به گزارش خبرنگار ما، صبح ديروز مرد جواني به دادسراي امور جنايي تهران رفت و گفت: 13 سال قبل پسر جواني را به قتل رسانده و الان تصميم گرفته است خودش را به معرفي كند. مرد جوان كه مدعي بود ورزشكار است، گفت: 13 سال است عذاب وجدان دارم، اما ميترسيدم تا اينكه فهميدم خانوادهام از خانواده مقتول رضايت گرفتهاند، تصميم گرفتم خودم را معرفي كنم. متهم پس از اعتراف به قتل به دستور قاضي آرش سيفي، بازپرس شعبه چهارم براي تحقيقات بيشتر در اختيار كارآگاهان اداره دهم پليس آگاهي قرار گرفت.
گفتوگو با متهم
درباره حادثه توضيح بده؟
من و مقتول هر دو بچه محلهاي در جنوب تهران حوالي ميدان خراسان بوديم. زمستان 13 سال قبل بود كه با خودروي پژوام در نزديكي دروازه دولاب در حال رانندگي بودم و شايان كه ورزشكار بود و چندين سال كشتي كار ميكرد با خودروي پرايدش از روبهرو ميآمد بدون توجه به خودروهاي ديگر به سمت راست پيچيد كه با زدن چند بوق به حركتش اعتراض كردم. مقتول خودرواش را نگه داشت و شروع به داد و فرياد كرد و من هم با او درگير شدم تا اينكه رهگذران و كاسبهاي محل ميانجيگري كردند و درگيري ما پايان يافت. در ادامه پيش يكي از دوستانم به نام سامان رفتم و موضوع درگيريام را با شايان براي او تعريف كردم. سامان گفت كه شايان پسر خطرناكي است، بهتر است با او آشتي كنم وگرنه امكان دارد از من انتقام سختي بگيرد. پس از اين من و سامان سوار موتورسيكلتم شديم و به باشگاه مقتول رفتيم تا آشتي كنم كه درگير شديم و اين اتفاق افتاد.
درباره درگيري مرگبار بيشتر توضيح بده؟
وقتي به باشگاه رسيديم، من بيرون منتظر ماندم و سامان به داخل باشگاه رفت تا با شايان درباره آشتي حرف بزند كه لحظاتي بعد شايان همراه دو نفر از دوستانش بيرون آمدند و شروع به داد و فرياد كردند. او با چاقو به من حمله كرد و يك ضربه به دستم زد. وقتي زخمي شدم، چاقوي سامان را كه هميشه همراهش بود، از او گرفتم و يك ضربه به پهلوي او زدم. شايان غرق در خون روي زمين نشست و من هم با موتورسيكلتم فرار كردم.
بعد از حادثه كجا رفتي؟
من از ترس اول به خانه يكي از بستگانم رفتم تا اينكه شب متوجه شدم شايان فوت كرده است. پس از اين به يكي از شهرهاي شمالي فرار كردم و زندگي مخفيانه من آغاز شد.
چند سال در شمال زندگي مخفيانه داشتي؟
حدود پنج سال در شمال بودم و در اين مدت موتورسيكلتي خريدم و كار ميكردم.
بعد به كجا رفتي؟
در شمال درآمد خوبي نداشتم به همين دليل به تهران برگشتم و با موتورسيكلتم شروع به كار كردم.
در اين مدت شناسايي نشدي؟
نه. اما تاوانش را پس دادم.
چطوري؟
من ورزشكار بودم و 120 كيلو وزن داشتم تا اينكه چند سال قبل با موتورسيكلتم در تهران تصادف كردم و هر دو پايم شكست به طوري كه مدتي در بيمارستان بستري بودم و خيلي عذاب كشيدم و از 120 كيلو به 70 كيلو رسيدم.
در اين مدت از خانواده ات خبر داشتي؟
نه. از آنها بيخبر بودم تا اينكه چند روز قبل كه به ديدن خانوادهام رفتم، متوجه شدم پدرم فوت كرده است.
عذاب وجدان هم داشتي؟
بله. من هر شب كابوس ميديدم. در خواب هر شب مأموران پليس به سراغم ميآمدند و من هم فرار ميكردم. آنها مرا تعقيب ميكردند و آنقدر عذاب ميكشيدم تا اينكه با فرياد از خواب بيدار ميشدم.
چه شد كه بعد از 13 سال خودت را معرفي كردي؟
چند روز قبل در خيابان به صورت اتفاقي يكي از دوستانم را ديدم. او گفت كه مادرم خانهمان را فروخته و از خانواده مقتول رضايت گرفته است. وقتي حرفهاي دوستم را شنيدم به خانهمان رفتم و پساز 13 سال مادرم را در آغوش گرفتم كه فهميدم پدرم در اين مدت فوت كرده است.
الان چه حسي داري؟
الان از اينكه 13 سال از عمرم را تلف كردم، خيلي ناراحتم. زندگي مخفيانه باعث شد من هنگام فوت پدرم پيش او نباشم، اما از طرفي هم خوشحالم كه به آرامش رسيدم.