کد خبر: 987265
تاریخ انتشار: ۰۱ بهمن ۱۳۹۸ - ۰۷:۴۳
وقتی انسان به ظاهر متمدن از درک عمیق استعاره «همه ما در یک قایق نشسته‌ایم» عاجز می‌شود
شما می‌بینید در روز روشن در میان دولت‌هایی که خود را طرفدار و هواخواه نوعدوستی می‌دانند حق یک ملت به این گستاخی تضییع می‌شود. چرا؟ چون در نهایت این انسان به ظاهر مدرن و نوعدوست از قالب نژاد، ملیت، قاره و منافع خود به داستان نگاه می‌کند و، چون تو در آن قالب‌ها نمی‌گنجی پس حق خود می‌داند که چنین گستاخانه حقوق تو را نادیده بگیرد و بگوید به من چه؟
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: می‌دانی چرا ریشه ظلم یک بار برای همیشه کنده نمی‌شود؟ چون پای یک جمله حرام می‌آید وسط، حیوانی به نام «به من چه؟» و اگر زورمان برسد این حرام پرورده را تکانی بدهیم حداکثر برای مظلوم اشکی می‌ریزیم، پرچمی بر در و دیوار می‌کوبیم، رنگ پیراهنمان را عوض می‌کنیم یا چند مصرع شعر می‌سراییم، اما از فردا باز هر کسی می‌رود سراغ کار خودش، باز سر و کله آن جمله حرام در مویرگ مغز‌ها پیدا می‌شود، بازار‌ها باز می‌شود، شاعر و روزنامه‌نگار سوژه دیگری پیدا می‌کنند، سیاستمدار متنی دیگر برای سخنرانی دیگر آماده می‌کند، کاسب، تاجر و کارمند سراغ دفتر و دستک و پرونده‌هایشان می‌روند و اگر از ما بپرسی چه شد؟ کجا می‌روید؟ می‌گوییم زندگی ادامه دارد و اگر کسی زیاد پاپیچ‌مان شود می‌گوییم هزار گیر و گرفتاری داریم می‌رویم گره‌های هزار رنگ زندگی‌هایمان را باز کنیم، اما یکی نیست یقه ما را بگیرد و به ما بگوید نامردها! چشم باز کنید و ببینید یک جمله حرام «به من چه؟» چطور این مولود نامبارک را که ما زندگی می‌نامیم هر لحظه در ما می‌زاید. کلاهمان را قاضی کنیم. نام این دست و پا زدن‌های تهوع‌آور زندگی نیست. هست؟ نام این «می‌بینی که چقدر گرفتارم»، نام این «بله ولی زندگی هر کسی اولویت‌های خودش را دارد» نام این‌ها زندگی نیست. هست؟

ظلم‌های امروز در قیاس با گذشته زیرپوستی‌تر، اما وحشتناک‌تر است
این کلمات را وقتی می‌نوشتم تأثر قلبی‌ام از ترور ناجوانمردانه سردار سلیمانی واژه‌ها را با خود جلو می‌برد، من آن لحظه‌ها در چهره ظلم چنین چیزی را می‌دیدم: به من چه؟ وقتی نگاه کردم دیدم چیزی که آن لحظه از خاطر من گذشته می‌تواند همه آن صحنه‌های خشونت‌باری را در برگیرد که به هر انسانی در هر کجای این دنیا، در هر رابطه‌ای که به چشم می‌آید یا نمی‌آید رفته است. از خودم می‌پرسیدم در طول تاریخ به انسان‌های بسیاری ظلم شده است، آدم‌هایی از این ظلم‌ها متأثر شده‌اند، اما همچنان ظلم در لایه‌های عمیق روابط بشر در ساحت‌های گوناگون آن، در روابط میان ملت‌ها و حکومت‌ها، در روابط اقتصادی، در روابط خانوادگی و ده‌ها رابطه از این دست تداوم یافته است. ممکن است ظلم امروز بشر زیرپوستی و نرم‌تر شده است مثلاً می‌بینی سر انسان‌ها بمب ریخته نمی‌شود، اما میلیون‌ها انسان به جرمی که نکرده‌اند تحریم می‌شوند، زندگی میلیون‌ها انسان دستخوش تغییر می‌شود و تحریم قربانی‌های بسیاری می‌گیرد که به چشم نمی‌آید. آمار‌های متقن و مستدل می‌گویند دویست و اندی نفر در دنیا به اندازه ۷ میلیارد نفر ثروت اندوخته‌اند، یعنی تقریباً همه جمعیت زمین یک طرف و دویست و اندی نفر هم یک طرف، آیا این همان سیستم پادشاه و رعیتی نیست؟ و اگر منصف باشیم آیا سیستم پادشاه و رعیتی صد‌ها و هزاران سال پیش منصفانه‌تر از اکنون نبود؟ آیا ظلم سیستم سرمایه‌داری امروز کم از سیستم پادشاه و رعیتی است؟

چرا ظلم تداوم یافته است؟
پرسش این است که چرا ظلم تداوم یافته است؟ هر کس می‌تواند به سهم خود پاسخی برای این پرسش بیابد، اما من آن لحظه به یک جمله رسیده بودم، جمله کوتاهی که احتمالاً در خانه‌ها، اداره‌ها، خیابان‌ها و سازمان‌ها شنیده‌ایم، جمله‌ای که همسایه به همسایه می‌گوید، گاهی کارمندی به کارمندی می‌گوید، گاهی کارمندی به ارباب رجوعی می‌گوید، گاهی برادری به برادری می‌گوید: «به من چه؟» و اینگونه است که ظلم در انواع و اشکال آن در زندگی بشر تداوم می‌یابد.

اما چرا ما به همدیگر «به من چه؟» می‌گوییم. به خاطر اینکه انفصالی میان خود قائل هستیم، انفصال و جداشدگی‌ای که در نهایت یک وهم است، چون در یک شکل عمیق زندگی ما انسان‌ها به همدیگر مربوط است، اما در یک نگاه کوته‌بینانه این ارتباط‌ها به چشم نمی‌آید. جنگل‌های آمازون در حال فروپاشی و نابودی کامل است. به من چه؟ اما این جنگل‌ها یک چهارم اکسیژن دنیا را تأمین می‌کنند و آنقدر حیاتی هستند که معروف به ریه‌های زمین شده‌اند. تو می‌توانی اینجا به آتش‌سوزی‌های استرالیا از پشت صفحه تلویزیون نگاه کنی و بگویی به من چه؟ چون ظاهراً دود آن آتش‌سوزی‌ها به تو نمی‌رسد، اما آیا این خوش خیالی افراطی نیست؟ خانه همه ما یکی است و آن مثال کلاسیک به روشنی پیوستگی زندگی را در روی زمین نشان می‌دهد: «همه ما روی یک قایق نشسته‌ایم یکی قایق را در جایی که نشسته است سوراخ می‌کند و دیگران می‌گویند به من چه؟»

توحش در لباس تمدن
از رابطه دولت‌ها با همدیگر مثال می‌زنم. فرض کنید دولت ایران با دولت‌های اروپایی و امریکا سر موضوع کاربرد انرژی هسته‌ای به توافق می‌رسد، بعد از مذاکرات طولانی توافقی به دست می‌آید. نمایندگان دولت‌ها این توافق را جلوی چشم افکار عمومی و رسانه‌ها امضا می‌کنند، اما طولی نمی‌کشد دولت‌های اروپایی و امریکا زیر تعهدات خود در این توافق می‌زنند، در حالی که انتظار دارند ایران به همه تعهدات خود عمل کند و با اینکه به امتیازات وعده داده شده نرسیده و از سویی مورد تحریم‌های ظالمانه مضاعف هم قرار گرفته است همچنان در توافق بماند، این اتفاق را در معرض هر عقل سلیم و منصفی قرار دهید به هیچ عنوان قابل پذیرش نخواهد بود، اما شما می‌بینید در روز روشن در میان دولت‌هایی که خود را طرفدار و هواخواه نوعدوستی می‌دانند حق یک ملت به این گستاخی تضییع می‌شود. چرا؟ چون در نهایت این انسان به ظاهر مدرن و نوعدوست از قالب نژاد، ملیت، قاره و منافع خود به داستان نگاه می‌کند و، چون تو در آن قالب‌ها نمی‌گنجی پس حق خود می‌داند که چنین گستاخانه حقوق تو را نادیده بگیرد و بگوید به من چه؟ و این انسان به ظاهر متمدن از درک عمیق استعاره «همه ما در یک قایق نشسته‌ایم» عاجز است. او ظاهراً از برابری حقوق انسان‌ها می‌گوید، اما چون از دریچه رنگ پوست، ملیت، نژاد و قالب‌هایی از این دست به داستان نگاه می‌کند در نهایت برابری او یک شعار توخالی و تهی است که فقط به درد نمایش می‌خورد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار