کد خبر: 1182402
تاریخ انتشار: ۰۹ شهريور ۱۴۰۲ - ۰۳:۴۰
چرایی و چگونگی غم و التیام آن در نگاه حافظ حافظ در یکی از زیباترین غزل‌های خود که احتمالاً در حافظه اغلب ایرانی‌ها ثبت و ضبط شده است به یکی از مهم‌ترین و بنیادی‌ترین چالش‌های روان انسان یعنی حس غم و درد پرداخته و مثل یک روان‌درمانگر اولاً به کشف ریشه‌های غم پرداخته و ثانیاً برای عبور از این وضعیت، نسخه و راهکار ارائه داده است.

 

ریشه غم کجاست؟ حافظ در بیتی از ابیات غزل معروفی که با مطلع «یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور/ کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور» آغاز می‌شود، ریشه غم را واقف نبودن بر اسرار غیب یا نهان می‌داند. به عبارت دیگر ما غم می‌خوریم، چون لایه‌های زیرین ظواهر زندگی را نمی‌بینیم، یا این طور بگوییم غم می‌خوریم، چون نمی‌خواهیم پشت پرده و پشت صحنه این دنیای ظاهر، فضای سود و زیان و خوف و کامیابی و شکست و تندرستی و بیماری و جوانی و پیری را ببینیم.
هان مشو نومید، چون واقف نه‌ای از سر غیب/ باشد اندر پرده بازی‌های پنهان غم مخور
حافظ در ابتدای این بیت می‌گوید: هان مشو نومید! لحن او در آغاز ناصحانه و توصیه‌گرانه است، اما انگار خود نیز متوجه شده آن که در گرداب غم افتاده است چنین توصیه‌ای به کارش نمی‌آید، بنابراین بلافاصله سخن خود را توسعه می‌دهد و آن را به وادی دیگری می‌کشاند که اقناعی است. انگار که فرد درگیر غم از او می‌پرسد «هان مشو نومید» به چه کار من می‌آید؟ به من بگو چرا من این همه درگیر غم می‌شوم؟ و حافظ در پاسخ می‌گوید: «چون واقف نه‌ای از سرّ غیب» یعنی، چون در ظواهر این زندگی متوقف هستی و مدام از زندگی چیز‌هایی را می‌خواهی و چیز‌هایی را نمی‌خواهی و علی‌الظاهر زندگی وقعی و اعتنایی به این خواست‌های تو نمی‌نهد، بنابراین در سیلاب تند غم گرفتار می‌شوی.
در ادامه بیت انگار که آن فرد غمدیده توضیح بیشتری بخواهد. انگار بگوید بیشتر بگو، می‌خواهم بیشتر بشنوم، و حافظ در مصراع دوم این غزل می‌گوید: «باشد اندر پرده، بازی‌های پنهان غم مخور.» اشاره حافظ به پرده در این جا معنادار است. چرا ما غم می‌خوریم؟ چون از پرده ظاهر فراتر نمی‌رویم. چون در هر آنچه که می‌بینیم، در هر آنچه که می‌شنویم و در هر آنچه که ادراک می‌کنیم بین ما و آنچه می‌بینیم، بین ما و آنچه می‌شنویم، بین ما و آنچه ادراک می‌کنیم پرده‌ای آویخته شده است و تا زمانی که ما نتوانیم بی‌واسطه ببینیم، بی‌واسطه بشنویم و بی‌واسطه ادراک کنیم زندگی را به عنوان غم و درد تجربه خواهیم کرد.
قرآن کریم می‌فرماید: «الا انّ اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون/ آگاه باشید که اولیای خدا نه خوفی دارند و نه حزن و اندوهی.» خب! چرا اینگونه است؟ چون اولیای خدا پرده پندار‌ها را کنار زده‌اند و با نهان یا فضای غیب آشنا هستند و به آن ایمان دارند که در پس این عالَم ظاهر، عالَم نهان وجود دارد و از آن بهره‌مند می‌شود. حافظ در ابیات دیگر این غزل، راه عبور از فضای غم را هم ترسیم می‌کند:‌ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن/ وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور‌
می‌گوید علت اینکه دل غمدیده ما به فضای بهبودی نمی‌رود این است که دل خود را بد می‌کند یا این طور بگوییم علت اینکه ما از فضای غم‌ها بیرون نمی‌آییم این است که با غم‌ها درگیر می‌شویم، بنابراین غم‌ها در ما حجم و بُعد پیدا می‌کنند و جاگیر می‌شوند. این همان فضایی است که مولانا هم ترسیم می‌کند:
این پشیمانی قضای دیگرست/ این پشیمانی بهل حق را پرست/ ور کنی عادت پشیمان خور شوی/ زین پشیمانی پشیمان‌تر شوی/ نیم عمرت در پریشانی رود/ نیم دیگر در پشیمانی رود/ ترک این فکر و پریشانی بگو/ حال و یار و کار نیکوتر بجو
مولانا در این ابیات غمزدگی ما را از آنجا می‌داند که ما به جای پرستش حق، پشیمانی را می‌پرستیم. حق‌پرست کسی است که اطراف حق پرسه می‌زند و دور حق می‌چرخد و سعی می‌کند مجاور، همسایه و همنشین حق باشد، اما پشیمانی‌پرست کسی است که هر وقت او را می‌بینید در حال چرخیدن اطراف پریشانی و پشیمانی است و در واقع کعبه مراد او پریشانی و پشیمانی است. بنابراین مولانا می‌گوید اغلب آدمیان نیم زندگی خود را صرف پریشانی و نیم دیگر آن را صرف پشیمانی می‌کنند و به جای آن که یکتاپرست باشند دوگانه‌پرستی را پیشه خود می‌کنند و مدام از دیروز و فردا انتظار معجزه دارند در حالی که معجزه در دست‌های خداوند است.
حافظ می‌گوید علت اینکه سر شوریده ما به سامان نمی‌رسد و ما نمی‌توانیم آشفتگی‌های خود را شانه بزنیم و آن‌ها را مرتب کنیم به خاطر این است که مرتب و مدام غم را در فضای غم قرار می‌دهیم به جای آن که غم‌هایمان را به حق عرضه کنیم و از حق انتظار دستگیری داشته باشیم غم‌هایمان را بر غم‌هایمان عرضه می‌کنیم، نگران می‌شویم و از اینکه نگران شده‌ایم نگران‌تر می‌شویم، غصه می‌خوریم و از اینکه غصه خورده‌ایم غصه‌مان زیاد می‌شود، خشم می‌گیریم و از اینکه خشم گرفته‌ایم خشمگین‌تر می‌شویم، این یعنی ما خشم را بر خشم، غم را بر غم و نگرانی را بر نگرانی عرضه کرده‌ایم، بنابراین راه خروج از غم، خشم و نگرانی را پیدا نمی‌کنیم.
حافظ در این غزل از ما دعوت می‌کند که وقتی درگیر غم‌ها هستیم به یاد بیاوریم که دست خداوند بسته نیست و او می‌تواند ورق‌ها را برگرداند. او از ما می‌خواهد وقتی دور گردن دو روزی بر وفق مراد ما نرفت، به یاد بیاوریم این وضعیت دائمی نیست و حال دوران متغیر است و ما نیز در این میانه استثنا نیستیم، همچنان که در جایی دیگر می‌گوید: «چنان نماند، چنین نیز هم نخواهد ماند.» در این غزل می‌گوید:
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت/ دائماً یکسان نباشد حال دوران غم مخور

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار