برای گفتگو با خانواده شهید علیمحمد فلاحنژاد راهی روستای خور از روستاهای توابع شهرستان ساوجبلاغ شدم. در ایام محرم بسیار به یاد شهید علیمحمد فلاحنژاد بودم. شهیدی که در آخرین لحظات شهادت در حالی که رمقی برایش نمانده بود بر تکه کاغذ روزنامهای که در کنارش بود، با خون خود نوشته بود: «السلام علیک یا ابا عبدالله (ع)» در خاطرات شهدا بسیار خواندهایم و بسیار شنیدهایم که شهدا در لحظات آخر شهادتشان شوق دیدار امام حسین (ع) دارند. نمیدانیم که آن لحظات برای شهید علیمحمد چگونه گذشت! اما سلام او به حسین (ع) قطعاً بیحکمت نبود. در روزهای اربعین حسینی با خانواده شهید همراه شدیم تا از زبان برادرش احمد فلاحنژاد مروری به سیره زندگی و شهادت علیمحمد فلاحنژاد داشته باشیم.
خانوادهای قرآنی
علیمحمد متولد ۲۷ اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۲ در روستای خور از توابع شهرستان ساوجبلاغ استان البرز بود. او در خانوادهای مؤمن و مذهبی و در کنار دو خواهر و چهار برادر دیگرش پرورش پیدا کرد. برادر شهید احمد فلاحنژاد میگوید: «ما در یک خانواده قرآنی و مقید به دوستدار اهل بیت (ع) رشد پیدا کردیم. مادرم بسیار به مسائل مذهبی به ویژه پرداخت خمس و زکات و کسب رزق حلال اسرار داشت.»
کتابخانه «شهید مطهری»
با اوج گرفتن فعالیتهای انقلابی در سراسر کشور روستاها هم به تبعیت از شهرها وارد میدان شدند. روستای خور که از روستاهای مذهبی شهرستان به شمار میرفت در خط مقدم مبارزات انقلابی و سیاسی قرار داشت. فلاحنژاد به اقدامات شهید در این روزها اشاره میکند و میگوید: «بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، برادرم در پایگاه بسیج، مسجد شرکت کرد و همراه با تعدادی از دوستانش که کمی بعد در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیدند، (شهید صفدر فلاحنژاد، شهید محمدرضا دهقاننژاد، شهید مجتبی فلاحنژاد و تعدادی دیگر) کتابخانهای را در روستایمان خور دائر کردند. نام این کتابخانه را هم «کتابخانه شهید مطهری» گذاشتند. ایشان بسیار اهل مطالعه کتب شهیدمطهری و شهید دستغیب بود و در زمینه فرهنگی فعالیت داشت. به طوری که کتابهای زیادی از شهید که مطالعه میکرد به جا مانده است.»
جهاد از غرب تا جنوب
با شروع جنگ تحمیلی شهید فلاحنژاد همراه دیگر دوستان و هم محلیهایش راهی جبهه شد. با اینکه متأهل بود و یک فرزند داشت، اما حضور در جبهه را بر خود واجب میدانست. او میخواست از اسلام و خاک کشورش دفاع کند. علیمحمد مدتی بعد وارد سپاه شد و در این عرصه هم فعالیتهای زیادی از خود نشان داد. برادرش میگوید: «حضور علیمحمد در میدان جهاد از مناطق غرب کشور آغاز شد. او بعد از آن راهی جنوب کشور شد و در بیشتر عملیاتهای جنوب شرکت داشت. از مسئولیتهای او میتوان به فرماندهی اطلاعات و عملیات لشکر۱۷ علیبنابیطالب (ع) شهر قم، فرماندهی گردان سپاه قزوین، فرماندهی گردان در سپاه اصفهان و فرماندهی سپاه آبیک اشاره کرد.»
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (ع)
همرزمان شهید از نحوه شهادت شهید علیمحمد فلاحنژاد اینگونه روایت میکنند که: «ظهر روز ۲۹ خرداد سال ۱۳۶۵ بود. علیمحمد از دوستانش که منتظر آمدن ناهار رزمندهها بود، سؤال میکند آیا وقت نماز شده است؟! دوستانش میگویند: ۱۰ دقیقهای از اذان گذشته است. علیمحمد با تأسف از کنار سفره ناهار بلند میشود و برای تجدید وضو به کنار تانکر آب میرود. بعد از چند دقیقه صدای مهیب انفجار به گوش میرسد، همرزمانش از سنگر بیرون میآیند. گرد و خاک همه جا را فراگرفته بود و آنها به دنبال علیمحمد میگردند، کمی بعد که گرد وخاک فرو مینشیند. چشمانشان به علیمحمد میافتد که سالم است و ایستاده خوشحال میشوند، اما نزدیکتر که میروند، میبینند گردن و قلب علیمحمد خونریزی میکند. دوستان میخواهند کمکش کنند، اما او اجازه نمیدهد و با همان حال خودش را به سنگر میرساند و دنبال کاغذی میگردد. یکی از همرزمانش بنام حسین چگینی متوجه میشود، روزنامهای به علیمحمد میدهد که شهید به زانو مینشیند و روی روزنامه با خون قلبش مینویسد: «السلام علیک یااباعبدالله» همان لحظه امدادگر از راه میرسد و او را به آمبولانس سوار میکند. علیمحمد همان جا به شهادت میرسد و با سلام به اربابش امام حسین (ع) میپیوندد.»
خبر شهادت علیمحمد
احمد فلاحنژاد برادر شهید از شنیدن خبر شهادت برادرش برایمان میگوید که هرگز از یاد و خاطرش پاک نخواهد شد: «رئیس بنیاد شهید حاج عربعلی فلاحنژاد که از بستگان ما بود و بعدها خودش هم به شهادت رسید به خانه ما آمد. ایشان پدر و مادرم را خواستند و به ایشان گفتند: «که علیمحمد در جبهه مجروح شده و در حال حاضر در یکی از بیمارستانهای تهران بستری است.»
مادرم تا این حرفها را شنید رو به آقای فلاحنژاد کرد و گفت: «حاجی، راستش را به من بگو! پسرم چی شده؟ من دیشب خواب علیمحمد را دیدم. نهایتاً با اصرارهای مادر حاج عربعلی مجبور شد شهادت برادرم را به پدر و مادرم اطلاع بدهد. لحظهای که هیچ وقت از یادم نمیرود.»
مکتب امام حسین (ع)
شهید علیمحمد فلاحنژاد ارادت زیادی به اهل بیت (ع) به ویژه امام حسین (ع) داشت. او در وصیتنامهاش به همسرش خانم رقیه کلهری اینگونه نوشته است که: «همسرم افتخار کن و زینب گونه باش. از مکتب امام حسین (ع) درس بگیر. که انالله مع صابرین. همسرم صبور باش که خداوند اجر صابران را ضایع نمیکند. همسرم این سعادت است برای من و برای تو که همسر شهیدی که فاطمه زهرا (ع) به تو افتخار میکند. و، اما سخن دیگر اینکه در کربلا بر پیکر حسین (ع) تاختند. خدایا من میخواهم بدنم زیر شنی تانک له شود که حداقل از این جهت به حسین تو شبیه باشم. چه افتخاری از این بالاتر برای خودم و آنهایی که به من وابستگی دارند! شهید علیمحمد فلاحنژاد ارادت و علاقه زیادی به ولایت فقیه و امام خمینی (ره) داشت. این توجه و علاقه را با قرائت بخشهایی از وصیتنامهاش میتوان دریافت؛ «پدر و مادر من شما را دوست دارم، اما امام و رهبرم را بیشتر دوست دارم. ایشان در قسمتی دیگر از وصیتنامهاش نوشته است که درود بیپایان بر امام کبیرمان حضرت امام خمینی که ما را از ظلمت به روشنایی رهنمون ساخت.»
از برجستهترین شاخصهای اخلاقی شهید مظلومیت، مهربانی و مردمداری ایشان بود. دوستان و بستگان شهید میگویند: «هیچ گاه از شهید صدای بلندی نشنیدند. او اهل نماز اول وقت و احترام به پدرو مادر و خانواده بود. همواره از قیامت و آخرت برای دیگران صحبت میکرد و آنها را نسبت به آن آگاه میکرد.»
تشییع با شکوه شهید
برادر شهید میگوید: «مراسم تشییع شهیدعلیمحمد فلاحنژاد هیچ گاه از یاد و خاطر خانواده و مردم شهید پرور روستای خور بیرون نمیرود. هنگامی که پیکر شهید را از سمت شهرآبیک به روستایمان خور میآوردند، مردم شهرآبیک نمیگذاشتند که پیکر شهید به سمت روستای ما بیاید. علیمحمد مدتی فرمانده سپاه شهرآبیک بود. برای همین مردم شهر ارادت زیادی به برادرم داشتند و میخواستند که ایشان را در میان شهدای خود تدفین کنند، اما خانواده رضایت ندادند و پیکر برادرم به زادگاهش روستای خور منتقل و درمیان جمع دوستان و همرزمان شهیدش در بهشت رضای خور به خاک سپرده شد.»
آیه «وجعلنا...»
بعد از شهادت علیمحمد فلاحنژاد دوستان و همرزمانش از خاطرات روزهای همراهیشان با شهید برای خانواده روایت میکردند. یکی از دوستانش میگفت: «شهید علیمحمد فلاحنژاد برای شناسایی و بررسی منطقه عملیاتی به طرف خاک دشمن رفت. ما ۱۰ روزی از علیمحمد بیخبر بودیم. بعد از ۱۰ روز علیمحمد برگشت. بچهها از او پرسیدند چگونه این مدت را سپری کردی! علیمحمد گفت: «از سنگر عراقیها غذا بر میداشتم و شبها از منطقه و محل اقامت عراقیها اطلاعات جمعآوری میکردم. روزها در کنار رودخانه داخل یک گونی کنفی استتار میکردم و مجدداً شبانه دنبال اطلاعات از مقر دشمن بودم و اطلاعات لازم را جمعآوری میکردم.» شهید علیمحمد فلاحنژاد از امدادهای غیبی که در مدت حضورش در جبهه بارها و بارها دیده بود اینگونه روایت میکرد: زمانی که برای جمعآوری اطلاعات در دل دشمن بودیم با قرائت آیه ۹ سوره یاسین «و جعلنا من بین ایدیهم سداو من خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لایبصرون» چشمان دشمن بسته میشد و آنها متوجه حضور ما را در وسط میدان نمیشدند و میتوانستیم با موفقیت اهداف عملیات را پیش ببریم.»
یادداشتهای روزانه شهید
شهید علیمحمد فلاحنژاد اهل نوشتن یادداشتهای روزانه بود. او دو دفترچه وصیتنامه با دست خط خود دارد و حتی فایل صوتی از وصیتنامه ایشان موجود است. شهید علیمحمد فلاحنژاد در یکی از یادداشتهای خود اینگونه نوشته است، «و توای پدر و مادرم،ای که خدا از شما راضی و خشنود باشد؛ میدانید و میدانم که ذرهای نتوانستم از زحمات بیش از اندازه شما را اجابت کنم و ناتوان از آن هستم که از زحمات شما قدردانی کنم و امید است خداوند به من سعادت و شهادت در راهش را عطاء فرماید. شهادت کمال انسانیت است، پروردگارا مرا به کمال انسانیت برسان. خدایا مرا قرار ده بالاتر از آنچه دربارهام گمان میکنند و ببخش گناهانی که آنها نمیدانند. فعلی را انجام ندهید مگر اینکه قبل از آن و در عین انجام آن و بعد از آن بهیاد خدا باشید و برای خدا باشد. پدر و مادرم شما باید بعد از شهادت من سخنتان این باشد؛ ما در راه اسلام، این هدف مقدس، از شهادت نور چشمی مان هراس نداریم. پروردگارا عشق خود و عشق کسی که عاشق توست و عشق عملی که مرا به عشق تو میرساند، نصیبم کن. انسان در موقع وجود نعمت غالباً غفلت دارد و قدر آن را نمیشناسد، بعداً که از دستش رفت متوجه میشود، که دیگر گذشته است و زندگی دنیا کاملاً چنین است.»
همه ارادت و اعتقاد شهید علیمحمد فلاحنژاد درآخرین لحظات زندگیاش به سلامی بر حسین (ع) منتهی میشود. نوشتهای که برای همیشه برای همرزمان و خانوادهاش به یادگارماند. کسی چه میداند شاید او نیز همانند یاران امام حسینیاش در لحظات ناب شهادت به دیدار مولایش حسین (ع) نائل شده باشد. انشاءالله.