کتاب «رنج بیپایان عشق» را اگر تنها در طبقه «خاطرات» قرار دهیم، به آن جفا کردهایم. این اثر، بیش و پیش از آنکه مجموعهای از یادداشتهای شخصی باشد، تلاشی است برای ثبت تجربهای انسانی در یکی از تاریکترین و پیچیدهترین فضاهای تاریخ معاصر ایران جوان آنلاین: کتاب «رنج بیپایان عشق» را اگر تنها در طبقه «خاطرات» قرار دهیم، به آن جفا کردهایم. این اثر، بیش و پیش از آنکه مجموعهای از یادداشتهای شخصی باشد، تلاشی است برای ثبت تجربهای انسانی در یکی از تاریکترین و پیچیدهترین فضاهای تاریخ معاصر ایران. فضایی که معمولاً یا از زبان قربانیان روایت شده یا در گزارشهای رسمی به حاشیه رانده شده است. اهمیت کتاب دقیقاً در همین «وسطبازی» است: روایت کسی که نه قهرمان و مبارز است و نه شکنجهگر، بلکه انسانی است که در مرز اخلاق، وظیفه و وجدان ایستاده است.
راویای از سمت دیگر میلهها
علیاوسط تنهایی، راوی کتاب، نه زندانی سیاسی است و نه فعال انقلابی؛ او نگهبان زندان است. همین انتخاب موقعیت روایی، کتاب را در نقطهای حساس قرار میدهد. ما با خاطرات کسی روبهرو هستیم که از درون ساختار قدرت امنیتی، شاهد رنج، شکنجه، تحقیر و مبارزان بوده؛ بیآنکه خود را کاملاً از آن ساختار جدا بداند یا بهطور کامل در آن حل شود.
این زاویه دید، بالقوه میتوانست به یک نقد ساختاری عمیق از نظام سرکوب پهلوی منجر شود؛ اما نویسنده آگاهانه یا ناآگاهانه، از این مسیر فاصله میگیرد. «رنج بیپایان عشق» بیش از آنکه کتابی افشاگرانه باشد، اثری توصیفی–شهودی است. تنهایی کمتر به تحلیل میپردازد و بیشتر به ثبت لحظهها بسنده میکند. این انتخاب، هم نقطه قوت کتاب است و هم پاشنه آشیل آن.
اخلاق روایت؛ سکوت بهجای موضع
یکی از پرسشهای جدی که کتاب پیش روی مخاطب میگذارد، این است: آیا شاهد بودن، خود نوعی مشارکت نیست؟
راوی بارها از شکنجهها، بازجوییها و وضعیت اسفناک زندانیان سخن میگوید؛ اما کمتر وارد نقد مستقیم میشود. او نه به تطهیر خود میپردازد و نه به محکومیت صریح طاغوتی که در آن خدمت کرده است. این سکوت، از یکسو به روایت صداقت میبخشد. چون نویسنده ادعای قهرمانی ندارد و از سوی دیگر، نوعی خلأ اخلاقی در متن ایجاد میکند.
در «رنج بیپایان عشق»، خواننده با انسانی مواجه است که رنج را میبیند، لمس میکند و حتی از آن متأثر میشود، اما اغلب در همان سطح تأثر باقی میماند. کتاب کمتر از ما میخواهد که داوری کنیم؛ بیشتر میخواهد که ببینیم. این «دیدن»، اگرچه ارزشمند است، اما برای مخاطب امروز (که به دنبال فهم نسبت فرد و ساختار است) کافی به نظر نمیرسد.
زبان ساده؛ صداقت یا محدودیت؟
نثر کتاب ساده، بیتکلف و گاه خام است. این سادگی را میتوان نشانه صداقت تجربهزیسته دانست؛ گویی نویسنده هنوز در مقام روایت، همان سرباز سالهای دور است که با زبان روزمرهاش از آنچه دیده میگوید. اما همین ویژگی، در بخشهایی از کتاب به فقر زبانی و روایی میانجامد.
در بسیاری از لحظهها، روایت میتوانست با اندکی تأمل بیشتر، به سطحی عمیقتر از معنا برسد؛ اما متن به ثبت واقعه بسنده میکند. نه استعارهای شکل میگیرد، نه تصویر ماندگاری ساخته میشود، نه لحظهای که رنج از سطح گزارش به سطح ادراک ادبی ارتقا یابد. اینجاست که کتاب، میان «خاطرهنویسی» و «ادبیات» معلق میماند.
عشق؛ مفهومی فراتر از رمانتیکبودن
عنوان کتاب، «رنج بیپایان عشق»، در نگاه اول ممکن است خواننده را به سمت یک روایت عاشقانه شخصی سوق دهد؛ اما عشق در این کتاب، مفهومی بسیار گستردهتر دارد. عشق، در اینجا، نه صرفاً رابطهای عاطفی، بلکه نسبت انسان با حافظه، با گذشته، با حقیقت و با رنج دیگران است.
راوی، حتی زمانی که از عشق شخصیاش سخن میگوید، آن را به رنج ربط میدهد. گویی هیچ عشقی بدون عبور از رنج، به رسمیت شناخته نمیشود. این نگاه، ناخودآگاه کتاب را به سنتی نزدیک میکند که در آن، رنج نه امری تصادفی، بلکه بخشی از هویت انسان ایرانی است نگاهی که با تجربههای انقلابی، دینی و تاریخی جامعه ایرانی همخوانی دارد.
کتابی مهم، اما ناتمام
«رنج بیپایان عشق» کتاب مهمی است؛ نه بهخاطر آنچه میگوید بلکه بهخاطر جایگاهی که از آن سخن میگوید. این کتاب، صدای یکی از حاشیهنشینان تاریخ رسمی است؛ کسانی که نه در صف اول مبارزه بودهاند و نه در رأس قدرت، اما بدون حضورشان، هیچیک از آن دو معنا نمیدهد.
با این همه، کتاب در رسیدن به یک روایت تمامعیار، ناتمام میماند. فقدان تحلیل، احتیاط بیشتر در موضعگیری، و ضعفهای زبانی باعث شده «رنج بیپایان عشق» بیش از آنکه به یک سند عمیق تاریخی و اخلاقی بدل شود، در حد یک خاطرهنگاری شخصی، اما ارزشمند باقی بماند.
«رنج بیپایان عشق» را باید خواند، برای کشف حقیقت نهایی و مواجهه با این پرسشی اساسی در بزنگاههای تاریخی، ما کجای راه ایستادهایم؟