سرویس تاریخ جوان آنلاین: تشکیل «پلیس جنوب» در راستای صیانت از منافع دولت انگلستان، از سرفصلهای شاخص در بازخوانی روابط ایران با این دولت، به شمار میرود. در مقال پی آمده، زمینهها و پیامدهای تشکیل این نهاد، مورد بازخوانی قرار گرفته است. امید آنکه تاریخپژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
پیشینه رابطه ایران و انگلستان
به گواه تاریخ، آغاز سابقه روابط ایران و انگلیس به دوره مغول بازمیگردد. در آن زمان انگلیسیها رفت و آمدهایی به ایران داشتند که چندان چشمگیر نبود. پس از آن به صورت رسمی برای نخستین بار آنتونی جنکینسن در سال ۱۵۶۱ م (۹۶۸ ه. ق) از سوی ملکه الیزابت با سفارشنامهای به زبانهای لاتین، ایتالیایی و عبری و با در دست داشتن هدایای مختلف برای ایجاد روابط تجاری به ایران میآید. انگلستان تا سال ۱۸۵۱ م (۹۸۸ ه. ق) پنج گروه دیگر را هم برای ایجاد روابط تجاری به ایران فرستاد که اغلب ناموفق بودند ولی با تلاش آخرین گروه که دو سال پس از روی کار آمدن شاه عباس به ایران آمدند و پس از باز شدن پای دو انگلیسی به نام برادران شرلی و نیز کمک انگلیس به شاه عباس برای بیرون راندن پرتغالیها از هرمز و خلیج فارس، عملاً روابط سیاسی و تجاری انگلستان و ایران آغاز شد. هرچند این رفت و آمدها هم چندان چشمگیر نبودند. شاید بتوان گفت جدیترین مناسبات انگلیسیها با ایرانیها از اوایل دوره قاجار شکل گرفت. در زمان فتحعلی شاه در سالهای ۱۲۱۵، ۱۲۲۴ و ۱۲۲۷ ه. ق، قراردادهایی با انگلستان بسته شد که براساس آن شامل تمام قراردادهای ایران با دیگر کشورها میشد و ایران تعهد میکرد اجازه ورود به لشکریان فرنگ که قصد رفتن به هند را دارند، ندهد. انگلستان که چشم طمع به هندوستان داشت، هدف اصلیاش از ایجاد رابطه با ما این بود که ظرفیتهای ایران را از بین ببرد و مرزهای دفاعی خود را در هندوستان به سرزمین ایران منتقل کند. به عبارتی عمق نفوذ استراتژیک خود را از هند و مرزهای هند به افغانستان و از هرات به داخل سرزمین ایران گسترش دهد. در همین راستا هم سیاستهای مخربی را اتخاذ کردند. انگلیسیها برای نیل به اهداف خود با نفوذ گسترده در حاکمیت قاجار و شبکهسازی و به دام انداختن رجال و تعیین مسئولان کشوری در سطوح مختلف، توانستند موجبات تجزیه و نابودی ایران را فراهم سازند. جداسازی افغانستان و قسمتی از سیستان و بلوچستان از ایران و همچنین جنگهای بوشهر به همین خاطر بود. قتل امیرکبیر نیز با اشاره و توطئهچینی شیل، سفیر انگلستان انجام گرفت. یا زمان بسته شدن قرارداد ۱۹۰۷ سفیر انگلستان در ایران سِر اسپرینگ رایس کاملاً با وزارت خارجه کشورش همراه است و طی این قرارداد ایران به سه قسمت تقسیم میشود. بدتر از آن قرارداد ۱۹۱۵ است که سفیر انگلستان در مذاکرات آن دخیل است و طی آن ایران بین روس و انگلیس تقسیم میشود. در واقع قرار بود در پایان جنگ جهانی اول اصلاً ایرانی وجود نداشته باشد. سال ۱۹۱۹م هم که قرارداد وثوقالدوله بسته شد، سِر پرسی کایکس سفیر انگلستان به جد دنبال مستعمره کردن ایران بود.
زمینههای ایجاد پلیس جنوب
قدیمیترین سند در خصوص علاقه انگلیسیها به تشکیل نیروی نظامی در جنوب، یادداشت پیوست تلگرامی لرد لنزاون، وزیر امورخارجه انگلیس به سر آرتور هاردینگ، سفیر انگلیس در ایران است. در این یادداشت آمده: «در پنجم ماه مه ۱۹۰۳ م لرد لنزاون در مجلس اعیان اظهار کرد ما کوشش کردهایم تجارت و نفوذ بریتانیا را به هر وسیلهای که در دست داریم تأیید و تشویق نماییم و همچنین پروژههای متعددی روی همین زمینه از قبیل تشکیل یک قوه پلیس قومی برای حفظ امنیت راههای جنوبی تحت مطالعه است.» در سال ۱۹۰۵ م سر پرسی سایکس، کنسول انگلیس در کرمان به هاردینگ مینویسد: «ایجاد یک نیروی سوار در جنوب ایران تحت نظارت افسران انگلیسی تنها راه حل همیشگی برای ناامنی هاست.» پس از کشمکشهای بسیار نهایتاً در سال ۱۹۰۷ م امپراتوری هند پذیرفت همیشه نیرویی برای اعزام به ایران آماده داشته باشد که در صورت لزوم بتواند به عمل نظامی مؤثری دست زند. اما در بین سالهای ۱۹۰۸ تا ۱۹۱۰ م روند اغتشاشات بوشهر و شیراز بیشتر شد. از این رو دولت انگلیس به طور جدی به فکر یافتن چارهای برای تأمین امنیت راه بوشهر به شیراز افتاد و بدین منظور «جی. اچ. بیل» کنسول انگلیس در اهواز در سال ۱۹۰۹ م طرحی پیشنهاد کرد که راه بوشهر به اصفهان را با چند صد نفر غلام مسلح و سوار که از اداره تلگراف هند و اروپا میگیرند، زیر نظر سه بازرس اروپایی اداره کنند. اما وزارت امورخارجه انگلیس پیشنهاد کرد «نیرویی ۱۰۰۰ یا ۱۲۰۰ نفره شبیه بریگاد قزاق تشکیل شود» نیرویی که زیر نظر و فرماندهی چند نفر از افسران انگلیسی ارتش هند باشد. روسها با طرح انگلیسیها به شرط آنکه به قلمرو نفوذ روسیه گسترش پیدا نکند، موافقت کردند؛ لذا در اکتبر ۱۹۱۰ م روسیه، به دولت ایران اعلام کرد اگر ظرف مدت سه ماه امنیت جادههای فارس را تأمین نکند، انگلیس ناگریز است اقداماتی انجام دهد که به موجب آن «یک نیروی محلی ایرانی زیر نظر فرماندهی هشت یا ۱۰ افسر انگلیسی ارتش هند، برای حفاظت از این راه تشکیل شود.» البته انگلیسیها برای آنکه روسها با طرحشان موافقت کنند، به روسها پیشنهاد کردند آنها نیز برای کنترل شمال ایران نیرویی تأسیس کنند. هرچند دولت ایران با آن طرح مخالفت و در پاسخ به روسها اعلام کرد: «هرگز و تحت هیچ شرایطی» نمیتواند بر این طرح صحه بگذارد و به نظر دولت ایران این عمل مغایر با حق حاکمیت ایران است. اما از آنجا که ضرورت تشکیل یک نیروی منظم نظامی همواره در کشور احساس میشد، در تیرماه ۱۲۸۹ هـ. ق موافقت شد یک نیروی نظامی تحت نظر افسران خارجی به نام ژاندارمری دولتی تشکیل شود. با این حال انگلیسیها طی یادداشتی به دولت ایران، اعلام کردند اقدام ایران را برای تأسیس این نیرو، تأیید میکنند، اما اگر این اقدام کافی نباشد با فرستادن افسران انگلیسی ارتش هند به ایران، حق مداخله خواهند داشت. نهایتاً با شروع جنگ جهانی اول دولت سوئد تمام افسران سوئدی ژاندارمری را از ایران فراخواند. باقیمانده ژاندارمهای سوئدی نیز به دلیل اختلافات داخلی روز به روز ضعیف و سرانجام از ایران اخراج شدند.
آغاز کار پلیس انگلیسی
در شرایطی که روسها تکیهگاهی، چون نیروی قزاق در ایران داشتند، افسران ژاندارمری سوئدی تحت تأثیر آلمانها حاضر نبودند به انگلیس خدمت کنند. رهبران عشایر و سران بختیاری هم برای نگهداری از تشکیلات انگلیس در جنوب، اقدامی نمیکردند. بنابراین در ژانویه ۱۹۱۶ م، مارلینگ کاردار سفارت انگلیس در تهران اظهار میکند: «در حالی که ما برای منافع خود نیرویی نداریم و ژاندارمری هم در وظایف خود کوتاهی میکند، بدیهی است که منافع ما حکم کند تا برای جنوب ایران مآلاندیشی کنیم و در این مورد پیشنهاد میکنم در جریان مذاکره با دولت ایران، به اطلاع آنان برسانیم برای برقراری نظم در جنوب ایران که در آنجا از منافع زیادی برخورداریم، درصددیم در صورت مقتضی بودن شرایط، نیرویی زیر نظر افسران و مربیان انگلیسی تشکیل دهیم.» وزارت امورخارجه انگلیس نیز طرح را با حکومت هند مطرح میکند. پس از موافقت چمبرلن، نایبالسلطنه هند با این طرح، دیوان هند بهخاطر اهمیت بالای این طرح نظامی- استحفاظی، سایکس را برای این کار توصیه میکند. قرار بر آن بود سایکس کار را از سیستان شروع کند و تا کرمان و بندرعباس گسترش دهد و همزمان یکی از افسران زیرنظرش از میان ایلات اطراف بوشهر سربازگیری انجام دهد. البته در این میان اختلافاتی هم وجود داشت. مثلاً مارلینگ و فرمانفرما که به دنبال تقویت قوامالملک و اقتدار حکومت کرمان بودند، با ورود سایکس و سربازگیری مخالفت کردند و خواستار اعزام یک نیروی کوچک مجهز به توپ شدند. اما نهایتاً حکومت هندوستان اعلام کرد امکان اعزام نیروی نظامی به بندرعباس وجود ندارد و بهتر است سایکس کار خود را شروع کند. چون نایبالسلطنه هند بر این باور بود این نیرو کاملاً نظامی است و حقوق افراد آن توسط حکومت هند پرداخت خواهد شد و هدف از برپایی آن صلح و امنیت مناطق شرق ایران در مرز هند است. از طرفی برای آنکه ایرانیان با تشکیل چنین نیرویی در ایران مخالفت نکنند، دیوان هند پیشنهاد کرد برای بستن دهان دولت ایران اعلام کنند سایکس برای فرماندهی بر نیروی انگلیسی مستقر در سیستان میآید. سپس این نیرو در اختیار دولت ایران قرار داده خواهد شد و هر اعتراضی از طرف ایران شود جوابگو خواهد بود.
مدیریت خودسرانه سایکس
پس از موافقت با تأسیس این نیرو، مهمترین مسئله نظارت بر آن بود. هاردینگ معتقد بود نظارت آن باید در دست او باشد و دولت ایران هم آن را به رسمیت بشناسد، اما مارلینگ میگفت، چون این نیرو سیاسی است، برای اعاده نظم و حفظ حیثیت انگلیس در جنوب ایران، باید تحتنظر او باشد. نهایتاً در فوریه ۱۹۱۷ م مسئولیت نظارت پلیس جنوب و سایکس به مارلینگ واگذار شد، اما طبق اسناد مارلینگ دائماً شکایت داشت که سایکس به دستوراتش عمل نمیکند یا اقداماتی خارج از دستورات او انجام میدهد. مارلینگ اعتقاد داشت سایکس علاوه بر آنکه بازرس کل پلیس جنوب است، وظیفه افسر سیاسی نیروهای انگلیسی را هم انجام میدهد. حرکتی که باعث برملا شدن اهداف حضور انگلیس در ایران میشد. به همین روی مارلینگ به سایکس مینویسد: «دخالت بازرس کل نیرویی که رسماً نیروی ایرانی است، در امور سیاسی، بسیار ناپسند است، بلکه این شک و تردید را تأیید خواهد کرد هدف واقعی ما تشکیل قوایی است که با افسران انگلیسیاش در خدمت منافع سیاسی انگلیس باشد.» اقدامات خودسرانه سایکس را کنسول انگلیس در شیراز هم تأیید کرده است. او که قاعدتاً باید همکاری نزدیکی با سایکس داشته باشد، شکایت میکرده که سایکس به توصیههایش عمل نکرده و نامهنگاریهای او را سانسور میکند. بنابر نظر این کنسول موارد ذکر شده و ناسازگاری بین سایکس و فرمانفرما نهایتاً سبب شد این نیرو از هم بپاشد. ناگفته نماند پلیس جنوب و سایکس به هیچوجه از دولت ایران پیروی نمیکردند.
اختلافات برای نامگذاری
پنج ماه از تشکیل این نیرو در ایران میگذشت، ولی همچنان نامی برای آن تعیین نشده بود. نامگذاری برای نیرویی که ماهیتش در هالهای از ابهام قرار داشت کار سختی بود. نیرویی که انگلیسیها به بهانه تأمین امنیت راههای ایران تشکیل داده بودند و قرار بود بخشی از ارتش ایران شود. این نیرو ابتدا به مدت شش ماه به نام پلیس نظامی جنوب ایران نامیده میشد، اما سایکس با چنین نامگذاری موافق نبود. او اعتقاد داشت این نامگذاری به شکلی که در آن بار مفهومی «پلیس نظامی» باشد، مورد نفرت ایرانیان است. سایکس مدعی بود هدف این نیرو «احیا و ابقای نظم و قانون و... به وسیله کوتاه کردن دست قبایل غارتگر و جلوگیری از یاغیگری است» بنابراین عنوان «ارتش» را برای این نیرو به کار برد و نام South Persia Rifles= SPR «قشون جنوب ایران» را پیشنهاد کرد.
بحث درباره نامگذاری این نیرو همه را درگیر کرده بود. نایبالسطنه هند بر این باور بود که این نیرو باید «نامی مشخصاً انگلیسی داشته باشد» نظیر «قزاق» برای نیروی روسی در شمال ایران. او همچنین معتقد بود، چون این نیرو «پلیسی» است، انتخاب نام «قشون» یا «ارتش» برای آن اثر بدی به همراه خواهد داشت و فرمانده آن نیرو را در شرایطی قرار میدهد. او سرانجام نام South Persia Milishia=SPM یعنی میلیشیای جنوب ایران را پیشنهاد کرد، اما مشاور دایره نظامی اداره هند، نام پیشنهادی «میلیشیا» را در برابر «قزاق» بسیار ضعیف میدانست. او معتقد بود بهتر است از یک نام انگلیسی و یک نام ایرانی همچون South Persia Force=S. P. F به معنی «نیروی جنوب ایران» یا South Persia National Force=S. P. N. F. به معنای «نیروی ملی جنوب ایران» استفاده شود. چون «نیرو» میتواند با یک بازرس کل اداره شود در حالی که «ارتش» یک فرمانده کل میخواهد. سرانجام پس از پیشنهادات مختلف در خصوص نام این نیرو نظامی، نظر سرگرد استیل پذیرفته شد و نام South Persia Rifles=SPR به معنی «پلیس جنوب ایران» یا «تفنگداران جنوب ایران» تأیید شد. این نام هر دو مفهوم نظامی و غیرنظامی را به همراه داشت و سرپوشی برای تقسیم ایران به شماره میرفت. ناگفته نماند ایرانیها این عبارت انگلیسی را بدون واژه «ایران» یعنی «قشون جنوب» به کار میبردند. بحث نامگذاری این نیرو هشت ماه به طول انجامید.
تأمین بودجه از جیب ایرانیان
در آغاز، چون هزینه پلیس جنوب زیاد بود و این هزینه هر ساله افزایش داشت، انگلستان را با مشکل مواجه ساخته بود. انگلیسیها هزینه سالانه پلیس جنوب را به مبلغ ۳۵ میلیون قران (۳ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان) برآورد کرده بودند. انگلیسیها ادعا داشتند این بودجه را آنها پرداخت میکردهاند، اما در واقع، چون پرداخت اقساط وامهایی که شاه ایران از روس و انگلیس گرفته بود، باید از عواید گمرکی، شیلات، پست و تلگراف صورت میگرفت، همواره به تأخیر میافتاد، این دیرکردها با تهدید آن دو دولت مواجه شد و آنها کنترل امور مالی ایران را به زور در دست گرفتند و نهایتاً از این ممر که جیب ایرانیان بود، بودجه پلیس جنوب تأمین شد.
کشتار ایرانیان در پوشش سرکوب شورش
با ورود ۳ هزار نیروی پلیس جنوب به شیراز به منظور تأمین مایحتاج آنان، قیمت کالاها و مواد مورد نیاز مردم بالا رفت و اجناس در بازار کمیاب شد. کمبود مواد غذایی باعث شد مردم برای خرید کالاهایی بیش از نیاز خود به مغازهها هجوم آورند که این اقدام زمینهساز بروز قحطی در شیراز شد، چراکه فارس سه سال پی در پی دچار خشکسالی شده و حمله ادواری ملخ بر محصول گندم و جو منطقه تأثیر گذاشته بود. از طرفی هجوم داوطلبان برای استخدام شدن در پلیس جنوب، باعث شد مصرف آنان از میزان محصول انبار شده زیادتر شود. همچنین مالکان و زمین داران و حتی دولتمردان نیز در چنین شرایطی اقدام به احتکار گندم و جو کردند. سرانجام نایابی گندم و افزایش قیمت نان و مواد غذایی که بهخاطر پلیس جنوب بهوجود آمده بود، باعث نارضایتی مردم منطقه شد و احساس نفرتی را نسبت به انگلیسیها در آنها ایجاد کرد. احساس نفرتی که زمینهساز مبارزات، جنبشها و جنگهای مردم فارس علیه پلیس جنوب بود؛ لذا مردم ایران از همان بدو تأسیس پلیس جنوب اعتراض خود را نسبت به این نیرو نشان دادند و با گذشت زمان اعتراضها رنگ مبارزه به خود گرفت. پلیس جنوب هم از همان آغاز هر گاه مبارزهای به راه میافتاد با لشکرکشی و فرستادن نیرو و ایجاد درگیری و جنگ، مردم را سرکوب میکرد تا نتوانند اقدامی کنند. البته پلیس جنوب اغلب به بهانه اینکه مردم فلان منطقه یا طایفه دزدی کرده یا به دزدان و غارتگران پناه داده و با پلیس جنوب همکاری نمیکنند، با توپخانه و نیروی هزار نفره به سرکوب میپرداخت. گاهی هم حمله پلیس جنوب به طوایف کوچک و کشتار مردم بیگناه روستاهای ایران، صرفاً به منظور آشنا ساختن نیروها با شیوههای عملیاتی و ایجاد آمادگی رزمی در آنها بود. سایکس نتیجه اقدامات سرکوبگرانه پلیس جنوب در شمال نیریز به چاهکیها، لبومحمدی، چهار راهی، قرایی و لشنیها را چنین گزارش کرده است: «این عملیات در اعاده امنیت و استقرار عدالت اثر بسیار نیکویی داشت... فایده بزرگ و بیپایان برای نفرات پلیس جنوب از این قضایا آن بود که سربازان کارآزموده و کهنهکار استفادههای زیادی برده و آموختند چه قسم حرکت نموده، چگونه خیمه برافراشته و بالاخره چه نوع جنگ کنند...» همچنین برخی حملات پلیس جنوب به روستاها یا طایفهها در کرمان به بهانه پناه دادن آنها به آلمانیها بود. طایفههایی که ابداً دستی در راهزنی و غارتگری نداشتند. نفاق افکنی بین طایفهها و طرفداری از یک طایفه با عملیات نظامی و تضعیف گروه دیگر نیز از جمله اقدامات پلیس جنوب برای تسلط بر منطقه بود.
پایان کار مهمان ناخوانده
همانطور که پیشتر اشاره شد پلیس جنوب، نیرویی بود که بدون اجازه دولت ایران، به دست انگلیسیها در ایران تأسیس شده بود؛ لذا در سالهای اولیه، تمام تلاش مأموران انگلیس و نیز طرفداران آنها بر این بود که دولت ایران، این نیرو را به رسمیت بشناسد. اما خودسریهای سایکس به عنوان فرمانده کل پلیس جنوب در امور داخلی ایران و صدور فرمان قتل مجاهدان ایرانی و نیز جنگ با مردم فارس و ایجاد نارضایتی و ناامنی در منطقه، کار را خراب کرد و سبب شد اهدافی که بابت آن پلیس جنوب تشکیل شده بود، تأمین نشود. از طرفی امتناع احمد شاه در بستن قرارداد ۱۹۱۹ ضربه دیگری بود که مانع از آن شد که انگلستان به اهداف بلندمدتش در ایران برسد. اهدافی، چون تثبیت منافع اقتصادی انگلیس از طریق نفت ایران، تقویت مرزهای هندوستان و تأمین برتری و انحصار قدرت انگلستان در خلیج فارس، ایجاد سد محکمی در برابر بلشویکها و جلوگیری از تبلیغات آنها و... مخالفت با قرارداد ۱۹۱۹ باعث شد از آن پس انگلیسیها درصدد به قدرت رساندن یک نفر قزاق در ایران برآیند. نوکری که با پول ایران به دستورات انگلستان بیچون و چرا عمل کند. این موضوع در یادداشتهای آیرونساید هم آمده است: «شخصاً عقیده دارم پیش از آنکه از اینجا برویم باید این افراد را به حال خود رها کنیم. در واقع یک دیکتاتور نظامی گرفتاریهای ما را برطرف خواهد کرد و ما را قادر خواهد ساخت بیهیچ دردسری این کشور را ترک گوییم.» بنابراین در روز جمعه ۹ مهر ۱۲۹۹ ه. ش، سلطان مسعودخان، سلطان کاظم خان، کلنل اسمایت و ژنرال آیرونساید در قزوین جلساتی تشکیل میدهند، استروسلسکی فرمانده بریگارد قزاق را بازخرید میکنند و رضاخان را به فرماندهی نیروی قزاق میگمارند. کمی بعد کودتای ۱۲۹۹ رخ میدهد و رضاخان به قدرت میرسد. با روی کار آمدن رضاخان، اهداف انگلستان با بودجه ایران و توسط این عامل دست نشانده تأمین میشد، بنابراین وجود پلیس جنوب دیگر ضرورتی نداشت؛ لذا در آذرماه سال ۱۲۹۹ این نیروی نظامی به کل در ایران منحل شد.