یک: وقتی شنیدم قرار است خیام خوانی، آن هم توسط گروه ناخدا خدر در تهران برگزار شود سر از پا نمیشناختم. همیشه دوست داشتم زمانی به بوشهر سفر کنم که قرار است فستیوال کوچه برگزار شود. منظورم از فستیوال کوچه همان اجرای زیبای ناخدا خدر عزیززاده از پیشکسوتان موسیقی بوشهر است. من نتوانستم به بوشهر سفر کنم ولی حالا قرار است ناخدا خدر عزیززاده با گروهش به تهران بیایند تا من و امثال من را به آرزویشان برسانند.
دو: اغراق نیست اگر بگوییم موسیقی بوشهر طرفداران زیاد و البته مخاطبان خاص خودش را دارد و شاید دلیلش مجموعهای از تناقضهای جذابی است که در آن موج میزند، یعنی تو را در اوج آهنگ شاد بندری به غم عمیق شروه میرساند. آهنگها از قبل چیده شدهاند و همه چیز هماهنگ شده است، ولی احساس میکنی بداهه مینوازند؛ انگار همه چیز هم روی ریتم هست و هم روی ریتم نیست و به نظرم آنچه موسیقی بوشهر را تا این اندازه جذاب کرده همین آشفتگی ساختارمندی است که دارد؛ آشفتگی ساختارمندی که وقتی در فضا میپیچد و به گوشَت میرسد چنان در جانت مینشیند که نمیتوانی احوالت را توصیف کنی.
سه: روز اجرای برنامه فرا میرسد و من پروازکنان خودم را به آنجا میرسانم. همه چیز همان شکلی است که تصور میکردم، همان اندازه زیبا و جذاب و دوستداشتنی. در این فضای پر از حس ناب به یاد مکالمه چند روز پیشم با یکی از رفقای بوشهریام میافتم؛ داشتیم راجع به ایده اجرای برنامه کوچه ناخدا خدر در تهران حرف میزدیم که گفت: «اگر این گروه همه چیز را هم به تهران بیاورند و اجرا کنند و بزنند و بخوانند بازحال و احوال خود بوشهر را ندارد، این اجرا در قلب بوشهر یک چیز دیگر است؛ اصلاً میدانی؟ این حس و حال در اتمسفر تهران جواب نمیدهد!»
دروغ چرا، من خیلی از فضا و اجرایشان لذت بردم؛ نه تنها من بلکه از برق چشمان همه آنهایی که آنجا بودند میشد فهمید که چقدر ذوق زده شدهاند و از حضورشان در این لحظه راضیاند، ولی با همه اینها احساس میکنم رفیق بوشهریام درست میگفت. باید یکبار هم که شده برای تماشای این فستیوال به بوشهر بروم و در قلب بوشهر و در همان فضای سنتی و غیر رسمیاش به تماشایشان بنشینم و در آن فضا بشنومشان؛ در فضایی به دور از رسمیت و به دور از اتمسفر جواب نده تهران....