کد خبر: 1178225
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۳ مرداد ۱۴۰۲ - ۰۲:۴۰
«من‌وتو» و افسانه‌سرایی برای یک دیکتاتور وحشی
انگلیس با برکشیدن رضاخان دیگر نیازی به خزعل نداشت! می‌گویند دروغ را هر چه بیشتر تکرار کنید، باورپذیرتر می‌شود! حال حکایت دستگاه تبلیغاتی سلطنت‌طلبان در میان است. آنان برای بازسازی وجهه رضاخان تا بدان پایه دروغ گفته‌اند که به نظر می‌رسد دچار مسخ ذهن و حافظه گشته و خودگفته‌ها را به باور نشانده‌اند! اباطیلی که در مستند «سردارسپه» واپسین رهاورد شبکه سلطنت‌طلب من‌وتو آمده، شاهدی بر این مدعاست؛ تاریخی خودنوشت که با اشاراتی از جنس پی آمده، از هم می‌گسلد و نقش برآب می‌شود!
سمانه صادقی‌

تأمین امنیت برای پیشبرد اهداف انگلیس
در ابتدای این مستند راوی نقل می‌کند: «تا پیش از وزیر جنگ شدن رضاخان، دولت مرکزی به جز تهران و چند شهر دیگر، سلطه‌ای بر دیگر ایالات نداشت. میرزاکوچک خان بر گیلان، امیر موئد سوادکوهی بر مازندران، دو طایفه ترکمن بر شمال خراسان، سردار معزز بجنوردی بر غرب خراسان، اقبال‌السلطنه ماکویی بر آذربایجان، سیمیتقو بر غرب ارومیه تسلط داشته و غرب تا شرق کشور هم دست سران عشایر بوده است. در چنین شرایطی قدرت جنگ‌سالاران محلی، یکپارچگی سرزمینی و تمامیت ارضی را به شدت تهدید می‌کرد. بسیاری از مردم تنها راه نجات کشور از آشفتگی و ناامنی را در ظهور سیاستمدار ملی‌گرا و قدرتمند می‌دیدند که به اوضاع سروسامان دهد، لذا رضاخان به دنبال تحکیم دولت مرکزی در ایالات برآمد و با تغییر در قوای نظامی، ارتشی منظم و نوین سازماندهی کرد. رضاخان برای گسترش دایره اختیارات دولت، ابتدا جنبش جنگل را شکست داد و بعد هم سراغ سران ایلات و خان‌ها رفت، سپس سیمیتقو و جنگ‌سالاران خراسان و مازندران را سرکوب کرد و بعد از یک قرن، امنیت را به ایران بازگرداند...»!
در پاسخ باید گفت: بله، شاید رضاخان به چندگانگی در کشور خاتمه داده و تمرکز قدرت را در دولت مرکزی محقق کرده باشد، اما واقعیت این است که ایجاد ارتش نوین نه برای ملت و استقلال کشور، بلکه برای پیشبرد اهداف و آمال سیاسی خود وی و مآلاً دولت انگلیس در ایران صورت گرفت چراکه تا پیش از قدرت گرفتن رضاخان، با اینکه دولت‌های مرکزی ایران چندان قدرتمند نبودند، اما ایلات و عشایر ایران نیز هرگز درصدد جدایی‌طلبی برنیامده و با قوای دولتی نجنگیده بودند. در عین حال که سران ایلات، مستقلاً امور ایل خود را اداره می‌کردند، اما مجری دستورات دولت مرکزی هم بودند. باید دانست که قزاق از سرکوب عشایر یا نهضت جنگل برنامه‌های دیگری را در سر داشت. رضاخان و اربابان انگلیسی خویش، خوش نداشتند جز در تهران، در نقطه دیگری از کشور، قدرتی وجود داشته باشد. چه اینکه اگر ایلات بختیاری و قشقایی همچنان قدرتمند بودند، هر آن احتمال می‌رفت در برابر تجاوز‌ات انگلیس بایستند. از بین بردن قدرت‌های محلی، به دلیل مقاومت برخی از آنان در برابر انگلیس در جنگ جهانی اول صورت گرفت.

قدرت پوشالی و تلاش برای نمایش استقلال!
