کد خبر: 926545
تاریخ انتشار: ۲۲ شهريور ۱۳۹۷ - ۰۳:۰۱
«ناگفته‌هایی از منش سیاسی و اجتماعی شهید آیت‌الله سیداسدالله مدنی» در گفت و شنود با حسین انزابی
پس از شهادت آیت‌الله قاضی و آمدن شهید آیت‌الله مدنی، اوضاع تبریز حادتر و فاصله‌ها مشخص‌تر شد. شهید مدنی با معدودی از علمای این شهر مراوده داشتند و فاصله‌ها و جدایی‌ها کار را سخت کرده بود. می‌توان گفت: ایشان از لحاظ همراهی و یاوری علما، کاملاً در غربت بودند. خلق مسلمانی‌ها هم به‌شدت ایشان را درگیر مسائل و آشوب‌های مختلف کرده بودند
علی احمدی فراهانی

راوی خاطراتی که پیش روی شماست، از یاران شهید محراب آیت‌الله سیداسدالله مدنی در تبریز است که با عشق و علاقه‌ای وافر، به مصاحبت و مراوده با آن شهید بزرگوار پرداخته و از خرمن اندیشه و عمل او خوشه‌ها برگرفته است. امید می‌بریم که انتشار این گفت و شنود تاریخی در سالروز شهادت آن معلم اخلاق و سبک زندگی، علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

از پس گذر سال‌ها، شهید محراب آیت‌الله سیداسدالله مدنی را با چه ویژگی‌هایی به یاد می‌آورید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. شهید بزرگوار آیت‌الله مدنی، تجلی صفات و اخلاق نیکی بودند که خداوند در توصیف پیامبرش فرموده است: «برگزیده شدی تا مکارم اخلاق را به منصه ظهور برسانی». در اسلام، اخلاق یک اصل و مبنا و جزو ارزش‌های اصیل است، لذا خداوند مکرر در قرآن بر حسن خلق که مسیر اصلی تکامل آدمی است، تکیه فرموده است. کرامت یعنی مجموعه صفات نیک و انسان کریم کسی است که مجموعه صفات نیکوست. شهید آیت‌الله مدنی از شجره سادات بودند و لذا یاد اهل بیت عصمت و طهارت (ع) را در آدمی زنده می‌کردند. قدی کشیده، صورتی گشاده و زیبا و لحنی آرام و دلنشین داشتند و این هم در جذب قلوب مؤمنین به ایشان، تأثیر شگفتی داشت. همیشه، چون جد گرامی‌اش رسول‌الله (ص)، در سلام پیشدستی می‌کردند و اگر کسی احیاناً زودتر سلام می‌داد، سلام او را مفصل‌تر و زیباتر پاسخ می‌دادند و احوالپرسی می‌کردند. همواره لبخند دلنشینی بر لب داشتند و لذا مخاطب با ایشان احساس صمیمیت و دوستی می‌کرد و دردش را بی رودربایستی، با ایشان در میان می‌گذاشت. هنگامی که با ایشان حرف می‌زدی، سراپا گوش بودند و ادب و آداب گوش دادن و به‌جا و به‌موقع سخن گفتن را، به تمامی رعایت می‌کردند.
اطلاعات سیاسی و اجتماعی ایشان را در چه حد دیدید؟
در پاسخ به سؤال شما در مورد اطلاعات سیاسی ایشان، خاطره‌ای را نقل می‌کنم. اردیبهشت سال ۱۳۵۸ بود و مدت زمان زیادی از پیروزی انقلاب نگذشته بود. من در آذربایجان‌غربی مأموریت‌هایی داشتم و می‌دانستم چپی‌ها در ماکو تحرکاتی را شروع کرده‌اند. به تبریز آمدم و جریان را به پدرم گفتم و با هم به مسجد شعبان رفتیم که در آنجا مراسمی برگزار شده بود. شهید آیت‌الله قاضی و شهید آیت‌الله مدنی هم تشریف داشتند. پدرم مرا به آیت‌الله قاضی معرفی کرد و از من خواست خبر را به ایشان بدهم. آیت‌الله مدنی وقتی حرف‌هایم را شنیدند، گفتند این‌ها مائوئیست هستند! نکته‌سنجی و آگاهی و اطلاعات ایشان از جریانات و افراد گوناگون سیاسی کم‌نظیر بود.
آیا این وسعت اطلاعات به سابقه مبارزاتی ایشان در عراق برنمی‌گشت؟
قطعاً همین‌طور است. ایشان در عراق در کنار مراجع بزرگی، چون آیت‌الله‌العظمی حکیم، در مورد
بعثی‌ها- که مبنای حرکتشان چپی و بلشویکی- بود اطلاعات جالبی را کسب کرده بود و اوضاع سیاسی عراق، در ساخته شدن شخصیت سیاسی آیت‌الله مدنی تأثیر به‌سزایی داشت. به هر حال گزارشم را دادم و شهید آیت‌الله قاضی هم برای آن منطقه تدابیر خاصی را اندیشیدند.
از ویژگی‌های اخلاقی شهید مدنی می‌گفتید.
اشاره کردم ایشان لحن ملایم و دلنشینی داشتند و با همین لحن، درباره چپی‌ها و منافقین در کوچه و مسجد و هر جا که شرایط اقتضا می‌کرد، هشدار می‌دادند. البته به موقعش گفتار و عمل ایشان شدت پیدا می‌کرد، اما حتی در همان اوقات هم دلسوزی و شفقت در سراسر کلام و رفتار ایشان موج می‌زد. همواره «رُحَماءُ بَینَهُم» در وجود ایشان، بر «اَشِدَّاءُ عَلی الکفَّار» پیشی داشت. دوستی ایشان به دوستان بر سختگیری‌هایشان نسبت به منافقین و کسانی که آشوب و بلوا به پا می‌کردند، غلبه داشت. اساساً لطف و حسن خلق و دلسوزی در وجود ایشان بر خشونت می‌چربید. سراپا لطف بود و مهربانی.
یکی از فراز‌های مهم زندگی شهید آیت‌الله مدنی مواجهه ایشان با فتنه خلق مسلمان بود. در این باره چه تحلیل و خاطراتی دارید؟
خلق مسلمانی‌ها گاهی جسارت و وقاحت را به جایی می‌رساندند که در محضر خود ایشان، به ایشان بی‌ادبی می‌کردند! یک بار مردم در مسجد حاج‌میرزا یوسف‌آقا قزللی جمع شده بودند که خبر رسید خلق مسلمانی‌ها بلوا به پا کرده و مردم به خیابان‌ها ریخته‌اند. آیت‌الله مدنی کمی صبر کردند تا همه مردم از مسجد بیرون بروند و بعد ایشان بیرون بیایند. خلق مسلمانی‌ها متوجه شدند و از این خلوت شدن مسجد، سوءاستفاده کردند و آیت‌الله مدنی را گرفتند و در کیوسک پلیس در خیابان فردوسی حبس کردند تا ایشان را آزار بدهند. یکی از وعاظ شهر که به خلق مسلمانی‌ها گرایش داشت، اما در عین حال به شهید مدنی هم ارادت داشت، شروع کرد به داد و فریاد که این چه کاری است که می‌کنید و سعی کرد شهید مدنی را از کیوسک بیرون بیاورد، ولی خلق مسلمانی‌ها به حرفش گوش ندادند. یکی از علمای معمر شهید تبریز- که در همان نزدیکی بود- وقتی خبر را شنید، آمد و ایشان را از کیوسک بیرون آورد. شهید مدنی همواره به اطرافیان و نزدیکان خود می‌گفتند مترصد فرصتی هستند که این لطف آن روحانی ارجمند را جبران کنند. یک روز شهید مدنی می‌شنوند که این آقا در بیمارستان بستری شده، منتها به خاطر شرایط پرمشغله و آشوب آن روزها، فرصت نمی‌کنند بلافاصله به عیادت او بروند تا اینکه به ایشان خبر می‌دهند که این آقا از دنیا رفته است. شهید مدنی بلافاصله به بیمارستان می‌روند و دستور می‌دهند جنازه ایشان با تشریفات و به شکلی بسیار باشکوه و محترمانه تشییع شود و در مراسم تکفین و تدفین او سنگ تمام می‌گذارند. این فرد به گردن تبریزی‌ها حق زیادی داشت و شهید مدنی در واقع با این حرکت، ایشان را احیا کردند.
علت گرایش این فرد به خلق مسلمانی‌ها چه بود؟
متأسفانه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به دلیل دنیاطلبی برخی از معممین، مبارزین و انقلابیون تبریز دو دسته شدند. ایشان هم به خلق مسلمانی‌ها گرایش پیدا کرد و پس از سرکوب آن‌ها عملاً از چشم مردم افتاد و منزوی شد، اما این حرکت آیت‌الله مدنی او را احیا کرد. غرض اینکه شهید مدنی حتی لطف کوچک مردم را نیز بی‌پاسخ نمی‌گذاشتند. برای این بنده خدا هم با تشییع جنازه و مجلس ترحیم مفصل و آبرومند، جبران محبت او را کردند.
بسیاری از جنبه‌های فتنه خلق مسلمان در تبریز، آذربایجان و نیز حزب دموکرات در کردستان، همچنان ناشناخته باقی مانده است. با توجه به اینکه حضرتعالی از نزدیک شاهد فعالیت‌ها و اوج‌گیری فتنه آن‌ها بودید، شنیدن تحلیل شما در این موضوع مغتنم است؟
جریان خلق مسلمان به پیروزی انقلاب برنمی‌گردد، بلکه باید ریشه‌های آن را در سال ۱۳۴۲ جست‌وجو کرد. در سال ۱۳۴۲ نهضت روحانیت به رهبری امام آغاز شد. تبریزی‌ها به یکی از مراجع همشهری خود تعلق خاطر داشتند و لذا رهبری فردی غیرتبریزی برایشان چندان جا نمی‌افتاد، منتها این موضوع را صراحتاً مطرح نمی‌کردند. در سال ۱۳۴۲ در شب ۱۳ آذر، پنج تن از علمای تبریز از جمله شهید آیت‌الله قاضی، آیت‌الله سیداحمد خسروشاهی، آیت‌الله دروازه‌ای و آقایان انزابی و ناصرزاده دستگیر و مدتی در پادگان و زندان ساواک تبریز زندانی شدند. خواص معتقد بودند این نهضت جز امام خمینی رهبری ندارد، اما پشت پرده زمینه‌های تفرقه و جدایی چیده می‌شد. با تبعید امام، مقاصد از پرده برون افتادند. افرادی در آذربایجان همچنان معتقد بودند که رهبر نهضت در قم هست و در مواقع لزوم، دستوراتی را صادر خواهد کرد. گاهی اوقات حوادثی روی می‌داد که مثلاً بازار و حوزه‌های علمیه، باید تعطیل می‌شد و واکنش نشان می‌دادند. در این‌گونه موارد بود که اختلاف عقیده بین امام و یاران امام با کسانی که رهبری امام را قبول نداشتند و پیرو مرجع دیگری بودند، پررنگ‌تر و حادتر می‌شد. این وضعیت همچنان ادامه داشت تا در سال ۱۳۵۶ خبر شهادت آیت‌الله سیدمصطفی خمینی به ایران رسید. در تبریز مجلس ختم باشکوهی برگزار شد و از این روز بود که مرز بین پیروان حقیقی امام یعنی شهید آیت‌الله قاضی طباطبایی و چند نفر از یاران جدی ایشان، با دیگران کاملاً مشخص شد. لازم به یادآوری است که در سال ۱۳۴۹ که آیت‌الله حکیم فوت کردند، بسیاری از مقلدین ایشان مایل بودند مرجعیت امام را بپذیرند. در این برهه هم عده‌ای در شهر تبریز به اختلافات دامن زدند و از همان موقع نیت سوء خود را آشکار کردند. به هر حال در مراسم ترحیم آیت‌الله سیدمصطفی خمینی این مرز‌ها کاملاً مشخص شد. در حادثه مهم ۲۹ بهمن، پنج، شش تن از علمای بزرگ تبریز اعلامیه‌ای را که منجر به این حادثه شد امضا کردند، ولی عده‌ای هم بودند که امضا نکردند و با آیت‌الله قاضی و آیت‌الله انگجی همسو نبودند. این عدم همسویی، شرایط را حساس‌تر و مرز‌ها را پررنگ‌تر کرد تا پیروزی انقلاب در ۲۲ بهمن پیش آمد و امام از کسانی که این واقعه را خلق کردند، تجلیل و تمجید کردند. این موضع‌گیری امام خلق مسلمانی‌ها را بسیار نگران کرد و به دست و پا افتادند که هر چه زودتر مرجع خاص خودشان را به عنوان رهبر نهضت مطرح کنند. این ماجرا همچنان ادامه داشت و گاهی در تبریز حرکت‌هایی مشاهده می‌شد و عده‌ای به‌جای عکس امام عکس مرجع خود را بالا می‌بردند و ایشان را مطرح می‌کردند. هنگامی که حزب جمهوری اسلامی به عنوان یک حزب فراگیر شروع به فعالیت کرد، در تبریز هم عده‌ای به این حزب پیوستند. در این هنگام بود که حزب خلق مسلمان با تکیه بر رهبری و مرجعیت آیت‌الله شریعتمداری تأسیس شد. رهبر سیاسی این حزب آقای حسن شریعتمداری بود که با بیگانگان ارتباط داشت و بعد‌ها هم دیدیم که به آن‌ها پیوست. اولین شهر فعالیت حزب خلق مسلمان، تبریز بود و آن‌ها با تسخیر محل قبلی حزب رستاخیز، در آنجا مستقر شدند. آیت‌الله شریعتمداری در مصاحبه‌ای گفت: ما ۴ میلیون آذربایجانی را به عنوان حامی داریم و حزب خلق مسلمان هم پشتش به همین گرم بود و می‌خواست آذربایجان را تحت تصرف خود بگیرد. هنگامی که دولت موقت، مقدم مراغه‌ای را به عنوان استاندار آذربایجان انتخاب کرد، کاملاً معلوم شد که قرار است آذربایجان در تصرف خلق مسلمان و طرفداران آیت‌الله شریعتمداری باشد. بعد‌ها که مقدم مراغه‌ای و حسن شریعتمداری و عده دیگری فرار کردند و وابستگی‌های آن‌ها به بیگانگان کاملاً آشکار شد، باز هم متأسفانه عده‌ای دست از حمایت از حزب خلق مسلمان برنداشتند و کمیته‌های خاصی را در تبریز تصرف کردند و شهر را به آشوب کشیدند. هنگامی که منافقین آیت‌الله قاضی را به شهادت رساندند، زمینه بیشتری برای آشوب فراهم شد و خلق مسلمانی‌ها هم از این موقعیت نهایت استفاده را کردند. خلق مسلمانی‌ها امیدوار بودند آذربایجان را تحت اختیار بگیرند و در شعارهایشان فریاد می‌زدند از زنجان تا مرز‌های سرو و ماکو به آن‌ها تعلق دارد! هر چند در بعضی از شهر‌های آذربایجان زمینه اصلاً برای فعالیت حزب خلق مسلمان فراهم نبود.
از نمونه‌های مشخص آشوب‌طلبی‌های خلق مسلمان خاطره‌ای دارید؟
یکی از آنها، حضور گروهی از دانش‌آموزان و کارکنان دبیرستان صفا (والفجر فعلی) در خیابان شیشه‌گران بود. دبیر دینی آن دبیرستان به نام هریسی، حدود ۵۰، ۶۰ دانش‌آموز را تحریک کرد و مقابل استانداری آمدند و علیه امام و به طرفداری از خلق مسلمان شعار دادند! خلق مسلمانی‌ها هر روز با برپایی نماز جماعت و جلسات متعدد و نیز برگزاری نماز جمعه‌های مستقل، آشوب تازه‌ای می‌آفریدند. نهایتاً هم توطئه را به جایی رساندند که صدا و سیما را هم اشغال کردند. آن‌ها جایگاه خطبه‌های نماز را در مصلای نزدیک به میدان راه‌آهن که شهید آیت‌الله قاضی و سپس شهید آیت‌الله مدنی در آن نماز جمعه برگزار می‌کردند، آتش زدند. یک بار هم چماق به دست‌های حزب خلق مسلمان به خانه شهید آیت‌الله مدنی ریختند. شهید مدنی با آن خلق خوش و سعه صدر عجیبشان گفته بودند بیایید به‌جای اینکه به جان هم بیفتیم، حرف بزنیم و ببینیم حرف حساب‌مان چیست؟ بعد‌ها از بعضی از آن‌ها شنیدم که با چماق رفته بودیم به جان ایشان بیفتیم، اما ایشان با روی خوش از ما استقبال کرد! شهید مدنی جوری با آن‌ها حرف زده بود که اکثرشان شرمنده شدند و عذرخواهی کردند. در مجموع شرارت‌ها و شورش‌های حزب خلق مسلمان تمامی نداشت. اوضاع به شکلی درآمده بود که در بعضی از محله‌ها کسی جرئت نداشت عکس امام را به دیوار مغازه‌اش بزند، چون تهدیدش می‌کردند و شیشه‌های مغازه‌اش را می‌شکستند! مخصوصاً خیابان‌های شمس تبریزی و فلسطین محل رفت و آمد این‌ها بود و دائماً مزاحم مردم می‌شدند. شهید آیت‌الله مدنی در طول ۲۲ ماهی که امام جمعه تبریز بودند، همواره سعی می‌کردند با خلق مسلمانی‌ها رفتار پدرانه و مشفقانه‌ای داشته باشند و آن‌ها را نصیحت کنند و افراد را از درگیری مستقیم با آن‌ها بازدارند. ایشان هرگز در خطبه‌های نماز جمعه از خلق مسلمانی‌ها نام نمی‌بردند، چون معتقد بودند این جوان‌ها فریب خورده‌اند و برمی‌گردند.
اما برخوردشان با منافقین این‌گونه نبود. اینطور نیست؟
همین طور است. ایشان بر سر منافقین فریاد می‌زدند، چون آن‌ها جبهه‌ای را ایجاد کرده و به رویارویی مستقیم با نظام برخاسته بودند. به همین دلیل شهید مدنی بیشتر تمرکزشان را روی منافقین گذاشته بودند. به نظر نمی‌رسید که خلق مسلمانی‌ها قادر باشند چنین جبهه‌ای را ایجاد کنند، ولی به هر حال با ایجاد تشکیک در رهبری انقلاب و تفکیک آن، توانستند عده‌ای از مردم آذربایجان را از انقلاب جدا و آنان را منزوی کنند که آثارش هنوز هم باقی است و متأسفانه گاهی نمود‌هایی از این تفرقه را، در برخی از حرکت‌های اجتماعی می‌بینیم.
چه شد که با وجود شهید آیت‌الله قاضی به عنوان امام جمعه و نماینده امام، شهید آیت‌الله مدنی هم به تبریز دعوت شدند؟ آیا شهید قاضی در جریان بودند؟ واکنش ایشان چه بود؟
شهید مدنی در دوران تبعید در قبل از انقلاب، در هر شهری که بودند، مسجد ساختند، حوزه احیا کردند، ستاد تشکیل دادند و مریدانی پیدا کردند. آخرین بار به مهاباد تبعید شدند و در آنجا این اتفاق نیفتاد و ایشان همواره در حالت غربت بودند. هنگامی که زمینه‌های پیروزی انقلاب آشکار شد، عده‌ای تلاش کردند ایشان را به تبریز دعوت کنند. این‌ها نزد شهید قاضی می‌روند و موضوع را مطرح می‌کنند و ایشان هم با نیک‌اندیشی و شرح صدر فراوانی که داشتند، از این فکر استقبال می‌کنند و حتی به شهید مدنی نامه می‌نویسند که به تبریز تشریف بیاورند.
پس علت مسائلی که بعداً پیش آمد چه بود؟
چند ماهی که از اقامت شهید مدنی در تبریز گذشت، فضای پر از تفرقه تبریز، باعث شد عده‌ای از ارادتمندان و دوستان و یاران دو طرف که قطعاً نظر سوئی هم نداشتند، از روی غفلت و جهل کار‌هایی را انجام دادند که سبب کدورت بین این دو بزرگوار شد. شهید مدنی که دیدگاه سیاسی و زیرکی اخلاقی بالایی داشتند، وقتی متوجه این موضوع شدند، از تبریز به قم و سپس همدان رفتند و با این مهاجرت جلوی اتفاقات نامبارک بسیاری را گرفتند. پس از پیروزی انقلاب، بعد از حکم امامت جمعه مرحوم آیت‌الله طالقانی در تهران، حکم اقامه نماز جمعه در تبریز به نام شهید آیت‌الله قاضی زده می‌شود. در این زمان عده‌ای نزد امام می‌روند و درخواست می‌کنند برای سر و سامان دادن به اوضاع تبریز، آیت‌الله مدنی از همدان به تبریز بروند. بدین ترتیب با فرمان امام، شهید مدنی از همدان به تبریز می‌آیند. قرار می‌شود یک هفته ایشان نماز جمعه را اقامه کنند و یک هفته شهید قاضی، اما عده‌ای مخالفت کردند؛ لذا شهید قاضی نماز جمعه را برگزار می‌کردند تا زمانی که به شهادت رسیدند. شهید مدنی وقتی متوجه شدند باز عده‌ای می‌خواهند از این وضعیت سوءاستفاده و تفرقه ایجاد کنند، به خرم‌آباد و لرستان رفتند تا به مسائل آنجا رسیدگی کنند. حدود یک ماه و نیم هم در آنجا بودند تا قضیه شهادت آیت‌الله قاضی پیش آمد و امام به ایشان تکلیف کردند به تبریز برگردند.
از رابطه شهید آیت‌الله مدنی با دیگر علمای تبریز برایمان بگویید.
البته علمای تبریز یکدست نبودند. عده‌ای رهبری امام را قبول داشتند و عده‌ای هم که عمدتاً خلق مسلمانی بودند، قبول نداشتند و کار‌های زیادی هم کردند و اوضاع را به شکل خطرناکی درآوردند. در مجموع علمای طرفدار امام در تبریز کم، اما از علمای بزرگ و معتبر بودند. از جمله آیت‌الله انگجی که از نظر جایگاه علمی و اصالت خانوادگی و سابقه مبارزاتی بسیار بالا بود. شهید آیت‌الله قاضی و واعظان بزرگی، چون ابوی بنده، حاج‌شیخ حسین انزابی. پس از شهادت آیت‌الله قاضی و آمدن شهید آیت‌الله مدنی، اوضاع حادتر و فاصله‌ها مشخص‌تر شد. شهید مدنی با معدودی از علمای تبریز مراوده داشتند و فاصله‌ها و جدایی‌ها کار را سخت کرده بود. می‌توان گفت: ایشان از لحاظ همراهی و یاوری علما، کاملاً در غربت بودند. خلق مسلمانی‌ها هم که به‌شدت ایشان را درگیر مسائل و آشوب‌های مختلف کرده بودند.
اشاره کردید در بین علما معدودی با ایشان همراهی می‌کردند. بد نیست در این مجال به آن‌ها هم اشاره‌ای کنید.
پس از شهادت آیت‌الله قاضی، مرحوم آیت‌الله آشیخ عبدالحسین غروی عموی بنده، بیشترین مراوده را با شهید مدنی داشتند. ایشان از یاران قدیمی امام بودند و لذا از هر کس که با حکم امام به تبریز می‌آمد، استقبال می‌کردند. انس و علاقه و ارادت ایشان به شهید آیت‌الله مدنی، بدان حد بود که همواره در مجالس، شهید مدنی را همراهی می‌کردند و می‌گفتند من در این مجالس، عمداً در کنار آیت‌الله مدنی می‌نشینم که اگر قرار است سوءنیتی به ایشان شود و تیری به سمت ایشان شلیک شود، به من بخورد. ایشان از یاران مخلص و باصفای شهید مدنی بودند! از دیگر یاران ایشان، ابوی بنده و واعظ شهیر تبریز، آیت‌الله انزابی بودند، همچنین آیت‌الله سیدابوالفضل خسروشاهی، آقایان حاج‌میرزانجف آقازاده و شیخ‌حمید بنابی. معدودی از بازاری‌های معتبر هم در زمره طرفداران شهید مدنی بودند. البته مردم عادی به مسجدی که شهید مدنی نماز برگزار می‌کردند، می‌آمدند و نماز جمعه‌های ایشان هم ازدحام داشت. مردم عادی چندان در قید اختلافات و مسائل سیاسی نبودند و لذا حرف‌های گروهک‌ها روی آن‌ها تأثیر چندانی نداشت و به ایشان علاقه زیادی داشتند.
نماز جمعه شهید آیت‌الله مدنی چه ویژگی‌هایی داشت؟
ایشان در خطبه اول، به موضوع تقوا می‌پرداخت و در خطبه دوم، مسائل سیاسی روز ایران و جهان را مطرح می‌کرد. البته این دستور کلی اقامه نماز جمعه است. وجود ایشان سرشار از تقوا بود و لذا وقتی می‌گفتند شما را به تقوای الهی دعوت می‌کنم، حرفشان تأثیرگذار بود. اخلاص کم‌نظیری داشتند و این ویژگی در تمام رفتار و گفتار ایشان به وضوح دیده می‌شد. ایشان در خطبه دوم، همواره مسائل جدیدی را مطرح می‌کردند. آن روز‌ها مردم چندان با تحلیل‌های سیاسی آشنا نبودند و روزنامه‌ها هم این‌قدر فراوان در دست مردم نبود. مردم به منبر و سخنرانی‌های علما عادت داشتند و اطلاعات خود را از اینجا می‌گرفتند. به همین دلیل خطبه‌های نماز جمعه تأثیر فراوانی داشت. در آن روز‌ها مسئله نفاق و بحث منافقین، در صدر مسائل سیاسی بود. بنی‌صدر تازه فرار کرده بود و منافقین به‌شدت فعال بودند و دست به ترور‌های مکرر و وحشتناکی می‌زدند. قبل از آن‌ها هم فرقان شخصیت‌های مهمی را از انقلاب گرفته بود. شهید آیت‌الله مدنی، اولین امام جمعه‌ای هستند که منافقین ترور کردند. حضور ناجوانمردانه آن‌ها در صحنه سیاسی کشور و کمک‌های بیگانگان به آنان، حساس‌ترین مسئله روز بود. در عرصه جهانی هم فلسطین اهمیت بالایی داشت و شهید مدنی هم در کنار تحلیل عملکرد منافقین، همیشه به موضوع فلسطین و آزادی قدس شریف اشاره می‌کردند.
از ارتباط خودتان با شهید آیت‌الله مدنی هم برایمان بگویید. از ایشان چه خاطراتی دارید؟
ما در محله شکلّی می‌نشستیم. هنگامی که شهید آیت‌الله مدنی به تبریز تشریف آوردند، یکی از یاران ایشان، منزلی را در محله شمس تبریزی در اختیار ایشان قرار داد. این خانه به مسجد شکلّی نزدیک بود. این مسجد هیچ‌وقت امام جماعتی که مرتب بیاید نداشت. به همین دلیل از ایشان درخواست شد تشریف بیاورند و نماز جماعت را در آنجا اقامه کنند. آیت‌الله مدنی که هنگام اقامت در نجف، زمانی که آیت‌الله‌العظمی خویی نمی‌توانستند برای اقامه نماز مغرب به مسجد خضرا بیایند، ایشان را برای اقامه نماز تعیین کرده بودند، با این شأن و جایگاه بالا، با روی خوش و کمال تواضع پذیرفتند امام جمعه مسجد شکلّی باشند. فردی که در کوچه اسلامیه حیاطی داشت، آن را به شهید مدنی تقدیم کرد تا منزل ایشان به مسجد نزدیک‌تر باشد. شهید مدنی پذیرفتند، به شرط آنکه خانه وقف مسجد شکلّی شود. صاحب خانه هم پذیرفت. من و دوستانی که اطراف شهید مدنی بودیم، از جمله آسیدرضا اثیری، آقای پورفرشچی، برادران ایشان و عده دیگری، منزلمان نزدیک منزل ایشان بود. ما در شب‌های بعد از پیروزی انقلاب، نوبتی در کوچه منزل ایشان کشیک می‌دادیم. ما می‌دانستیم ایشان قبل از اذان صبح به مسجد می‌روند و جلو می‌رفتیم و سلام می‌کردیم و با ایشان تا مسجد می‌رفتیم. اگر نوبت کشیکمان تمام شده بود، پشت سرشان نماز می‌خواندیم و اگر هنوز باید سر پست می‌ماندیم، بعداً نماز را فرادا می‌خواندیم. هنوز خاطره آن احوالپرسی‌های صمیمی و زیبای صبح‌ها در خاطرم زنده است. ایشان با آن قامت برافراشته و سیمای زیبا، یکی از لطیف‌ترین و مؤثرترین چهره‌هایی بودند که در عمرم دیده‌ام. پدرم از تبریز به عنوان نماینده انتخاب شده بود. ایشان هر وقت به تبریز می‌آمدند، همراهشان به دیدن شهید آیت‌الله مدنی می‌رفتیم. گاهی هم ناهار یا شام در خدمتشان بودیم. در نماز‌های جماعت و جمعه هم که همواره پشت سر ایشان می‌ایستادیم و اقتدا می‌کردیم؛ و سخن آخر؟
شهید آیت‌الله مدنی از نظر جایگاه فقهی و علمی در سطح بسیار بالایی قرار داشتند. بخش عمده تحصیلات و زندگی علمی ایشان در نجف سپری شده بود و از نظر فقاهت، اجتهاد و مرجعیت شخصیت ممتازی بودند. مجموعه فقهی ایشان با عنوان «عروه‌الوثقی» از سطح علمی بسیار بالایی برخوردار است. ایشان در نجف یکی از چند فقیه مبارز آنجا بودند و در محضر آیت‌الله‌العظمی حکیم تلمذ می‌کردند. همان‌طور که اشاره کردم، آیت‌الله‌العظمی خویی برای اقامه نماز ایشان را تعیین کرده بودند که نشانه نهایت اعتماد ایشان به شهید مدنی است. هنگامی که امام پس از تبعید ترکیه به نجف تشریف بردند، شهید مدنی علاقه خاصی به امام پیدا کردند و از آن به بعد برای رساندن مبارزات به هدف اصیل خود، به امام دل بستند. پس از پیروزی انقلاب نیز در تمام عرصه‌هایی که نیاز به حضور ایشان احساس شد، از برکات وجودشان بهره‌های فراوانی به انقلاب و نظام رسید.
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار