سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: پیشداوری؟! به نظر شما من پیشداوری میکنم؟ هرگز چنین کاری انجام نمیدهم. پیشداوری کردن کار درستی نیست. خود من اصلاً خوشم نمیآید که دربارهام قضاوتی نادرست شود، آن وقت چگونه درباره دیگران قضاوت کنم؟ مثلاً چگونه به خودم اجازه بدهم که اخلاق و رفتار دیگران را زیر سؤال ببرم یا با خود درباره آنها فکرهایی بکنم؟ مگرمن فضول هستم؟ حالا هر چه میخواهد در زندگیشان پیش بیاید، پیش بیاید! من را چه به کار مردم؟ خیلی هنر کنم، خودم حواسم به کار خودم باشد.
همین پریروز یکی درباره من گفته بود که با دوستان زیادی ارتباط دارم تا کارهایم را گردن آنان بیندازم و برایم پارتیبازی کنند. وقتی این را شنیدم خیلی جا خوردم، چون خودم بارها کار دوستانم را راه انداختهام و اگر کاری از دستم برآمده برایشان انجام دادهام. گاهی این شلوغی ارتباطم با دوستانم خانوادهام را شاکی میکند. باید از وقت بودن در کنار عزیزانم بزنم و به کارهای آنان برسم، آن وقت مردم این حرفهای اشتباه را میگویند.
یکی از دوستانم میگفت تو عادت داری به یکسره قضاوت کردن! واقعاً نمیدانم چرا این فکر را کرده است! چون من قضاوت نمیکنم. او وقتی این را گفت که از یکی از همسایهها ناراحت بودم. گفتم این همسایه من واقعاً مردمآزار است. برای اینکه بارها و بارها نیمه شب ماشین لباسشوییاش را روشن میکند. او قصد آزار و اذیت من را دارد برای همین هر دو سه شب یک بار این کار را میکند. دوستم از این حرفم تعجب کرد. او همسایه ما را نمیشناسد اگر نه فکر نمیکرد که او را قضاوت میکنم.
این همسایه ما تا به حال چند بار به همسایههای دیگر گفته است که با من لج و لجبازی دارد. حتی کارهایی کرده است تا من را بترساند. مثلاً چندین بارکفشهای من و خانوادهام را از توی راهرو برداشته است. حتی برخی وسایل تزیینی را که ارزش چندانی نداشت و برای زیباتر شدن راهرو به دیوار نصب کرده بودیم، برداشته، هر چند که شاید از آنها هیچ بهرهای هم نبرده باشد، جز آزار ما. حتی یک بار پلیس را خبر کردم. پلیس زنگ خانهشان را زد و چند کلامی با آنان حرف زد. از حرفها و دروغهایشان اینگونه دستگیرم شد که کار کار خودشان است. اما حوصله شکایت کردن و این جور کارها را نداشتم برای همین از رفتن به کلانتری یا شورای حل اختلاف محل، گذشتم و بیخیالشان شدم. با حرفهایی که زده است و اختلافاتی که بینمان پیش آمده است، مطمئن هستم که نیمه شبها به خاطر آزار من ماشین لباسشوییاش را روشن میکند. با کارهایی که تا به حال کرده است، هر کس دیگری هم باشد فکر میکند که او قصد آزار و اذیت من را دارد. حتی به یکی دیگر از همسایهها گفته است که به خاطر لجبازی با من مانده است در این خانه، اگر نه شرایطی برایش پیدا شده تا به خانه دیگری که برایش مناسبتر است برود! این را که شنیدم فهمیدم همسایه شمشیرش را از روبسته است. ولی بهتر است نسبت به او بیتفاوت و بیاعتنا باشم. چون حوصله دعوا و جر وبحث دوباره با او را ندارم. آن وقت میگویند من پیشداوری میکنم. دیگر چه چیزی باید ببینم که مطمئن شوم که او تمام کارهایش از روی تعمد و آزار و اذیت است؟
هرچند که دیروز ورق برگشت و اتفاقی افتاد. از محل کارم برگشته بودم به خانه. افطار که شد چایی ریخته و نشستم روی کاناپه، نزدیک به در ورودی واحدمان. کسی در خانه نبود و تنها بودم. خواستم چای را بنوشم و بروم کمی استراحت کنم که صدای همسایه را شنیدم. یکی از آنان با همسایهای که کارش شده است آزار دادن من و خانوادهام حرف میزد. صدایشان بلند بود، جوری که از داخل راهرو به داخل خانه میرسید. از حرفهایشان که ناخواسته به گوشم میرسید، برمیآمد که روزها فشار آب واحد همسایه که طبقه بالا قرار دارد، پایین میآید. از قرار شبها فشار آب واحد بیشتر است، برای همین نیمه شب ماشینلباسشویی را روشن میکند. او گفت که بارها لباسهایش خوب شسته نشده و تمیز نشده است و این را فهمیده است که نیمه شب ماشین لباسشویی لباسهایش را بهتر میشوید و آبکشی میکند.
آن لحظه شرمنده شدم از بابت فکرهایی که دربارهاش داشتم. هر چند که باز هم از روی خودخواهی و اینکه لباسهایش تمیزتر شود، نیمه شب آن همه سر و صدا راه میاندازد و ما را بیدار میکند، ولی دست کم دیگر میدانستم که برای کارش دلیلی منطقی دارد.
وقتی این را شنیدم با خودم گفتم انگار دوستم راست میگفت، من پیشداوری میکنم. با اینکه تصورم این بود که هرگز چنین کاری نکردهام؛ به راحتی درباره همسایه پیشداوری کرده بودم. احساس گناه پیدا کردم. حتی آنهمه آزار و اذیتش را یک آن از یاد بردم. دلم میخواست در را باز کنم، بروم بیرون و به خاطر فکر بدی که دربارهاش داشتم عذرخواهی کنم. ولی ترجیح دادم از این کار صرفنظر کنم. هر چه باشد بارها و بارها من و خانوادهام را رنجانده بود و من هم که به گفته طریقت شناسان دل، در این حالت درگیر منیتهای خودم هستم و آنقدرها سخاوت دل ندارم که بتوانم از چنین شخصی آن هم به خاطر افکارم از او معذرت بخواهم. من که دست به عملی نزدم و تلافی رفتارهای او را سرش در نیاوردم، پس باید بروم سراغ خدای خودم. کار من با او بیشتر است تا با این همسایه.
کسی چه میداند، شاید خیلی از فکرهای دیگری هم که درباره دیگران داشتهام قضاوت اشتباه باشد. برای بسیاری از پیشداوریهایم از رفتار و گفتار دیگران، فرصتی پیش نیامده است تا ببینم درست بوده است یا نه. اینبار بخت با من یار بود و در یک گفتوگوی همسایگی توانستم اشتباهم را بفهمم. ولی همیشه از این مکاشفهها پیش نمیآید و نیامده است. بهتر است فکری به حال خودم بکنم. از حالا اینقدر از حرفهای دیگران درباره قضاوتهایشان ناراحت نمیشوم. حتماً آنان هم یک روزی درک بهتری از رفتارها و افکار خود پیدا میکنند. اگر هم پیدا نکردند که باز هم برای من ناراحتی ندارد، چون دیگر یاد گرفتم که قضاوت آنها برای خودشان بیشتر دردآور است، و اگر من نخواهم، این قضاوتها چیزی را در زندگی من تغییر نمیدهد.