جامعهشناسان معتقدند در ساختار فعلی جامعه، چند عامل دست به دست هم میدهند تا ازدواجها ناپایدارتر شوند. فشار اقتصادی و ناتوانی در تأمین انتظارات مصرفگرایانه، تجملگرایی القایی از سوی فضای مجازی و فقدان مهارت ارتباطی میان زوجها از جمله این موارد است. در پرونده مریم و رضا، هر سه عامل حضور داشتند جوان آنلاین: در جهان پرنور و پرزرق و برق شبکههای اجتماعی، آدمها هر روز در میان عکسهایی از لبخندهای بیپایان، سفرهای رنگارنگ و خانههای بیعیب غرق میشوند؛ دنیایی که در آن، خوشبختی با فیلتر تعریف و رضایت، با تعداد دنبالکنندهها اندازه گرفته میشود، اما پشت این لبخندهای دیجیتال، زندگیهای واقعی بسیاری در حال فروپاشی هستند؛ زندگیهایی که در آنها «مقایسه» جای «محبت» را گرفته و «زیادهخواهی مجازی» به آهستگی ریشه آرامش را خشکانده است. یکی از آن زندگیها، داستان مریم و رضاست؛ زن و شوهری که روزی با عشق ازدواج کردند و حالا مسیرشان از هم جدا شده است. روایت این جدایی، نه صرفاً از فقر و فشار مالی که از جایی دیگر آغاز میشود، یعنی از پشت صفحه یک تلفن همراه که همراه همیشگی ما شده است.
شروعی ساده اما...
مریم و رضا زندگیشان را با عشق و سادگی آغاز و خانهای کوچک در مرکز شهر اجاره کردند و دلهایی بزرگ و امیدی روشن برای ساختن آینده داشتند. رضا در یک شرکت خصوصی کار میکرد و مریم بیشتر وقتش را صرف خانه و خانواده میکرد. همه چیز زندگیشان آرام بود تا زمانی که به صورت پررنگ پای شبکههای اجتماعی به خانهشان باز شد.
مریم از آن روزها چنین میگوید: «اوایل فقط دنبال دستور آشپزی و ترفندهای خونهداری و نظافت و شستوشو بودم. در بین همین صفحات، کمکم صفحاتی را دیدم که از زندگیشون مینوشتن. خونههای قشنگ، سفرهای خارج، لباسهای گرون و فاخر. لوازم آشپزخونه جذاب. ناخودآگاه خودمو دائماً با اونا مقایسه میکردم. احساس میکردم از بقیه عقبم.» او مکثی میکند و آهی میکشد: «رضا اصلاً مرد بدی نبود. مهربون، صبور، اهل کار و برای خواستههای من همه تلاششو میکرد، ولی تو دلم یه حس کمبود افتاد. دلم چیزای بهتر میخواست؛ خونه بهتر، ماشین بهتر، سفر، لباس. اون حس قناعت دیگه در وجودم نبود. پیش خودم میگفتم چرا من نرم سفر خارجی، چرا آشپزخونم با فلان برند تزئین نشه، چرا ماشین ما فلانه و ماشین بقیه اینه. اینم بگم که یک شبه این حسها سراغم نیومد. اونقدر آروم و ریز بود که به خودم اومدم دیدم از همه چیز خونه زندگیم بدم اومده. دیگه آشپزخونه و لوازم خونمو دوست نداشتم. دیگه از آشپزی لذت نمیبردم.»
فشارهایی که آرامآرام جان گرفتند
رضا روایت خودش را اینگونه آغاز میکند: «مریم برای من زن خوبی بود، اما فقط تا قبل از اینکه موبایل براش بشه اولویت اول زندگی. از همون موقعی که مریم زیاد توی موبایل بود، حرفهاش هم کمکم عوض شد. یه شب میاومدم میگفت چرا نمیریم مسافرت؟ یه شب دیگه گیر میداد چرا ما فلان چیزو نداریم؟ اوایل سعی میکردم چیزی نگم، ولی کمکم توقعها زیاد شد. کار به جایی رسید که از من توقع سفر خارجی داشت در حالیکه من سالی یه سفر خوب داخلی میبردمش.»
او ادامه میدهد: «کارم زیاد بود. روزی هشت ساعت میرفتم شرکت، بعدم اضافهکاری میموندم، حتی به رغم میل باطنیم سر راه مسافر سوار میکردم. فقط میخواستم پول دربیارم تا زنم کمبودی حس نکنه، ولی انگار هر چی بیشتر کار میکردم، فاصله بینمون بیشتر میشد. خواستههای مریم به نسبت کار و تلاش من نبود. اصلاً قدردان زحمات و تلاشهام نبود. فقط تمرکز کرده بود به نداشتههاش.»
رضا با نگاهی تلخ میگوید: «زیادهخواهیهای مریم غرور منو داغون کرد. موبایل، ریشه زندگیمون رو زد. قبلش با یه شاخه گل هم خوشحال میشد، ولی بعدش دیگه هیچچی راضیش نمیکرد. دائم خودش رو با آدمایی مقایسه میکرد که نصفشون شاید اون چیزی که نشون میدادن، نبودن. اصلاً هر چی باهاش منطقی حرف میزدم فایده نداشت.»
وقتی تجمل جای تفاهم را گرفت
در دل اختلافهای کوچک، بذر نارضایتی جوانه زد؛ خرجهای خانه بالا رفت، گفتوگوها کم شد و سکوت جای خندههای سابق را گرفت.
مریم در بازگویی خاطراتش میگوید: «الان که فکر میکنم، میبینم اون موقع اصلاً نمیدونستم چی میخوام. فقط میخواستم مثل بقیه باشم. نمیفهمیدم که زندگی هر کسی شرایط خودشو داره. فکر میکردم اگه مثل اونا لباس بپوشم یا خونهمو قشنگتر بچینم، خوشبختتر میشم یا احساس رضایت بهتری خواهم داشت.».
اما خوشبختی، میان وام و قسط و خستگی رضا جایی نداشت. مریم ادامه میدهد: «رضا همیشه خسته بود، گاهی بداخلاق میشد. منم فکر میکردم دوستم نداره. همین شد که فاصله بینمون زیاد شد. دیگه هیچ حرفی نمیزدیم. بیرون نمیرفتیم. انگار من از رضا کینه به دل گرفته بودم که چرا نتونسته اونجوری که میخوام شرایط زندگی رو بچینه.»
آخرین بحث، آخرین شب
رضا با صدایی آرام میگوید: «یه شب سر تعویض مبلمان خونه دعوامون شد. بهش گفتم من دیگه کم آوردم. نمیتونم بیشتر از این کار کنم. مریم گفت من از این زندگی خستهام. فرداش رفت خونه مادرش. همونجا موند، دیگه برنگشت.»
او شانههایش را بالا میاندازد: «پنج سال گذشت. سعی کردم ببخشم، به خاطر خاطرات خوبمون، ولی میترسم. از طرفی غروم له شده. هنوز هم وقتی از دور میبینمش، حی میکنم نگاه مقایسهای توی چشماش هست. نمیتونم دوباره برگردم به همون چرخه و حرفا و...».
پشیمانی بعد از توفان
مریم، اما حالا چیز دیگری میگوید. در صدایش پشیمانی و اندوهی عمیق موج میزند: «وقتی از رضا جدا شدم، فکر میکردم تازه شروع خوشبختی منه، ولی واقعیت فرق داشت. اون چیزایی که دنبالش بودم، فقط تصویر بود. شروع کردم سرکار رفتن و خرید، غافل از اینکه جدایی و طلاق داستانهای خودشو داره. از مشکلات درون خانواده خودم گرفته تا درون جامعه و حتی بین حلقه دوستانم. نه تنها به اون رفاهی که میخواستم نرسیدم بلکه تازه خودمو گذاشتم جای رضا و زیادهخواهیهایی که ازش داشتم.»
او به موبایلش نگاه میکند و لبخندی تلخ میزند: «الان فقط ازش برای کار استفاده میکنم. اون موقع نمیفهمیدم چقدر وقتمو، زندگیمو و عشقم رو پای یه دنیای دروغی و ظاهری گذاشتم. کاش کوتاه میاومدم، میفهمیدم دارم چه بلایی سر خودمو بچم میارم.»