این مستند روایتگر آن است که: «هدف سردارسپه سرکوبی شیخ خزعل و برقراری حاکمیت در خوزستان بود و به چیزی کمتر از این هدف رضایت نمی‌داد. رضاخان در سفرنامه خوزستان می‌نویسد: «نمی توانستم در مرکز بنشینم و ببینم خزعل را امیر بالاستقلال خوزستان معرفی نمایند... اصرار داشتم به خوزستان بروم و فرماندهی عملیات علیه خزعل را برعده بگیرم.» حرکت تدریجی رضاخان به سمت خوزستان انگلیسی‌ها را بیش از هر زمانی نگران سرنوشت شیخ کرده بود. بنابراین کنسول انگلیس در شیراز برای هشدار به سردارسپه به ملاقات او می‌رود و در این دیدار رضاخان را تهدید می‌کند که خزعل تحت‌الحمایه لندن است و انگلیس در صورت لزوم مانع از ورود قشون به خوزستان خواهد شد. انگلیسی‌ها امیدوار بودند با تهدید سردارسپه او را از حرکت منصرف کنند، اما واکنش نخست‌وزیر ایران به این تهدید عکس پیش‌بینی انگلیسی‌ها بود، رضاخان در سفرنامه خوزستان آورده: «کنسول انگلیس گمان می‌کرد با یکی از ضعیف‌القلب‌های دربار قاجاریه سروکار دارد. از صدای این نماینده اجنبی تمام اوامری که در این یکصد ساله از طرف بیگانه به زمامداران این مملکت داده شده بود در گوشم طنین انداخت. فوراً تذکر دادم اگر من بعد به این طرز با من طرف گفتگو شود، ترجیح خواهم داد رشته تمام مناسبات با مأمورین دولت انگلیس را پاره کنم. اجازه نمی‌دهم که در حضور من اینطور صحبت شود. خوزستان یکی از ایالات ایران است و خزعل یک نفر رعیت ایرانی. اگر او خود را تحت‌الحمایه معرفی کرده خائن است و من نمی‌توانم در این موارد لاقید باشم. برای اینکه به او حالی کرده باشم که تندی او به قدر بال مگسی مرا واپس نمی‌نشاند، امیرلشکر را احضار کردم و با اینکه خیال داشتم سه روز دیگر در شیراز بمانم گفتم فردا صبح به طرف خوزستان خواهیم رفت.» سردار سپه آخرین اقدامات را در بوشهر انجام می‌دهد و برای حرکت به خوزستان آماده می‌شود. کنسول انگلیس به منظور جلوگیری از پیشروی نیرو‌های دولتی به جنوب، مجدداً به ملاقات رضاخان می‌رود و با تأکید بر حل اختلافات با روش مسالمت‌آمیز، خواستار دیدار با سرپرسی لورن در بوشهر یا تهران می‌شود، اما سردارسپه که عزم خود را جزم کرده، به نماینده انگلیس اعلام می‌کند دیدار با سرپرسی لورن را فقط در اهواز یا محمره می‌پذیرد...»!
گنجاندن چنین سناریویی وهم آلود، تنها برای القای عدم‌وابستگی و ارتباط قوی رضاخان با انگلستان است. جالب این است که ادعای تهدید کنسول انگلیس و برخلاف نظرات او اصرار ورزیدن برای سرکوب شیخ خزعل، در حالی از سوی مستندساز من‌وتو مطرح می‌شود که هنوز چند صباحی بیشتر از نخست‌وزیری نامبرده نگذشته و هنوز بر تخت سلطنت ننشسته است، اما همین رضاخان در شهریور ۱۳۲۰ و پانزدهمین سال سلطنت، با همه اقتدار و دیکتاتوری‌اش، از شنیدن خبر رسیدن قوای متفقین از جمله انگلیس به تهران، چنان هراسان می‌شود که چهار مرتبه اقدام به فرار از پایتخت می‌کند، اما حقیقت ماجرا از چه قرار است؟ نباید از نظر دور داشت که دو مقوله برای دولت انگلیس در ایران اهمیت داشت: ابتدا ساماندهی مالی و دوم تأسیس قشونی که بتواند ضمن برقراری امنیت- که مقدمه سامان‌یابی امور مالی بود- از سرازیر شدن کمونیسم به درون ایران، به‌ویژه نیمه جنوبی کشور جلوگیری کند. قرارداد ۱۹۱۹ که در پی این هدف بود، شکست خورد، اما ظهور رضاخان با استعدادی که برای بالا رفتن از نردبان قدرت داشت، هر دو هدف را تأمین می‌کرد. راهبرد انگلستان این بود که شیخ خزعل توسط رضاخان- که فردی مستقل معرفی می‌شد- سرکوب و به نفوذ و قدرتش خاتمه داده شود. با حذف عامل انگلیسی‌ها در منطقه نیز مردم ایران باور می‌کردند رضاخان فردی ملی‌گرا و غیروابسته است و احتمالاً دولت شوروی نیز به چنین باوری می‌رسید. موری در مورد خیانت انگلیس‌ها و دل کندن از شیخ خزعل در پنجم‌می ۱۹۲۵ م می‌نویسد: «در سوم می، با سر پرسی لورین (سفیر انگلیس) در مورد شیخ و حوادث مربوط به او به گفتگو نشستیم. وی صراحتاً در مورد دولت خود و منافع بریتانیا در خوزستان و حمایت از خزعل اظهارنظر می‌کرد. او گفت: لرد کرزن (وزیر امورخارجه انگلیس) اندکی پیش از مرگ به این نتیجه رسید که سیاست‌های او در ایران کهنه و پوسیده شده است و می‌بایست تغییری در رفتار سیاسی خود نسبت به این کشور ایجاد کند. از بین رفتن یکی از حامیان قدیمی و بی‌تفاوتی انگلیسی‌ها، دلیلی بر این مدعاست که بریتانیا برای حفاظت از منافع قانونی خود در ایران، سیاست‌های خود را تغییر داده و بیش از این به فرماندهان مزدور جزئی نیازی ندارد...». حذف خزعل اما، باید با ترفندى سیاسى صورت می‌گرفت که باورپذیر باشد. براى اجراى این توطئه، انگلیسی‌ها ابتدا میلسپو را تحریک کردند که براى وصول مالیات‌هاى عقب‌افتاده، خزعل را تحت فشار قرار دهد. در همین زمان شیخ نیز به تحریک انگلیسی‌ها، از این رفتار به شدت عصبانى شده، تفنگ و ادوات جنگی را آماده و جنگجویان عرب خود را تجهیز کرد که در مقابل دولت مرکزی به مقاومت برخیزند. خزعل پس از آن، کمیته قیام سعادت را تأسیس کرد و در اندک مدتى، توانست هزاران نفر از اهالى خوزستان، لرستان و ایل بختیارى را در اهواز مسلح کند. ظاهر این قیام بیانگر این بود که خوزستان علیه دولت مرکزى طغیان کرده و باید سرکوب شود. از آن سوى با شورش خزعل، دولت شوروى مقدارى اسلحه و مهمات در اختیار رضاخان قرار داد و تا ورودش به خوزستان، جاسوسان خود را مأمور مراقبت از وی کرد. رضاخان ضمن آنکه مدعی بود مى خواهد با عامل انگلیسی‌ها بجنگد، خیزش خوزستان را به دربار قاجار و حامیان شهید آیت‌الله مدرس ارتباط مى‌داد! نقشه انگلیسی‌ها چنان ماهرانه بود که از روزى که رضاخان براى سرکوبى این قیام از تهران حرکت کرد تا زمانى که خزعل تسلیم شد، بیش از یک ماه طول نکشید. مخلص کلام اینکه: انگلیسی‌ها پس از برکشیدن رضاخان و آینده‌ای که برای وی ساخته بودند، نیازی به خزعل نداشتند و با برنامه‌ریزی، او را از عرصه قدرت حذف کردند.

نمایش دروغین دینداری!
نهایتاً راوی مستند با اشاره به اینکه: «پس از اتمام غائله شیخ خزعل، سردارسپه همراه با سران قشون و به قصد زیارت، عازم نجف و کربلا می‌شود»، قصد دارد به مخاطب القا کند رضاخان فردی دیندار بوده است. ادعای دینداری رضاخان نیز چیزی به سان خط و نشان کشیدنش برای حذف شیخ خزعل به عنوان متحد انگلستان بود و همانقدر باورپذیر! آری رضاخان پیش از رسیدن به سلطنت، تلاش بسیاری کرد که در میان عامه مردم خود را فردی مذهبی نشان دهد، حتی برای آنکه مردم از او به خاطر دیانتش حمایت کنند، از هیچ کاری رویگردان نبود! حسن‌اعظام‌قدسی از رجال دوره رضاخان در خاطراتش می‌نویسد: «در میدان توپخانه که مراسم عزاداری برقرار بود، صاحب‌منصبان در جلو و جلوی آنان سردار سپه (رضاخان)، با یقه باز و روی سرش کاه و غالب آنان بر سرشان گل زده بودند و پا برهنه وارد بازار شدند...». با این همه، این تئاتر مقدس‌مآبی و دینداری، محدود به همان مقطع گشت. رضاخان پس از تحکیم پایه‌های سلطنت، به رودررویی با اسلام و عالمان دین پرداخت و سعی کرد با وضع قوانینی، روحانیون را از صحنه خارج سازد. او تا جایی پیش رفت که زدودن شعائر مذهبی را در دستور کار حکومت خود قرار داد، البته کاهش قدرت روحانیون در جامعه، تنها خواست رضاخان نبود، بلکه بعد از نهضت تنباکو به رهبری روحانیون و انقلاب مشروطه، استعمار انگلیس نیز به حیطه نفوذ روحانیون پی برد و درصدد از بین بردن آن برآمد، حتی همفر یکی از جاسوسان انگلیس در خاورمیانه، در زمینه میزان قدرت روحانیون و راهکار‌های کاهش این نفوذ در جوامع اسلامی می‌گوید: «علمای اسلام سبب نگرانی ما بودند. مفتیان الازهر و مراجع تشیع در ایران و عراق، هر کدام، چون مانع بزرگی در برابر مقاصد استعماری ما جلوه می‌کردند. این علما کوچک‌ترین وقوفی از تمدن و علم جدید و اوضاع و احوال امروز نداشتند و تنها موضوع مورد توجه‌شان، آماده شدن برای بهشت بود؛ بهشتی که قرآن به ایشان وعده داده بود. آن قدر تعصب می‌ورزیدند که ذره‌ای حاضر به عقب‌نشینی از مواضع خود نبودند... باستان‌گرایی، ترویج شرابخواری، قمار، فساد و شهوترانی، برهم‌زدن رابطه عالمان دین و مردم (تهمت‌زدن به علما، وابسته نشان دادن علما به بیگانه)، رواج کلیسا‌ها و کنیسه‌ها، بازداشتن از عبادات و ایجاد شک، ایجاد محدودیت جهت سفر به عتبات و اماکن مقدسه، کاهش قدرت نفوذ مالی و خارج کردن آن از دست علما، رواج فرهنگ غربی ترویج بی‌حجابی زنان، از بین بردن اعتقادات و احترام به سادات، از بین بردن تکایا و مراسم عزاداری، ایجاد مدارس توسط دولت و دولتی کردن امور، موجب کاهش نفوذ روحانیون می‌شود...». سیاست و عملکرد مذهبی رضاخان، با توصیه‌های همفر کاملاً تطابق دارد چراکه رضاخان در دوران حکومتش، از هیچ کوششی در جهت نابودی ارزش‌ها و اعمال اسلامی فروگذار نکرد. یکی از اولین اقدامات رضاخان در این زمینه، بی‌ترتیبی در ساعات شلیک توپ افطار و سحر بود، به طوری که توپ افطار را نیم‌ساعت بعد از مغرب و توپ سحر را یکی‌دو ساعت جلوتر از طلوع فجر می‌انداختند! جوزف آپتون می‌گوید: حمله رضاخان به مذهب و ممنوع ساختن مراسم عزاداری، از سال ۱۳۰۹ شروع و در سال ۱۳۱۱ اوج گرفت چراکه در مراسم عزاداری محرم سال ۱۳۱۱ اعلام می‌شود: «امسال شاه روز‌های تعطیل را از چهار روز به سه روز تقلیل داده و از کار‌های فرعی و قدیمی مرسوم در دسته‌ها جلوگیری شده است». علاوه بر آن رضاخان تلاش کرد برنامه‌های عزاداری را از شکل سنتی خارج کند. در خاطرات آیت‌الله حسین بدلا آمده است: طی بخشنامه‌ای در ۲۴ خرداد ۱۳۱۴ از سوی دربار دستور داده شد، مجلس ترحیم بیش از یک روز نباید باشد و دو ساعت بیشتر طول نکشد، فقط سوره الرحمن خوانده شود و ذکر مصیبتی مختصر انجام گیرد، مراسم صرف چای و قهوه و قلیان نیز ممنوع بود...».
