اختصاصی جوان آنلاین - کتابهای خاطرهنگاری از چند جهت برای خوانندگانشان جذابیت دارند؛ نخست آنکه به دلیل واقعی و مستند بودن واقعه، خواننده حسِ نزدیکی به شخصیتها میکند. ممکن است خودش را به جای شخصیت بگذارد و برای لحظاتی با خود بگوید اگر او جای شخصیت اصلی کتاب بود، هنگام مواجهه با سختیها چه واکنشی نشان میداد. همچنین خواننده به خاطر همین واقعی بودن، خودش را در میان کوچه و خیابان و ماجراهای قهرمانِ کتاب قرار میدهد و با او همذاتپنداری میکند. نزدیکی به قهرمان و همراهی او، مهمترین دلایل برای مطرح شدن یک کتاب است که در کتابهای حوزه خاطرهنگاری اتفاق میافتد.
در چند سال اخیر نگارش کتابهای خاطره نگاری در ایران به لحاظ کمی و کیفی رشد قابل توجهی داشته است. اگر عدد و رقمها را پشت سر بگذاریم و بخواهیم فقط کیفیت را در نظر بگیریم، به چند کتاب درخشان در این حوزه میرسیم. کتابهایی که با توزیع و تبلیغات درست میتوانند در سطح جهان نیز خواننده پیدا کنند و اگر کارگردانی بخواهد از آنها فیلم سینمایی بسازد، اثرش درخور و درخشان خواهد بود.
روزهای بیآینه
نویسنده: گلستان جعفریان
اتفاقی که در جریان شروع جنگ تحمیلی برای حسین لشکری افتاد در دنیا کمسابقه و بیمانند است. شهید لشکری چند روز قبل از شروع رسمی جنگ به اسارت نیروهای دشمن درآمد و تحت شدیدترین شکنجهها قرار گرفت. صدام با زیر فشار گذاشتن خلبان ایرانی، به دنبال استفاده تبلیغاتی از او بود تا لشکری مقابل دوربینهای تلویزیونی قرار بگیرد و بگوید ایران جنگ را شروع کرد.
اما حسین لشکری، آدمِ تن دادن به خواستههای دشمن و مقابلِ دوربین رفتن نبود. او برای انجام ندادن خواسته دشمن، سالها زندان و انفرادی کشید، شکنجه شد و بدترین شرایط را تجربه کرد. او در خاطراتش تعریف میکرد که ۹ ماه در اتاقی زندانی بود و تنها چیزی که آنجا میدید، مارمولکی بود که روی سقفش راه میرفت. شهید لشکری بیان میکرد وقتی این مارمولک بیرون میآمد من خوشحال میشدم که میتوانم با او حرف بزنم.
اما این فقط یک بُعد ماجراست. در آن سوی سلولهای سرد و تاریک، همسرِ حسین لشکری در بیخبری مطلق به سر میبرد و هیچ خبری از شوهرش ندارد. منیژه لشکری با یک نوزاد هیچ چیزی از شوهرش نمیداند و همین بیخبری و بلاتکلیفی بزرگترین رنج برای اوست.
منیژه لشکری به مدت ۱۸ سال این شرایط را تحمل میکند و عاشقانه به انتظار مینشیند تا شاید خبری از شوهرش بیاید. در نهایت در سالهای میانی دهه ۷۰ او میفهمد که حسین در دست دشمن اسیر است و پس از آن نامهنگاریهایش را با او شروع میکند.
«روزهای بیآینه» این ماجرا را از دیدِ منیژه لشکری روایت میکند. ما در این کتاب، به روزهایِ خوشِ آشنایی منیژه و حسین سفر میکنیم و پس از آن شاهد آمدن روزهای سختِ زندگیشان هستیم. گلستان جعفریان به بهترین شکل ممکن ماجرایِ این زوج و حوادثی که از سر گذراندهاند را روایت میکند و بدون اضافهگویی یا حاشیه رفتن دقیقا به عمق ماجرا میرود.
