سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: همه انسانها دوست دارند در تمام طول زندگی خود نزد دیگران محترم باشند. همه آنها را دوست داشته باشند و به آنها احترام بگذارند. مسلماً لازمه این محترم بودن هم این است که به عقاید و سلیقههای دیگران احترام بگذارند. در واقع اگر ما به دیگران احترام بگذاریم دیگران نیز به ما احترام میگذارند. اگر ما با حرفهای گزنده دیگران را نیازاریم، در کار دیگران فضولی نکنیم، پشت سر دیگران غیبت نکنیم و در نهایت اگر تمام اصول اخلاقی را رعایت کنیم قطعاً فرد محترمی نزد دیگران خواهیم بود. همانطور که همه دوست دارند در طول زندگی محترم باشند دوست دارند در زمان مرگ نیز با احترام به دیار ابدی بدرقه شوند.
مطلبی میخواندم که میگفت در زندگی هر شغل و منصبی که داشته باشید وقتی بمیرید اولین چیزی که از شما گرفته میشود اسم و رسم شماست. همه شما را به اسم جنازه میشناسند. جنازه را بیاورید. جنازه را شستند. دیگر کسی نمیگوید آقا یا خانم دکتر یا وکیل را دفن کردند، میگویند جنازه را دفن کردند. به هر حال همه ما هر چه انجام دهیم و هر چه بگوییم و هر چه بخوریم در آخر یک جنازهای هستیم که هیچ چیزی با خود نمیبرد غیر از اعمالی که در زمان زندگی خود انجام داده است. ولی برای بازماندههای متوفی اینطور نیست و عزت و احترام فرد فوت شده برایشان بسیار مهم است.
تا به این سن و سال برسم تشییع جنازههای بسیاری رفتم و رفتارهای بسیار متفاوتی را از بازماندهها دیدهام. نکته قابل توجه در همه مراسمهای تشییع این است که در همان وهله اول همه عجله دارند که جنازه را زود خاک کنند. انگار این جنازه همان پدر یا مادر یا همسرشان نبوده که تا دیروز با او صحبت میکردند یا برای زنده ماندنش دعا میکردند. گویا وقتی روح از بدن خارج میشود او دیگر پدر، مادر و همسر نیست، او فقط یک جنازه است که زودتر باید دفن شود!
مادر یکی از دوستانم فوت شده بود و با تمام مشغله کاری که داشتم باید حتماً به مراسم تشییع میرفتم. خوشبختانه تشییع جنازه با یک روز تأخیر انجام شد و من توانستم برنامههای کاری خودم را مرتب کنم تا با خیال راحت در مراسم شرکت کنم. اعلام کردند مراسم از مقابل منزل این مادر انجام میشود. کمی زودتر از زمانی که اعلام کرده بودند به محل رسیدم. یک خیابان دو طرفه که پر از مغازههای مختلف بود و اصلاً جای پارک ماشین هم پیدا نمیشد. خلاصه ماشین را در یکی از کوچهها پارک کردم و به سمت خانه متوفی رفتم. گفتند جنازه را داخل مسجد بردند تا روحانی محله زیارت عاشورا بخواند. به مسجد رفتم و نشستم تا زیارت عاشورا تمام شد و جنازه بر دوش آقایان به بیرون از مسجد منتقل شد. جنازه را در همان خیابان دوطرفه پر از مغازه بر زمین گذاشتند تا روحانی نماز میت را بخواند.
با بهت و حیرت به کاری که انجام میدادند نگاه کردم. با خودم میگفتم: «آخه خیابان که جای این کارها نیست. ماشینها چی میشوند. الان بوق میزنند. ترافیک میشود. مردم بیاعصاب شهرمان به جنازه و خانوادهاش ناسزا میگویند.ای خدا این جنازه را از خیابان ببرید داخل کوچه تا اتفاقی نیفتاده است.» در کمال بهت و حیرت دیدم تمام مغازههای این خیابان کرکرههاشان را به احترام جنازه پایین کشیدند. تمام رانندههای ایستاده در پشت صف نمازگزاران، ماشینهای خود را خاموش کرده و به احترام جنازه از خودرو خود پیاده شدند. محله در سکوت محض فرورفته بود. فقط صدای روحانی محل به گوش میرسید که نماز میت را با صدای رسایی قرائت میکرد. چه شکوه و عظمتی داشت این مراسم. حالم از این همه همبستگی و همدلی مردمان این محله دگرگون شد. در طول زندگیام تا به حال مراسمی با این شکوه و عظمت ندیده بودم. همه چیز طبق سنت و رسمی قدیمی و زیبا انجام شد. این مادر با احترام از محلهای که سالهای عمرش را در آن زندگی کرده بود به منزل ابدیاش بدرقه شد.
در حال رفتن به محل خاکسپاری به یکی از دوستانم که باهم در این مراسم شرکت کرده بودیم گفتم: اینچنین همدلی و همبستگی و احترام را فقط میتوانیم در همین محلههای قدیمی و اصیل و در عین حال مذهبی ببینیم. اگر همین کار در یکی از خیابانهای بالاشهر انجام میشد چه غوغایی که به پا نمیشد. صدای کرکننده بوقهای ممتد ماشینهای مانده در پشت صف نمازگزاران، ناسزاها و هوارهایی که میکشیدند دیگر حواسی برای کسی نمیگذاشت تا نمازی خوانده شود. یا همین پایین کشیدن کرکرههای تمام مغازهها به حرمت جنازه، کجای این شهر بزرگ انجام میشود غیر از همین محلهای قدیمی و اصیل. یاد چند روز پیش افتادم که جنازه پسر نوجوانی در محل زندگیام تشییع میشد. ماشین را کنار زدم و به احترام مراسم تشییع از خودرو پیاده شدم، ولی یک مغازه هم به احترام جنازه کرکرهاش را پایین نکشیده بود، فقط مغازهداران برای تماشای مراسم بیرون از مغازهها ایستاده بودند.
احترام گذاشتن به رفتگان مثل احترام گذاشتن به زندهها است. احترام گذاشتن به این مراسمها که قطعاً برای همه افراد جامعه یک روزی اتفاق میافتد، میتواند حرمت و احترام به خود ما باشد. سنت و احترامی که در محلههای قدیمی با همان آدمهای قدیمیاش وجود دارد در محلههای دیگر نیست. در محلههای سنتی کودکان هم همان احترام و سنت را از بزرگترهای محله یاد میگیرند. آدمهای محلههای سنتی آدمهای مدرن و سرد و بیتفاوت امروزی نیستند. افراد در این محلهها احترام گذاشتن به زندهها و مردهها را خوب یاد میگیرند، اما محلههایی که از سنت خود خارج شدهاند، آدمهای محله نیز تغییر کرده و به نوعی سبک مدرن به خود گرفتهاند. در این محلهها خیلی از سنتها و احترامها از بین رفته است. همه فکر میکنند مرگ برای همسایه است. برای همین هم به مرگ همسایه اهمیت نمیدهند و از کنارش با بیتفاوتی رد میشوند.