صدای ساختن برجهای آسمانخراش که ماهها و شاید سالها خوابتان را میآشوبد و شما چارهای ندارید جز تکرار و عادت. صدای دورهگردهای شهر که این یکی هم شامل تکنولوژی شده و به جای فریاد از ته گلو توی میکروفونهای قدونیمقدشان فریاد میزنند و کوچه برایشان تبدیل میشود به استیج استعدادیابی. یا صدای راه رفتن همسایه وقتی با کودکش بازی میکند و البته او هم مقصر نیست. عایقها خوب کار نمیکنند. البته اگر سازنده محترم عایقی برای ساختمان مرحمت کرده باشد. یا صدای قیل و قال بچهها توی کوچه که هنوز هم مثل قدیمها اگرچه چرت ظهرگاهی بزرگترها را میپراند، ولی در عوض بوی زندگی میدهد و آدم باورش میشود هنوز هم شهر زنده است. وقتی توی اتوبان درحال رانندگی هستید شگفتزده میشوید از صدای ماشینهای متعدد.
بعضی از اصوات هم شهری و روستای ندارد. هر کجا که باشد آرامبخش است. مثل صدای باران مثل رعد و برق و باد پاییزی و اسفندی و مثل صدای برق انداختن ظرفهای بلوری وقتی مطمئنت میکنند که تمیز شدهاند. صدای پیامک گوشی هم جذاب است وقتی منتظر یک خبر خوب احساسی یا مالی از سوی کسی باشی.
ولی در کنار همه این صداهای خوب و دلنشین صداهای بیصدایی هستند که آرام قربانی میگیرند. شما خودتان صدای آن را نمیشنوید، ولی زندگی دیگران را دچار نوسان میکنید. میخواهید بدانید کدام صدا؟ میگویم؛ صدای زندگیتان! بله صدای زندگیتان گاهی آنقدر بلند است که تمام شهر را خبردار میکند در حالی که شما یک هدفون توی گوشتان است و بی محابا در حرکتید. میخواهید بدانید صداهای شما چه بلایی سر دیگران میآورد. پس ادامه مطلب را بخوانید.
کسی به صدای بلند و میزان خوشی شما مدال نمیدهد
هنوز خیلی بچه بود. نمیدانست بیپدری یعنی چه. تازه از سر خاک برگشته بودند و هر کسی سعی میکرد او را آرام کند. کنارش بنشیند و توی بازیهای رنگارنگ به او کمک کند تا مرگ پدرش را باور کند. باور کند دیگر از سرزده آمدن و از سر و کول بالا رفتن خبری نیست. دیگر از آغوشهای پدرانه وقتی دلتنگ میشدی خبری نیست. دیگر کسی به تو اخم کند پشتت نمیایستد. باید باور میکرد تنهاست. همه رفتند. مادر ماند و دخترک و غصههایی که روی دلش مانده بود. هنوز معنی حکمت را نمیدانست. هنوز از بازی تقدیر چیزی نمیدانست. فقط چیزهایی را باور میکرد که به چشم میدید. آن شب دخترک یتیم شده بود، ولی صدای بزن و بکوب از خانه طبقه پایین میآمد. تولد بابای خانه بود و آهنگهای بلند و فریادهای از ته دل مهمانها به قلب نازک دخترک چنگ میانداخت و بغضش را بیشتر میکرد.
آنها حق داشتند زندگیشان را بکنند. دنیا برای هیچ کسی توقف نمیکند. توی دنیای شلوغ امروز کسی از حال همه اهالی ساختمان خبر ندارد. ولی میشود کمی صدای ضبط را کم کرد و این همه خوشی را فریاد نزد. میشود حریم خصوصی را عمومی نکرد و روان بسیاری از آدمهایی که آن شب تنها هستند یا دردی در سینه دارند پریشان نساخت. باور کنید کسی به صدای بلند و میزان خوشی شما مدال نمیدهد و برایتان هورا هم نمیکشد. هر کسی سرش به زندگی خودش گرم است مگر آن کسی که موقعیت فعلی شما برایش مثل یک رؤیاست. درست مثل آنهایی که توی دلشان برای یک عزیزی شام غریبان گرفتهاند.