مهاجر سرزمین آفتاب
نویسندگان: حمید حسام، مسعود امیرخانی
زندگی پرماجرای «کونیکو یامامورا» (سبا بابایی) فراز و نشیبهای عجیبی به خود دیده است. در دوران کودکی و نوجوانی کونیکو، پدر و مادرش هیچ گاه فکر نمیکردند سرنوشت فرزندشان به ایران گره بخورد. پدر خانواده هیچ وقت به خارجیها روی خوش نشان نمیداد و وصلت با خارجیها برایشان یک خط قرمز پررنگ بود، اما امان از دست تقدیر که کونیکو را از شرق آسیا با جوانی ایرانی به نام اسدالله بابایی از غرب این قاره آشنا کرد و بههم رساند.
البته این ازدواج به سادگی صورت نپذیرفت و خانواده دختر به شدت مخالف این وصلت بودند. او باید بین خانواده، کشور و عشقی که تمام وجودش را گرفته بود یکی را انتخاب میکرد. همه اعضای خانوادهاش تصمیم او مبنی بر ازدواج با یک فرد خارجی را نوعی بدعت و طغیان علیه فرهنگ و سنتهای ریشهدار ژاپنی میدانستند.
سرانجام پس از کش و قوسهای فراوان کونیکو و اسدالله بابایی در سال ۱۳۳۷ به عقد یکدیگر درآمدند. کونیکو شهادتین را در مسجدی در شهر کوبه ژاپن خواند و به دین اسلام متشرف شد. محمد سومین فرزند خانواده بود که در سال ۱۳۴۲ به دنیا آمد.
پس از شروع جنگ تحمیلی در سال ۱۳۵۹، محمد خودش را به جبهه رساند. او پس از گرفتن دیپلم به جبهه غرب رفت و از همان زمان به شوخی مادرش را تنها مادر شهید ژاپنی خطاب میکرد. در نهایت این اتفاق در سال ۱۳۶۲ افتاد و محمد با شهادتش، مادرش را تنها مادر شهید ژاپنی تاریخ دفاع مقدس کرد.
داستان زندگی این مادر سراسر عشق و دلدادگی است. او روزهای عجیب و سختی را پشت سر گذاشت و خواندن سرگذشتش، نکات خواندنی و جذاب زیادی دارد. فراز و نشیبهای زندگی سبا بابایی، موقعیتهای دراماتیکی دارد و هر خوانندهای را به وجد میآورد.
نورالدین پسر ایران
نویسنده: معصومه سپهری
سیدنورالدین عافی، نوجوانی ۱۶ ساله برای دفاع از کشور راهی جبهه میشود. ۸۰ ماه را در جبهه میگذراند و جانباز ۷۰ درصد میشود. او در بیشتر عملیاتهای دفاع مقدس حضور داشت و گلوله و ترکشها جای سالمی در بدنش نگذاشتند.
نورالدین تجربه حضور در جبهههای کردستان و جنوب را داشت و با هر بار مجروحیت؛ عقب نمینشست و دوباره راهی میشد. صورتش نیز زخمهای عمیقی برمیدارد و خواننده از میانههای کتاب، با با نورالدینی همراه میشود که چهرهاش تا حد زیادی تغییر کرده است.
نورالدین به واقع پسر ایران است. او در طول جنگ به مردی بزرگ تبدیل شد و از هر عملیات و اتفاقاتش، عالمی خاطره و حرف دارد. خاطرات عافی به نوعی تاریخچه جنگ به شمار میآید و ما را با وقایع مهم و تاثیرگذاری زیادی آشنا میکند.
اگر در میان کتابها به دنبال یک قهرمان بگردیم، نورالدین یکی از بهترین نمونههایش است. او شجاعت، ایثار و فداکاری را معنایی دوباره کرد و با دلاوریاش، چهرهای ماندگار در رزمندگان در دفاع مقدس خلق کرد. حضور نورالدین در جبههها به قدری گفتنی دارد که برای هر بخش آن میتوان یک فیلم سینمایی ساخت.