رضاخان در همین راستا به مأموران خود دستور می‌دهد، ضمن جلوگیری از راه انداختن دسته عزاداری در ماه محرم و صفر، مردم تشویق شوند در مجالس روضه روی صندلی بنشینند! رضاخان در این مقطع، حتی از تظاهر به دینداری اطرافیانش هم برآشفته می‌شد! سپهبد امیر احمدی می‌نویسد: «یک روز رمضان به دربار رفتم. سردار رفعت برای خود‌شیرینی گفت: قربان دیشب با سپهبد به مسجد رفتیم نماز خواندیم، خیلی به اعلیحضرت دعا کردیم. مردم که شب‌زنده‌داری می‌کردند، عموماً به دعاگویی اعلیحضرت مشغول بودند. یک مرتبه شاه متغیر شد و گفت: کدام مسجد؟ سردار رفعت گفت: مسجد، مسجد! آن وقت رو به من کرد و گفت: آقای سپهبد، من حالا می‌فهمم که اشکال کار در کجاست؟ من آخوندبازی را می‌خواهم از بین ببرم، گفته‌ام که فرش‌ها را جمع کنند و میز و صندلی بچینند، ولی سپهبد ارتش می‌رود و جانماز پهن می‌کند و روی زمین پهلوی آخوند‌ها می‌نشیند. این پیرسگ هم می‌گوید رفتیم و اعلیحضرت را دعا کردیم، چرا رفتید!». رضاخان از سال ۱۳۱۶ نیز به نام مبارزه با «خرافات و آشنا کردن مردم با تمدن روز»، دستور منع کامل و تعطیلی تمام مراسم ماه محرم و عزاداری‌ها را صادر کرد. وزارت داخله (کشور) در اسفند ماه ۱۳۱۶ ه. ش طی بخشنامه‌ای به تمام استانداری‌ها و فرمانداری‌ها اعلام کرد: «جلوگیری از روضه‌خوانی و خارج کردن خرافات از سر مردم و آشنا نمودن به اصول تمدن، امروزه رسالت اساسی داخلی دولت است...». کار به جایی می‌رسد که حتی هنگام مراسم ترحیم افراد که معمولاً ذکر مصیبت ائمه (ع) گفته می‌شود نیز محدودیت‌هایی برقرار شد که طی آن در این نوع مراسم، واعظ حق ذکر مصیبت خواندن را نداشت! البته این خواست قلبی استعمار انگلیس، از زمان تهاجم به کشور‌های اسلامی بود. در خاطرات همفر در همین زمینه توصیه شده است: «مراکز عزاداری حسین (ع) یا تکایا، باید نابود شوند و به ویرانه‌هایی مبدل گردند. علت این کار، البته باید مبارزه با گمراهی مسلمین و نابودی بدبختی‌های دین، قلمداد شود. باید با تمام وسایل بکوشیم تا مردم از رفتن به تکایا و عزاداری برای حسین (ع) خودداری کنند و تدریجاً اینگونه کار‌ها متروک گردد. برای این منظور باید شرایط و ضوابط تأسیس تکایا و گزینش وعاظ و روضه‌خوان‌ها را دشوار ساخت...». شباهت توصیه‌های همفر و خشونتی که نسبت به برگزاری مراسم مذهبی در دوره پهلوی اول صورت گرفت، خود گواه آن است که رضاخان مهره دست‌نشانده استعمار انگلیس بود، البته مریت هاکس در کتاب ایران، افسانه و واقعیت می‌نویسد: «رضاخان تنها به جلوگیری و ممنوع کردن مراسم عزاداری عاشورا بسنده نکرد، بلکه همانگونه که ذکر شد در این روز‌ها دسته‌های موزیک راه می‌انداخت و کار به جایی رسید که در شب عاشورا، همزمان با سالروز تولد رضاشاه کارناوال شادی به راه انداختند...». حسین مکی هم با اشاره به گذشته رضاخان در برگزاری و تظاهرات عوام‌فریبانه مذهبی او می‌نویسد: «رفته‌رفته هر سال نسبت [به سال قبل]، مجالس عزاداری سخت‌تر می‌گردید و از سال ۱۳۱۵ و ۱۳۱۶، در ماه محرم از طرف دولت از سران اصناف و بنگاه‌ها اجباراً خواسته می‌شد کارناوال به راه بیندازند و در سال ۱۳۱۹ روز کارناوال مصادف با دهه اول ماه محرم (عاشورا) بود و شب قتل، کارناوال مفصلی به راه انداختند که در کامیون‌ها عده‌ای عمله طرب و فواحش را جمع کرده بودند که در کامیون‌ها به رقص و پایکوبی می‌پرداختند...».

افسانه‌سازی از یک دیکتاتور وحشی
در بخش انتهایی مستند، راوی چهره‌ای افسانه‌گون از رضاخان به تصویر می‌کشد و می‌گوید: «پیش از رضاشاه، کشور روزبه‌روز از تجددی که دیگر ملل از آن بهره‌مند بودند، عقب بود، اما رضاشاه فرزند انقلاب مشروطه بود و بعد از نشستن بر تخت پادشاهی، به سرعت در جهت تحقق اهداف اصلی انقلاب مشروطه (تجدد و مدرنیته) گام برداشت. رضاشاه تلاش کرد ایران ورشکسته‌ای را که هنوز در مرحله ماقبل صنعتی بود، با ایجاد دولتی نوین و ملی در مسیر توسعه قرار دهد...». در حالی که تمام مواردی که راوی به آن‌ها اشاره می‌کند، پیش از برکشیدن رضاخان در حال رخ دادن بوده است، مانند تأسیس دانشگاه، راه‌آهن، ارتش نوین و الخ. در واقع بوقچیان سلطنت، واژه‌های خدمات و اصلاحات را به نام رضاخان می‌بندند تا جماعتی که با حقایق تاریخی آشنا نیستند، آن‌ها را باور کنند، وگرنه شناخت رضاخان باید از تمام زوایا صورت گیرد. واقعاً جای سؤال است که در مستند‌هایی از این دست، چرا به دیکتاتورمآبی و حتی توحش بی‌پایان قزاق‌ پرداخته نمی‌شود؟ دیکتاتوری رضاخان به قدری تا بدان پایه بود که اگر فردی از شهری می‌خواست به شهر دیگری برود، باید به کمیساری (شهربانی) رفته و پاسپورت دریافت می‌کرد! علاوه بر آن در کنار هر صندوق پست، یک مأمور ایستاده بود! بعد از شهریور ۱۳۲۰ یکی از نخستین اصلاحاتی که صورت گرفت، مصوبه مجلس برای جمع کردن پاسبان‌ها از کنار صندوق‌های پستی و دو دیگر لغو پاسپورت برای مسافرت‌های داخلی بود. مورد دیگر، علاقه جنون‌آمیز رضاخان به زمین‌های مرغوب و حاصلخیز بود. هم از این روی برای تصاحب چنین املاکی، مأموران وی طی بخشنامه‌ای به مالک زمین اعلام می‌کردند: «مقرر است که جنابعالی از ملک خود در فلان قریه قطع علاقه کرده و در فلان ساعت به محضر بیایید و ملک را به نام رضاشاه کنید!». علاوه بر این همه به لحاظ اقتصادی نیز مردم در شرایط بسیار سختی به سر می‌بردند. در گزارشی به سال ۱۳۱۹- که به ظاهر مقطع اوج ترقی حکومت رضاشاهی است- وزیر مختار امریکا می‌نویسد: «دستمزد کارگران، کفاف نان خالی آن‌ها را هم نمی‌دهد!». واقعاً چگونه می‌توان به چنین دیکتاتوری خادم نام نهاد؟! هم از این روی است که وقتی که انگلیسی‌ها رضاخان را از ایران می‌برند، با آنکه ارتش بیگانه کشور را اشغال می‌کنند و مردم نمی‌دانند چه آینده‌ای درانتظارشان است، از اینکه چنین دیکتاتوری از کشور رفته، به شادی و پایکوبی پرداختند.

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۶:۵۳ - ۱۴۰۳/۰۴/۰۴
0
0
عجب
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار