روانشناس و مشاور خانواده- الهام شریفینیا: خیلی پیش از اولین عکس سلفی، یونانیان و رومیان باستان درباره کسی که کمی بیش از اندازه شیفته خودش میشد، افسانهای داشتند. افسانهای به نام نارسیس که در آن مردی خودشیفته، تصویر خودش را در رودخانه دیده بود و از آنجا که نتوانست از دیدن آن دست بردارد، در رودخانه غرق شد. پس از غرق شدن او، در همان محل گلی رویید که نارسیس نامگذاری شد. این افسانه در علم روانشناسی به عنوان پیشزمینهای جهت بررسی شخصیت نارسیسم یا خودشیفتگی مورد توجه قرار گرفت.
از نظر روانشناسی، شخصیت نارسیسم (خودشیفته) نوعی بزرگبینی توأم با اغراق است که فرد نسبت به خودش دارد. در واقع فرد از هر آنچه که هست خودش را بهتر و زیباتر میبیند و تصور میکند که از بقیه مهمتر است و لایق برخورد بهتر از سمت دیگران است. این خودبزرگبینی، با برونگرایی، تحکم کردن و جلب توجه همراه است. آنها بیش از اندازه نیاز به تمجید و تحسین دیگران دارند. همچنین آنها با هدف کسب توجه دیگران به دنبال قدرت هستند. توانایی زیادی در به دست آوردن موقعیت دارند، اما به راحتی هم حس تحقیر و تهدید در آنها ایجاد میشود. دوست دارند خودخواهانه عمل کنند؛ بنابراین دوستان خودشیفته ممکن است رفاقت خوبی نداشته باشند و روراست نباشند یا خیانت کنند. وقتی شخصیت زیبا و جذابشان به چالش کشیده میشود، بسیار رنجورتر و خشنتر میشوند. فرد خودشیفته خودش احساس خوبی از این خصوصیات اخلاقیاش دارد، ولی اطرافیانش رنج میبرند. آنها به شدت در همدلی کردن با دیگران ضعیف هستند و از انرژیای که از تمجید دیگران میگیرند، امید به زندگیشان بالا میرود، ولی قادر نیستند این امید به زندگی را به دیگران بدهند.
گاهی اوقات در تصور عموم مردم اصطلاح خودشیفتگی، اعتماد به نفس، عزت نفس یا اطمینان به خود معنی میشود. در صورتی که بین عزت نفس و خودشیفتگی تفاوت وجود دارد. تفاوت این دو همانند تفاوت دو فردی است که یکی از سلامت جسمی زیاد، گونههایش گل انداخته و دیگری در حال مرگ است و صورت خود را سرخاب سفیداب کرده است. کسی که عزت نفس داشته باشد برای خودش بدون اینکه به دیگران کاری داشته باشد، ارزش قائل است، ولی فرد خودشیفته خودش را در مقایسه با دیگران انسان بهتری محسوب میکند.
فرد خودشیفته حسادتها و رقابتهای خصمانهای دارد، ولی فرد با عزت نفس همیشه همکاری و تعامل سالم با دیگران دارد. فرد خودشیفته دنبال سلطهگری و آکنده از تکبر است، ولی فرد با عزت نفس به روابط برابر و همتراز معتقد و متواضع است. در واقع برای تفهیم بهتر تفاوت بین خودشیفتگی و عزت نفس بهتر است آن را به صورت یک طیف در نظر بگیریم که در نقطه ابتدایی این طیف عزت نفس و اطمینان به خود قرار میگیرد که نتیجه آن شخصیتی شاد و سالم است و در نقطه پایانی این طیف اختلال شخصیت خودشیفته است که دربرگیرنده خودمحوری، عدم همدلی و تخلیه احساسی است. در وسط این طیف خودشیفتگی و خودمحوری قرار میگیرد. این گروه وسط نیز سلامت روانی ندارند، اما به اندازه فردی که اختلال شخصیت خودشیفته دارد هم آسیبرسان نیستند. اختلال شخصیت خودشیفته تنها توسط متخصصین قابل تشخیص است.
حال به این موضوع بپردازیم که خودشیفتگی از کجا پدید میآید؟ بذر خودشیفتگی غالباً در کودکی کاشته میشود. مطالعات روی دوقلوها ساختار ژنتیکی قوی را نشان میدهد. البته هنوز نمیدانیم کدام ژن درگیر شده است، اما شرایط محیطی بسیار مؤثر است.
نکتهای که باید در نظر گرفت این است که کودک بین دو تا چهار سالگی خودمحور است. تصور میکند که تنها موجود مهم جهان است. از نظر یک کودک سه ساله خورشید تنها برای دیدن او طلوع و فقط برای خوابیدن او غروب میکند. این خودشیفتگی سالم عموماً تا چهار سالگی ادامه دارد و تا زمانی که کودک به خود و دیگران آسیب نمیزند باید محترم شمرده شود تا از این مرحله به سلامت گذر کند، اما گاهی اوقات نحوه تربیت والدین منجر به به وجود آمدن رگههایی از خودشیفتگی در کودکان میشود.
والدینی که فرزندمحور هستند، باعث بروز خودشیفتگی در فرزندانشان میشوند. به بیان دیگر آنها آنقدر به نیازهای عاطفی و رفتاری کودک پاسخ افراطگونه و نابجا میدهند که ذهنیت کودک هم با همین پاسخهای نابجا تغییر میکند. آنها در تربیت و آموزش روابطی بسیار سختگیرانه دارند و هیچ باید و نبایدی در فرآیند آموزشی کودک قرار نمیدهند.
البته جدا از نحوه تربیتی والدین، دیگر عوامل محیطی نیز در ایجاد، تداوم و رشد خودشیفتگی در جوامع مؤثر هستند. نوع فرهنگ و رشد مادیگرایی در جوامع مختلف باعث پیشرفت چشمگیر دامنه خودشیفتگی در جهان شده است. همچنین امروزه رسانههای اجتماعی اعم از مجازی و غیرمجازی نیز زمینه را برای مورد توجه قرار گرفتن افراد مهیا کرده و عاملی مهم در رشد خودشیفتگی در جهان محسوب میشوند. چون این رسانهها شرایط را برای این گونه افراد فراهم کردند تا در جامعه دنبال توجه و ستایش دیگران باشند.
اگر مدیران و رهبران اجتماع افراد خودشیفته باشند، اگر چه پرکار و پرآوازه میشوند، ولی نیازهای ناشی از خودشیفتگی در آنها میتواند توان خلاقیت سازمان را خنثی و یا تخریب کند. چون آنها غالباً احساس میکنند جاودان هستند و نیاز کمی به برنامهریزی موفقیتآمیز دارند، که این طرز تفکر بسیار خطرناک است. آنها معمولاً به دلیل انتقادناپذیری به هرگونه انتقاد پاسخ تند میدهند و از صحبتهای منتقدانه دیگران فراری هستند.
در رابطه با خودشیفتگی در روابط زوجین نیز باید گفت: با توجه به اینکه این افراد از قدرت همدلی پایینی برخوردارند و مدام ذهنشان درگیر خودشان است، میتوان نتیجه گرفت این افراد در روابط زوجینی اختلال ایجاد کرده و به طرف مقابلشان آسیب وارد میکنند. جملههای متداولی که این افراد در روابط زناشویی خود استفاده میکنند، شامل اینهاست: میخواهم برای من باشی، میخواهم تنهایی من را پر کنی، میخواهم رفتارت را درست کنی، چرا آن فردی نمیشوی که من میخواهم؟ چرا مثل من فکر نمیکنی؟ همینی که هست. ناراحتی برو و.
این افراد به جای اینکه از همسر و فرزند خود حمایت کنند، آنها را به عنوان منبعی برای توجه و ستایش برای خودشان تبدیل میکنند. افراد خودشیفته به جای اینکه عملکرد خودشان را در گذشته و حال بسنجند، مدام در تلاشند که به دیگران بگویند آنها اشتباه میکنند. همچنین آنها به جای عشق در رابطه، احساس تملک زیادی دارند و در واقع همسر و فرزند در کنار آنها مانند مبل و لوازم زندگیشان است. دیگر ویژگی این افراد این است که خصلتهای بد خود را به همسر خود انتقال داده، او را مدام تحقیر و سرزنش و در واقع با این رفتار «منآزرده» خود را ترمیم میکنند.
حال این سؤال پیش میآید که آیا این اختلال یا این رگه شخصیتی قابل کنترل و درمان هست یا خیر؟ باید بگوییم: بله. هر چیزی که باعث انعکاس یک تصویر واقعی از رفتار فرد شده و باعث شود که به دیگران اهمیت دهد، به او کمک میکند. میتوان با کمک گرفتن از روانشناس و تمرین همدردی روند پیشرفت این رگههای شخصیت را در فرد کاهش داد؛ بنابراین در گام اول فرد خودش باید تصمیم به تغییر بگیرد.
برای خودشیفتهها سخت است که تصویر واقعی خودشان را ببینند، اما با کمک گرفتن از رواندرمانی میتوانند روی خودبزرگ بینی، حساسیت بیش از حد از ارزیابی شدن از سوی دیگران و عدم همدلی با دیگران تمرکز کنند، بنابراین اگرچه درمان این افراد سخت و زمانبر است، اما امکانپذیر است.