کنار آیت‌الله خامنه‌ای و آیت‌الله واعظ طبسی یکی از سه رهبر مبارزه به شمار می‌رفت. رهاورد‌های این مثلث هدایتگر از مدخل‌های مهم بررسی تاریخچه نهضت اسلامی، در منطقه خراسان به شمار می‌رود. سیدجواد هاشمی‌نژاد فرزند شهید در این فقره معتقد است:
«وقتی حضرت امام (ره) در سال ۱۳۴۲، مبارزات خود را رسماً آغاز کردند، اندیشه‌های سیاسی ایشان که برگرفته از آموزه‌های دینی بود، توسط شاگردانشان دریافت و منتشر شد. آن چیزی که باعث شد بعد از ۱۵ سال انقلاب به پیروزی برسد، نقش بی‌بدیل شاگردان ایشان بود که پدر من هم یک نفر از آن‌ها بودند. شهید هاشمی‌نژاد اولین شاگرد امام بودند که پای به مشهد گذاشتند و مبارزات خود را علیه رژیم آغاز کردند. با دو روحانی مبارز دیگر همچون: رهبر معظم انقلاب اسلامی و مرحوم آیت‌الله واعظ طبسی یک جمع سه نفره بسیار مؤثری را در پیروزی انقلاب اسلامی به وجود آوردند و حماسه‌های بزرگی در مبارزه با رژیم در مشهد آفریدند که البته محور این مبارزات رهبر معظم انقلاب بودند واقعه مسجد فیل که با سخنرانی پدرم در مسجد و یورش مأموران شهربانی به آنجا در تاریخ انقلاب ثبت شد، بزرگ‌ترین حادثه مبارزاتی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بود. بعد از جریان مسجد گوهرشاد، ما دیگر در مشهد چنین حادثه‌ای را نداشتیم که بخواهد یک اجتماع عظیم مبارزاتی تشکیل شود و چندین شهید داشته باشد. نقطه اشتراک این سه بزرگوار انگیزه‌های مبارزاتی بود. هر سه آن‌ها عالم دینی بودند که افکارشان برگرفته از آموزه‌های مذهبی بود. طبیعتاً این نوع نگاه کاملاً نشان می‌دهد که آن‌ها به دنبال یک هدف واحد، یعنی برپایی حکومت اسلامی بودند. چون باید ساختار حکومتی نظام اسلامی، بر مبنای مسائل دینی پیش می‌رفت. این امر یک بار سنگین و عظیم اجتماعی را بر دوش روحانیت گذاشت؛ بنابراین این سه بزرگوار تصمیم گرفتند، از میان آن‌ها یکی به تهران برود که رهبر معظم انقلاب به تهران رفتند و چقدر هم این انتخاب دقیق و هوشمندانه بود. مشهد هم پایگاه بسیار مهم انقلاب بود و خواستگاه بسیاری از شخصیت‌های عظیم مثبت و منفی که باید به دست افراد توانمندی همچون شهید هاشمی‌نژاد و مرحوم آیت‌الله طبسی مدیریت می‌شد. مشهد با جریان‌های مختلف انحرافی روبه‌رو بود که دیر یا زود گریبان انقلاب اسلامی را می‌گرفت! سرکرده منافقان از خراسان بود و همچنین انجمن حجتیه که در مشهد فعالیت داشت؛ لذا می‌طلبید که در مشهد یک جبهه قدرتمندی حضور داشته باشد تا بتواند از پس این مسائل بربیاید. با توجه به احاطه بسیار بزرگ علمی و فرهنگی که شهید هاشمی‌نژاد داشتند، این مأموریت به ایشان محول شود. مرحوم آیت‌الله طبسی نیز به کار‌های اجرایی گمارده شد که از جمله آن‌ها می‌توان به تولیت آستان قدس رضوی، مدیریت کمیته انقلاب اسلامی مشهد و نماینده وجوهات حضرت امام (ره) در خراسان اشاره کرد....»
در صبح خونین مشهد
برای آنان که در زندگی خویش هماره شهادت را جاری و ساری داشته‌اند، رسیدن به مطلوب بس گوارا می‌نماید. شهید هاشمی‌نژاد نیز در پس پیروزی انقلاب اسلامی و نیز مبارزه‌ای پرشور با لیبرالیسمی که می‌خواست خود را بر نظام اسلامی تحمیل کند، هماره آماده شهادت بود. از سوی دیگر دشمنان انقلاب نیز سه بار به جانش سوء‌قصد کردند که این آخرین او را به آرزوی دیرین نائل ساخت. سیدجواد هاشمی‌نژاد در این باب به خاطرات ذیل آمده اشارت برده است:
«سه بار به جان پدرم سوءقصد شده بود، بار اول یک نارنجک دستی به سمت پنجره منزلمان پرتاب کردند که به لبه پنجره خورد و بیرون منزل منفجر شد. البته در آن روز پدرم منزل نبودند. مرتبه دوم دو روز قبل از شهادت شهید هاشمی‌نژاد بمبی را زیر میکروفن ایشان در دفتر حزب گذاشته بودند. یکی از محافظان پدرم می‌گفت که حضور ایشان در جلسه لغو شد، بعد متوجه شدند که بمبی در زیر میکروفن ایشان جاسازی شده است! گویا منافقین در اعترافات خود به این موضوع اشاره کرده بودند. ترور سوم قرار بود بعد‌ها انجام شود، اما اعضای حزب به هادی علویان (فرد نفوذی حزب) مشکوک شده بودند. او مظلوم‌نمایی کرده بود، عده‌ای پا درمیانی کرده و او را دوباره به حزب برگردانده بودند، اما قرار بود دیگر به داخل حزب نرود و کارش را در دکه کتابفروشی حزب واقع در صحن حرم مطهر دنبال کند. او به مسئولش اعلام کرده بود، اگر می‌خواهید کاری انجام دهید، زودتر اقدام کنید که به من شک کرده‌اند! به همین خاطر هم عملیات‌شان را جلوتر انداختند. نارنجکی به این نوجوان ۱۶ ساله داده بودند و قرار شد به بهانه خرید پوستر و کتاب، به دفتر حزب برود و در دستشویی ضامن نارنجک را باز کند و موقع خروج شهید هاشمی‌نژاد از کلاس او را از بین ببرد. این‌ها اعترافاتی است که بعد‌ها مسئولش کرده بود. بنابراین ترور سوم پدرم در هفتم مهر سال ۱۳۶۰ اتفاق افتاد و به شهادتش منجر شد....»
سید محمدعلی ابطحی خواهرزاده شهید هاشمی نژاد نیز از صبح خونین مشهد روایتی اینچنین به تاریخ سپرده است:
«سال ۶۰ که هر روز اخبار ترور را می‌شنیدیم، من در رادیو و تلویزیون مشهد کار می‌کردم. مرحوم هاشمی‌نژاد تمام تلاشش را کرد تا نسل جدیدی را بپروراند. بعد از انقلاب کلاس‌هایی داشت که در آن، مباحث عقیدتی و شناخت را مطرح می‌کرد. روز هفتم مهر که وارد ساختمان رادیو و تلویزیون مشهد شدم کار عادی‌ام را انجام دهم. ساعت نه و نیم بود که خبر دادند آقا دایی‌ام به صورت وحشتناکی ترور شده است! اتفاقاً در همان روز امام (ره) سخنرانی داشتند. قبل از سخنرانی به امام خبر داده بودند که آقای هاشمی‌نژاد شهید شده است. امام راجع به مرحوم هاشمی‌نژاد صحبت کرده بودند. در ساختمان رادیو، دوستان اطراف من را گرفته بودند. برنامه‌ها قطع شده بود و موزیک عزا پخش می‌شد! من آنجا را ترک کردم و به سمت منزل شهید هاشمی‌نژاد رفتم. خانواده ایشان هنوز خبر نداشتند! منزل ایشان، نزدیک به رادیو - تلویزیون مشهد بود. سوار بر پیکان خودم شدم. با عجله خودم را به خانه آقادایی رساندم. اضطراب عجیب و غریبی داشتم. فضای محزونی بود. پسرشان جواد را سوار بر ماشین کردم. نمی‌دانستیم که باید کجا برویم! فقط می‌دانستیم که ایشان را مقابل ساختمان حزب ترور کرده‌اند و نمی‌دانستیم بعد از ترور ایشان را به کجا برده‌اند! ارتباط تلفنی هم در آن روز خیلی سخت برقرار می‌شد. چند وقت قبل از شهادت ایشان یکی از دوستان عزیز ما به نام آقای کامیاب (از طلاب مبارز که برای نمایندگی مشهد انتخاب شده بود) را در بلوار راه‌آهن مشهد ترور کرده بودند. ایشان را بعد از ترور به بیمارستان ۱۷ شهریور مشهد، واقع در خیابان نخ‌ریسی جهت مداوا برده بودند. می‌دانستم که افراد را بعد از ترور به آن بیمارستان می‌برند. من و جواد حال خوبی نداشتیم و گریان بودیم. خیال می‌کردیم که آقا دایی مجروح شده و او را جهت مداوا به بیمارستان ۱۷ شهریور برده‌اند. ابتدا به آنجا رفتیم و دیدیم که خبری نیست، هیچ‌کس هم خبر نداشت. سپس از آنجا به محل حزب جمهوری اسلامی رفتیم که یک مرتبه در پاگرد ورودی ساختمان، من و جواد با جنازه خونین مرحوم هاشمی‌نژاد مواجه شدیم! صحنه‌ای بسیار تلخ و وحشتناک بود. پارچه‌ای روی جنازه ایشان کشیده بودند، ولی تمام آن محوطه خون‌آلود شده بود. بچه‌های اطلاعات، در ساختمان حزب مستقر بودند. چون آن زمان نفوذی‌های زیادی وجود داشت، اطلاعات و بچه‌های سپاه اجازه نمی‌دادند که کسی از ساختمان خارج شود. فقط اجازه دادند ما دو نفر از ساختمان بیرون بیاییم. بعد از آنجا به سمت منزل آقادایی حرکت کردیم تا در کنار خانواده باشیم. لحظه‌ای که ما پیکر تکه‌تکه شده ایشان را دیدیم، بسیار بهت‌انگیز و تلخ بود....»

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار