باران هنوز میبارید و رودخانه خشمگینتر از همیشه میغرید. شب، سیاهتر از معمول بود و چراغهای امدادی تنها نقطههای روشن امید در دل تاریکی. باران هنوز میبارید و رودخانه خشمگینتر از همیشه میغرید. شب، سیاهتر از معمول بود و چراغهای امدادی تنها نقطههای روشن امید در دل تاریکی. در همان لحظات، جوانی با جلیقه هلالاحمر، بیهیچ تردیدی پا به دل خطر گذاشت؛ نه برای قهرمان شدن و نه برای دیده شدن، بلکه فقط برای نجات جان انسانهایی که گرفتار سیل شده بودند. محمد قربان، امدادگر فداکار هلالاحمر فارس، همانجا در حسینآباد جهرم به شهادت رسید تا معنای «خدمت» را دوباره به ما یادآوری کند.
بارشهای شدید روزهای پایانی آذرماه، چهرهای خشن از طبیعت را به جنوب فارس نشان داد. رودخانههای فصلی جان گرفتند و مسیرهای روستایی ناگهان به تلههایی مرگبار تبدیل شدند. شامگاه پنجشنبه ۲۷ آذرماه، یک تماس مردمی، آرامش نسبی شب را شکست؛ خودرویی در مسیر رودخانه روستای حسینآباد قبله شهرستان جهرم گرفتار شده بود. برای نیروهای امدادی این فقط یک مأموریت دیگر نبود، هشداری بود که میگفت جانهایی در خطر است.
فرجام بیتوجهی به هشدارها
نیروهای هلالاحمر از جمله محمد قربان، بیدرنگ خود را به محل رساندند. صحنه، پرتنش و خطرناک بود. جریان آب شدید، زمین لغزنده و تاریکی شب، عملیات امداد را دشوار میکرد. امدادگران مشغول هشدار دادن و کنترل صحنه بودند تا از وقوع حادثهای دیگر جلوگیری کنند، اما بیاحتیاطی، بار دیگر فاجعه آفرید. خودرویی دیگر، بیتوجه به هشدارها وارد بستر رودخانه و در چشم برهمزدنی، زیر فشار آب واژگون شد.
در آن لحظات نفسگیر، محمد قربان و همکارانش جان خود را سپر جان دیگران کردند. دو نفر از سرنشینان خودرو با تلاش امدادگران نجات یافتند، اما این نجات بهای سنگینی داشت. محمد قربان، امدادگر جوان و باتجربه هلالاحمر جهرم در جریان عملیات امداد جان باخت و به جمع شهدای خدمت پیوست؛ شهدایی که بیسلاح، بیادعا و تنها با دلهای بزرگشان به میدان خطر میروند.
شهید محمد قربان
محمدقربان متولد ۱۶ تیرماه ۱۳۷۵ در جهرم، با وجود تحصیل در رشته حسابداری، مسیر دیگری را برای زندگیاش انتخاب کرد؛ مسیری که به سود مالی ختم نمیشد، اما سرشار از رضایت قلبی بود. او باور داشت ارزش انسان به میزان خدمتی است که به دیگران میکند. فعالیتش در هلالاحمر را از مهرماه ۱۳۹۰، از کانون جوانان آغاز کرد. آرامآرام آموزش دید، رشد کرد و به نیرویی قابل اتکا تبدیل شد.
پایگاههای بینشهری، کوهستانی و جادهای جهرم و لارستان شاهد شببیداریها و تلاشهای بیوقفه او بودند. دو سال پایانی عمرش را در پایگاه کوهستان سنگتراشان گذراند، جایی که خطر همیشه یک قدم نزدیکتر است.
او تازه وارد زندگی مشترک شده بود؛ حدود یک سال از دوران عقدش میگذشت. خانواده امیدهای بسیاری به آیندهاش بسته بودند. محمد، اما زندگی را فقط برای خودش نمیخواست. خدمت به مردم، برایش یک باور بود، نه یک شغل. هیچگاه ساعت و شیفت نمیشناخت. هر جا نیاز بود، حاضر میشد؛ بیهیچ چشمداشتی.
شهادت محمد قربان فقط یک حادثه تلخ نیست، تلنگری است برای همه ما. یادآوری این حقیقت که پشت هر عملیات امدادی، انسانهایی ایستادهاند که جانشان را کف دست میگیرند تا دیگران زنده بمانند. انسانهایی که اگر هشدارهایشان جدی گرفته میشد، شاید امروز هنوز در کنار خانوادههایشان بودند.