روایت مرد از امروز
رضا امروز زندگی سادهای دارد. به قول خودش، سادگی را ترجیح میدهد به هر چیزی که بوی مقایسه بدهد: «من یاد گرفتم که خوشبختی با موبایل، ماشین و خونه نمیاد. با آرامش میاد، با احترام و از همه مهمتر با قدرشناسی. هنوز ازدواج نکردهام، چون دیگه از اون جنس آدمها میترسم. چشمام انگار ترسیده از اونایی که ارزش رو در ظاهر میدونن. امیدی هم به مریم نیست. به نظرم هیچی تغییر نکرده.»
زندگیهایی که در صفحه موبایل میمیرند
جامعه شناسان میگویند: پدیده «زیادهخواهی دیجیتال» در سالهای اخیر به یکی از عوامل مهم افزایش نارضایتی در روابط زناشویی تبدیل شده است. برخی مطالعات نشان میدهد درصد قابل توجهی از زوجهایی که دچار تنش شدید عاطفی شدهاند، گفتهاند مقایسه زندگیشان با محتوای فضای مجازی، عامل اصلی دلسردی و اختلافشان بوده است. شبکههای اجتماعی، در ظاهر ابزار ارتباط و سرگرمی هستند، اما در عمل، ذهن بسیاری از کاربران را دچار «مقایسه ناعادلانه» میکنند. تصویری که در این فضاها نمایش داده میشود، اغلب بازنمایی گزینشی و اغراقشده از واقعیت است، اما ذهن، آن را واقعی میپندارد و در نتیجه، سطح رضایت از زندگی کاهش مییابد. در خانوادههایی که فشار اقتصادی نیز بر آنها سنگینی میکند، این مقایسهها به سرعت به نارضایتی، پرخاشگری و احساس ناکامی منجر میشود. در چنین شرایطی، گفتوگو میان زن و شوهر جای خود را به سرزنش و توقع میدهد و این همان نقطهای است که عشق شروع به فرسایش میکند.
جامعهشناسان معتقدند در ساختار فعلی جامعه، چند عامل دست به دست هم میدهند تا ازدواجها ناپایدارتر شوند. فشار اقتصادی و ناتوانی در تأمین انتظارات مصرفگرایانه، تجملگرایی القایی از سوی فضای مجازی و فقدان مهارت ارتباطی میان زوجها از جمله این موارد است. در پرونده مریم و رضا، هر سه عامل حضور داشتند. مریم تحتتأثیر فضای مجازی، خواستههایی فراتر از توان مالی خانوادهاش پیدا کرد، در حالی که رضا برای تأمین آنها، در فشار کاری و روحی فرسوده شد. گفتوگو میانشان از بین رفت و جای خود را به مقایسه و گلایه داد.
پنج سال از جدایی مریم و رضا گذشته است. مریم هنوز گاهی عکسهای قدیمیشان را نگاه میکند و رضا گاهی بیاختیار، مسیر محل کارش را از کنار خانه قدیمیشان انتخاب میکند، اما بازگشتی در کار نیست.
مریم میگوید: «اگه زمان برگرده، فقط یه چیز رو عوض میکنم. به جای دنبال کردن آدمای توی موبایل، پای زندگی خودم میمونم.»
رضا، اما پاسخ کوتاهتری دارد: «زندگی واقعی همینجاست، نه توی صفحه موبایل. آدمیزاد باید یاد بگیره قدر داشتههاش و لحظاتشو بدونه.»
طلاق مریم و رضا شاید در ظاهر، یک اتفاق شخصی باشد، اما در عمق، نشانهای از تغییر فرهنگی است که آرامآرام سبک زندگی ایرانی را تحتتأثیر قرار داده است. وقتی ارزشها با معیارهای مجازی سنجیده میشوند، آرامش قربانی ظاهر میشود. در دنیایی که همه از پشت فیلترها میخندند، شاید بزرگترین شجاعت این باشد که موبایل را زمین بگذاریم و دوباره به چشمان واقعی کسی که دوستش داریم نگاه کنیم.