کد خبر: 1129839
تاریخ انتشار: ۲۲ دی ۱۴۰۱ - ۰۵:۰۰
اگر جای مادرت بودی از داشتن بچه‌ای شبیه خودت راضی بودی؟
 می‌گوید: «دخترم! نمیدونم چرا هر چی پیام میدم به خاله‌ت تو ایتا جواب نمیده، یک دقیقه میبینی چرا ارسال نمیشه؟»
نیره ساری‌

 می‌گوید: «دخترم! نمیدونم چرا هر چی پیام میدم به خاله‌ت تو ایتا جواب نمیده، یک دقیقه میبینی چرا ارسال نمیشه؟»

جواب می‌دهی: «وای مامان خسته‌م به خدا شمام هر چی کار سخته وقتی من میام بگو... باشه فردا که خونه هستم انجام میدم!»
چند بار شده که ما را صدا کردند و خودمان را به نشنیدن زدیم؟! چند بار مکرر ما را صدا کردند و با بی‌حوصلگی بله کش داری گفتیم! اما اگر همان لحظه رفیق و دوستمان زنگ بزند با محبت می‌گوییم جانم!
چند بار گفتند ما را تا فلان جا ببر، اما گفتیم دیرمان شده؟! یا نهایتاً می‌بریم و انجام می‌دهیم و در انتها به نحوی منت می‌گذاریم... «وای مامان بدو دیگه دیرم شد...»، «وای مامان سرم درد گرفت تو ترافیک» و «مامان میشه بیخیال مهمونی بشی.»
کجا گفت به این کار راضی نیستم، اما انجام دادیم؟! کجا گفت انجام بده، اما نشنیده گرفتیم؟!
طلبکار بودنمان از او بعد از ازدواج‌مان هم حکایت دارد: چرا گله و درد دل‌مان را به خواهرمان انتقال نداد؟! چرا گله برادرمان را به ما انتقال داد؟! چرا برای داماد بزرگه پرتقال قشنگ‌تری گذاشت؟! چرا برای‌عروس کوچیکه فلان سرویس را خرید، اما زمان عروسی ما این کار را نکرد؟!
چقدر پای دعوا‌های هیچ و پوچ با خواهر و برادر‌ها در همین دوره سنی فعلی خون به جگر او کردیم؟! کجا برای او وقت گذاشتیم تا از تکنولوژی روز عقب نماند؟! چندبار دستش را گرفتیم و با هم کافه گردی کردیم؟!... به قیمت از دست ندادن شغل‌مان و به بهانه مشکلات اقتصادی، عملاً فرزندانمان را سپردیم به دست مادرمان تا او بزرگشان کند...


دوست داشتی بچه‌ای شبیه خودت داشتی؟
خوب یا بد، هرچه هست و هرچه هستیم، جای مادرمان باشیم و ببینیم دوست داشتیم فرزندی شبیه خودمان داشتیم؟! یا به عبارت عامیانه‌تر، دوست داشتی خدا یکی را شبیه خودت توی دامانت می‌گذاشت؟! پاسخ‌ها به این سؤال را بخوانید.
ابوالفضل ۴۸ ساله: خیلی.
فاطمه سادات ۴۲ ساله: آره خیلی.
وحید ۳۳ ساله: هی نوشتم و پاک کردم، اما نتونستم جواب درستی پیدا کنم.
شبنم ۴۶ ساله: جوابی ندارم، اما سؤالت روزمو خراب کرد.
زهرا ۳۰ ساله: بله.
الهه ۳۵ ساله: بله اگه یه مقدار درک میکردن چراکه نه، من دوست داشتم بچه‌ای مثل خودم داشته باشم.
زهرا ۳۵ ساله: هم آره و هم نه! خب معلومه حسن‌هام رو دوست دارم کمبودهامو نه.
نورا ۵۲ ساله: دوس داشتم بیشتر بهش خدمت کنم، اما درگیری خونه و زندگی و بچه‌ها فرصت نمیده.
رزیتا ۴۶ ساله: آره! (اما چند دقیقه بعد گفت نه!) ... کم گذاشتم یه جاهایی.
سارا ۳۴ ساله: آره هواشو داشتم که جای پدرم رو براش پر کنم.
الهام ۳۷ ساله: من والا راضیم. کلاً متوقع بودن خوب نیست نه از بچه و نه از هر کسی و چیزی.
مرضیه ۳۵ ساله: نه نیستم، چون خیلی سر به سر برادرام گذاشتم و مامانم سر این موضوع اذیت شد.
مریم ۳۶ ساله: تا حد زیادی بله، چون همیشه احترام پدر مادرمو داشتم و با کمال افتخار گاهی به خاطر دلشون پا روی خواسته‌هام گذاشتم.
عاطفه ۳۵ ساله: اوه کلی راضی بودم.
مجید ۴۰ ساله: وای نه، خیلی اذیتش کردم، هنوزم اذیتش می‌کنم.
نیلوفر ۳۵ ساله: کاش هرگز جای مادرم نباشم تا آنقدر مهربان و با گذشت باشم که از اشتباهات بچه‌ای شبیه خودم بگذرم.


کاش بودی تا فقط نگاهت کنم
چیزی که از همه بیشتر تکانم داد جواب‌های الهام ۳۸ ساله، محمد ۴۳ ساله، بهناز ۳۵ ساله، سوگل ۴۷ ساله و زینب ۳۹ ساله بود.
وقتی در مجازی از الهام پرسیدم، خودتو بذار جای مادرت. از داشتن بچه‌ای شبیه خودت راضی بودی؟ به طنز گفت: «خدایی خیلی. خودشیفته هم خودتی!»
الهام مادرش را از دست داده است. وقتی گفتم «خدا مادرتو رحمت کنه» برایم نوشت: «من خیلی زود از نعمت مادر محروم شدم، اما خدارو شکر همیشه هر چی تو زندگی به‌دست میارم میگم اثر خدمت به مادرم بوده.»
ازش پرسیدم: «الهام اگه مامان بود چیکار میکردی براش؟» گفت: «سیر نگاهش میکردم.»


مادرم که رفت برای همیشه گم شدم
محمد گفت: «کاش بود تا گوشه چادرش را شبیه بچگی‌ها می‌گرفتم، از وقتی که رفت گم شدم و انگار هیچ کس پیدام نکرد.»


خیلی زود دیر شد، منتظر بودم تا بازنشسته شوم
بریم سراغ سوگل ۴۷ ساله که تا گفتم در آستانه روز مادر... از شدت اشک تلفن قطع شد.
خودم از بستن گزارش و سمت و سویی که برای مادران آسمانی بود پشیمان شده بودم، اما سوگل خودش زنگ زد. گفت به خاطر شرایط کاریم و زندگی کمتر می‌شد پیش مامان برم. بعد از فوت بابا، مامانم خیلی تنها شد. منتظر فرصت بودم تا بازنشسته بشم و وقتم در اختیار خودم باشه و مامانمو بیارم پیش خودم یا حداقل یک شب در هفته برم اونجا، اما نشد...


کاش بودی تا روی سرم حلوا حلوات می‌کردم
با بهناز مدت‌ها بود حرف نزده بودم. مادرش را در پیک پنجم کرونا از دست داد. فاصله درخواستش در فضای مجازی برای دعاگویی مادرش تا دیدن اعلامیه حتی چند روز هم نشد. بعد از آن دیگر هیچ پیام شادی و خرسندی از بهناز ندیدم. هنوز عکس پروفایل صفحات مجازی‌اش مزین به عکس مادرش است.
چقدر مکالمه برای کسانی که مادر از دست دادند برایم سخت بود.
از بهناز پرسیدم: «کاری بود که میخواستی برای مامان انجام بدی، اما فرصتش از دست رفت؟!»
فقط صدای هق هق گریه شنیدم که گفت: «قرار بود بریم با هم مشهد، اما نشد...»
گفتم: «بهناز میدونم سخته، اما چرا بعد دو سال اینقدر بی‌قراری؟»
جواب بهناز عجیب بود: «ستون زندگیم رفت، رفیقم رفت. کی گفته بچه از پدر یتیم میشه، آدمیزاد از مادره که یتیم میشه! بعد از رفتن مادرم از هم پاشیدیم.»
بهش گفتم: «اگه بود براش چیکار میکردی؟» گفت: «روی سرم میذاشتم و حلوا حلواش میکردم. ثانیه‌ای ناراحتش نمیکردم.»
بهناز آنقدر گریه کرد که مکالمه ما قطع شد.


اگر زنده بود اولویت اولم قرار می‌گرفت
زینب بعد از گذشت ۲۴ ساعت از سؤالم نوشت: «بعد از فقدان هر عزیزی آدم جای خالیش‌رو متوجه میشه و ازطرفی سختی‌های ارتباط با شخص متوفی رو از یاد میبره و این باعث میشه اون حس کم کاری رو بیشتر در برابر عزیز از دست رفته داشته باشه، اما شاید به اندازه‌ای که در وسعم بود تلاشم رو انجام دادم. اگه مادرم در قید حیات بودن، احتمالاً سطح اهمیت ایشون رو در زندگیم بیشتر میکردم، یعنی اولویتم رو به‌جای درس یا با دوستان بودن به سمت بودن با ایشون و خوشحال کردنشون میبردم.»
وقتی از زینب پرسیدم کار روی زمین مانده برای مادر داشتی؟ نوشت: «فکر کردن بهش باعث حسرت میشه و دلم نمیخواد بهش فکر کنم، ان‌شاءالله روح مادرم و همه مادر‌های آسمانی غرق رحمت باشه و خدا ما رو برای کم کاری‌هامون ببخشه و به‌جاش به مادرهامون از رحمت بیکران خودش علو درجات بده.»


جای خالی‌اش با هیچ چیزی پر نمی‌شود
مادر بسیاری از ما در قید حیات هستند و خداوند عمر طولانی به آن‌ها بدهد، هرچند شاید آنگونه که باید و شاید قدرشان را نمی‌دانیم، اما بسیارند کسانی که چراغ خانه خود و ستون امن و وفادار زندگی‌شان را برای همیشه از دست داده‌اند. دلتنگ که می‌شوند به مزار آنان می‌روند و جز بغل گرفتن یک سنگ کار دیگری نمی‌توانند بکنند. کسانی که ساعت‌ها سجاده مادرشان را در آغوش می‌کشند و با او درد دل می‌کنند. کسانی که شاید اگر جای من و شما بودند از هر فرصتی برای بودن کنار مادرشان بهره می‌بردند. کسانی که از ته دل می‌خواستند تا مادرشان زنده بود و از آن‌ها درخواستی داشت تا اجابت کنند و... حالا بد نیست یک بار دیگر سؤال این گزارش را تکرار کنیم: «اگر جای مادرمان بودیم از داشتن بچه‌ای شبیه خودمان راضی بودیم؟!»

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار