کد خبر: 637511
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۹ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۲:۵۹
داستانك

پدر خیلی اصرار می کرد ، خانه قدیمی مان را عوض کنیم. اما
هر بار با مخالفت مادر روبرو می شد.

مادر می گفت : " شاید که تو برگردی و برای یافتن نشانی خانه جدید به
درد سر بیفتی ."
 فکر کنم می دانست نامه هایش هیچ کدام به دستت نرسیده اند.
 تو خلاصه در یک پلاک و چفیه برگشتی. تلفن کردن برای تحویل گرفتن تو به
ستاد برویم. مادر اگر می دانست برای آوردنت پی تو خواهیم آمد ، خیلی وقت
پیش از این ها با عوض کردن خانه موافقت می کرد.

سیناعباسی هولاسو


غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۱
انتشار یافته: ۱
mahsun
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۸:۰۶ - ۱۳۹۳/۰۱/۲۰
0
0
Ali bod
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار