سرويس جامعه جوان آنلاين: در هر فاجعه و بحرانی، بذری از آگاهی ناب وجود دارد به شرط این که ما از آن رویگردان نشویم. وقتی بحران یا فاجعهای در زندگی ما روی میدهد عموما اولین واکنش ما نپذیرفتن، گلایه کردن و شکایت از آن است. کافی است به حجم مطالبی که این روزها در فضای مجازی در رابطه با همه گیر شدن ویروس کرونا تولید میشود توجه کنیم، گلایه و شکایت بخش اعظمی از رفتارهای ما در این فضاهاست و سرچشمه شکایت و گلایه کجاست؟ در نپذیرفتن رویدادی که اتفاق افتاده است بنابراین، چون رویکرد غالب نپذیرفتن است همه میپرسند چه زمانی از شر این ویروس رها خواهیم شد؟ در این جا هم باز یک فاصله زمانی انتظار و درد برای رها شدن تراشیده میشود و معنای این فاصله زمانی که به آینده فرافکنی میشود چیست؟ این که حالا و اکنون بسیار ناخوشایند است و من اکنون و حالا را نمیتوانم بپذیرم بنابراین مدام وضعیت خوب را در صورت آینده – روزهای بدون کرونا – بازسازی میکنم یا در حسرت گذشته – روزهایی که بدون کرونا زندگی میکردم و غرق خوشبختی بودم، اما متوجه خوشبختی خود نبودم - به سر میبرم، اما واقعیت آن است که هر دو این رفتارها چه رویاسازی درباره روزهای بدون کرونا در آینده و چه حسرت روزهای گذشته رفتار آگاهانهای نیست و صد البته باعث میشود که ما در گردابی از دردهای خودساخته ذهنی گرفتار شویم.
دروازهای که کرونا به سمت شناخت درون میگشاید
در بطن هر گرفتاری، چالش و بحرانی امکاناتی از آگاهی و معرفت وجود دارد به شرط این که ما در پوسته آن چالش و بحران دست و پا نزنیم و بتوانیم از ظاهر خشن آن چالش و بحران عبور کنیم. این روزها که ما درگیر ویروس کرونا به مثابه یک چالش جمعی و همگانی شده ایم به موازات شیوع این ویروس، مثل هر بحران دیگری امکاناتی برای آگاهی و معرفت هم باز شده است تا من از آن امکانها در جهت شناخت و کسب آگاهی استفاده کنم. مثلا اگر من این روزها به شدت ترسیده و وحشت زده هستم و دایم از خود میپرسم که نکند من هم کرونا بگیرم؟ نکند با ویروس کرونا از دنیا بروم و بمیرم؟ میتوانم توجهم را به این موضوع جلب کنم که اساسا آیا ویروس کرونا عامل ترس از مرگ است یا نه ویروس کرونا باعث شده است که آن ترس موهوم من از مرگ به سطح بیاید. انگار مثلا من صورت نشُسته و کثیفی دارم. یکی با آینه وارد خانه من میشود و آینه را در برابر صورت من قرار میدهد و من متوجه کثیفی صورت خود میشوم، اما اشتباه من این است که کثیفی صورتم را به ورود آن فرد با آینه منتسب میکنم انگار که آن فرد یا آن آینه در این باره مقصر هستند بنابراین کثیفی صورت خود را روی آینه یا فرد آینه به دست فرافکنی میکنم. درباره ویروس کرونا هم وضعیت این گونه است. من میتوانم خود را این گونه فریب بدهم که ویروس کرونا مرا ترسانده و عامل ترس من از مرگ است، اما میتوانم واقع بینانهتر به داستان نگاه کنم و بگویم: نه این طور نیست این ویروس مثل یک آینه ترس من از مرگ را که پیش از ورود این ویروس در درون من بوده به من نشان داده است.
کرونا یک آینه است
وقتی ما وضعیتهای درونی منفی خود از جمله ترس، وحشت و غم را بر روی پدیدههای بیرونی فرافکنی نکنیم و آنها را مقصر و متهم جلوه ندهیم در آن صورت دروازههای آگاهی به روی ما گشوده خواهد شد، درست مثل کسی که به جای متهم کردن آینه بلند میشود و میرود دست و روی خود را میشوید در این جا هم من میتوانم از امکانی به نام کرونا در جهت کسب آگاهی و معرفت درونی و تغییر سود ببرم یعنی بگویم این ویروس چه آینه خوبی است که مرا به من نشان میدهد، مثلا کرونا باعث شده که من خانه نشین شوم در حالی که من خانه نشینی را نمیپسندم. چرا؟ چون عادت دارم خود را در کار یا پول درآوردن غرق کنم. پس کرونا به من میخواهد چه بگوید؟ میخواهد آن هویت کاذبی که من برای خود تراشیده بودم به من نشان دهد و من میتوانم از خود بپرسم آیا من جز پول درآوردن یا کار کردن هویت دیگری در این دنیا ندارم؟ از وقتی کرونا آمده است من دیگر نمیتوانم با دوستانم تفریح کنم بنابراین میتوانم به جای این که مدام از این موضوع شکایت کنم از خود بپرسم آیا هویت من صرفا در تفریح کردن و با دیگران بودن خلاصه میشود؟ چرا من نمیتوانم در سکوت و تنهایی، حال خوب را تجربه کنم؟ چرا سکوت و تنهایی چنین برای من تلخ مینماید؟ چرا من از سکوت و تنهایی فراری هستم؟ میتوانم یک بار در زندگی به جای فرار از سکوت و تنهایی آن را بپذیرم و ببینم آیا واقعا سکوت و تنهایی به همان ناخوشایندی است که من در ذهن خود ساخته ام یا نه واقعا سکوت و تنهایی امکانات وسیعی از آگاهی و معرفت را میتواند در اختیار من قرار دهد و من پیشتر هیچ تجربه عینی و عملی از سکوت و تنهایی نداشته ام بلکه هر بار با تفریح، مشغولیت تراشی، سفر و ... عملا سرپوشی بر روی سکوت و تنهایی گذاشته ام و ترس من موهوم و خیالی است.
امکاناتی که یک ویروس در اختیار من قرار میدهد
ویروس کرونا اگر ما بتوانیم به عنوان یک چالش بپذیریم میتواند امکانات وسیعی را در اختیار ما قرار میدهد: من فکر میکردم اگر یک هفته پاساژگردی نکنم میمیریم در حالی که دو هفته است پاساژ نرفته و چیزی هم نخریده ام، اما هنوز زنده ام. من فکر میکردم اگر برای عید لباس نو نخرم میمیرم – مردم چه قضاوتی درباره من میکنند لابد حس ترحم آنها را برمی انگیزم –، اما حالا میبینم برای عید لباس نخریده ام، اما هنوز زنده ام. من فکر میکردم اگر درآمدم پایین بیاید خانواده ام دیگر مرا دوست نخواهند داشت در حالی که میبینم این گونه نیستل من فکر میکردم حوصبه بازی در خانه با کودکم را ندارم، اما حالا میبینم دارم با کودک خود بازی میکنم و حس خیلی خوبی را تجربه میکنم که پیشتر آن را نچشیده بودم. من مدتها بود میخواستم چند کتاب بخوانم حالا از این فرصت در جهت کسب آگاهی بهره میبرم و.