دختر شینا
نویسنده: بهناز ضرابیزاده
«دختر شینا» همچون «روزهای بیآینه» جنگ را از زاویه دید یکه زن روایت میکند. همسری که در اوج جوانی مادر پنج بچه است و پس از شهادت شوهرش باید به تنهایی و یک تنه فرزندانش را به دندان بکشد و بزرگ کند. این کتاب حاصل خاطرات «قدمخیر محمدیکنعان» همسر سردار شهید حاج «ستار ابراهیمیهژیر» است و خواننده را با مقاومت، صبوری و ایثار زن ایرانی آشنا میکند.
حاج ستار و قدم خیر سال ۱۳۵۷ با یکدیگر ازدواج میکنند و دو سال بعد با شروع جنگ زندگیشان دستخوش تغییر و تحول میشود. حاج ستار در سال ۱۳۶۵ و در جریان عملیات کربلای ۵ به شهادت میرسد و پس از آن همسرش با پنج فرزند روزهای سختی را تجربه میکند.
همسر شهید ابراهیمی روزهای نبود حاج ستار را در قاب کلمات به تصویر میکشد و شرایط زندگیاش در روزهای سختِ نبودن شوهر را به خوانندگان بیان میکند. ضرابیزاده در مقدمه کتاب، هنگامی که متوجه میشود خانم محمدیکنعان در بیمارستان بستری است این جملات را از قول او مینویسد: «وقتی با شما از حاجی میگویم، تازه یادم میآید چقدر دلم برایش تنگ شده. هشت سال با او زندگی کردم، اما یک دل سیر ندیدمش. هیچوقت مثل زن و شوهرهای دیگر پیش هم نبودیم. عاشق هم بودیم، اما همیشه دور از هم. باور کنید توی این هشت سال، چند ماه بیشتر پیش هم نبودیم. حاجی شوهر من بود و مال من نبود. بچههایم همیشه بهانهاش را میگرفتند، چه آن وقتهایی که زنده بود، چه بعد از شهادتش. میگفتند مامان، همه باباهایشان میآید مدرسه دنبالشان، ما چرا بابا نداریم؟» خانم محمدیکنعان در دی ماه سال ۸۸ چشم از دنیا فرو میبندد، ولی «دختر شینا» زبان گویای خاطرات و روزهای خوب و بد او برای همیشه است.
عباس دست طلا
نویسنده: محبوبه معراجیپور
عباسعلی باقری قبل از شروع جنگ تحمیلی گاراژ داشت و امورات خانوادهاش را همین گاراژ درمیآورد. وضع مالی خوبی داشت و بین مشتریها به عباس آلمانی، فابریک، گلگیرساز و دست طلا معروف بود. مردمی زحمتکش و حلالخور که تمام کسانی که به مغازهاش رفتوآمد داشتند به نیکی از او یاد میکردند.
عباس دست طلا اولین بار در سال ۵۹، عازم جبهه میشود و به خاطر مهارتش در تعمیر ماشینآلات در بخش ادوات و تعمیرات اتومبیلهای خراب و اسقاطی مشغول میشود. عباسعلی در آن دوران در پادگانهای غرب کشور میچرخید و به تعمیر جیپها و ماشینهای نظامی میپرداخت.
به مرور پای عباس دست طلا به تعمیر انواع توپهای جنگی میپردازد و مهارتش را در این بخش امتحان میکند. او هشت سال در جبهه میماند و خستگیناپذیر به کار میپردازد. بررسی جنگ از زاویه دیدِ یک تعمیرکار ماهر، جذابیتهای زیادی دارد. کتاب «عباس دست طلا» خواننده را با بخش دیگری از فعالیتهای مردم در جنگ آشنا میکند. جایی که مردمِ کوچه و بازار، بدون هیچ ادعایی، با جان و دل در جبهه کار میکردند و غیرت و مردانگیشان را نشان میدادند.