خوشی و پولداریتان را جار نزنید!
روز مادر وقتی برای خرید گل میروید خوشی و پولداریتان را جار نزنید. شاید کسی تنها باشد و بیمادر. یا شاید مادرش در حبس باشد یا آنقدر دستش خالی که نتواند برای مادرش حتی یک شاخه گل بخرد. شما وظیفهشناسیتان را با صدای بلند نشان مادرتان میدهید، ولی بیصدا غرور آن یکی را میشکنید. خدا میداند روز مادر چند پدر شرمنده بچهها میشوند. وقتی نمیتوانند برای همسرشان هدیه بخرند. همسرشان درک میکند، ولی از بچهها خجالت میکشند. وقتی توی مدرسه پای حرف بچهها مینشینند و از برنامههای شب جشن میگویند و هدیههایی که با آب و تاب دادهاند و آنها توی خانهشان فقط یک تبریک ساده از سر شرم بوده است. یا نه بودهاند کودکانی که وضعشان هم خوب بوده و توان خرید هدیه داشتهاند، ولی مادری نداشتند که برایش گل هدیه کنند. بچههای طلاق و بچههای مادر از دست داده روز مادر با فریاد خوشیهای شما کر میشوند و آه میکشند. صدای بلند زندگیتان دیگران را میرنجاند و این یعنی یک جایی از شعور اجتماعیتان میلنگد. فریاد پولداری و زندگی لاکچریتان بلای جان ندارهاست. آنهایی که با سیلی صورتشان را سرخ میکنند و آنهایی که کودک یا نوجوانی پر شور مثل شما دارند، ولی مدام توی گوشش زمزمه میکنند ندارم.
لطفاً با صدای آرام خوشبخت باشید!
زندگی لاکچری شما به خودتان مربوط است، ولی نمایش آن با صدای بلند، دختران و پسران زیادی را منزوی و افسرده میکند. وقتی زورش به خوشبختی و لاکچری بازی شما نرسید، خسته میشود و خودش را از جامعه پنهان میکند.
صدای بلند زندگی شما آدمها را پریشان میکند. شما خوشبخت باش، پولدار باش و از تمام امکانات رفاهی استفاده کن و تعطیلات را در بهترین مکانها با خانواده و دوستانت بگذران، ولی لطفاً خواهشاً با صدای آرام.
در بوق و کرنا نکنید که سفر خارج میروید. توی شیپور نگویید تمام سرتا پای شما برند خارجی است. همه آدمها شب را شده با لقمه نانی سر میکنند. چه لزومی دارد وقتی مردم نمیتوانند گوشت بخرند یا ماه به ماه رنگ برنج ۵۰ تومانی را نمیبینند شما سفرههای آنچنانی را به رخ بکشی و مدام از رستورانها و خوراکی که فقط معده را پر میکند پست و استوری میگذاری؟ چرا عروسیهای آنچنانی و مهمانی لاکچری تولدتان را اطلاعرسانی ملی میکنید؟ کاش میدانستم هدفتان از این خودنمایی چیست؟ با که میجنگید؟ هدفتان مخاطبهای پولدارتان است که چشم درآورید یا آنهایی که با دیدن صفحههای شما فقط آه میکشند و شما دل میسوزانید؟
این روزها مردم بیش از هروقت دیگری خسته و گرفتارند. زور خیلیها به سختی روزگار نمیرسد. داشتههای شما رؤیای خیلی از آدمهاست. پس همین حالا دست از آزار جمعی بردارید و توی لاک خودتان فرو بروید. آرام توی بهشت زمینتان زندگی کنید و بگذارید مرد