بازار ارز از چند روز پیش رم کرده و قیمتهای عجیبی ثبت کرده است. ارقامی که شاید شش ماه پیش حتی فکر کردن به آن هم نوعی بدبینی تلقی میشد، امروز به واقعیت روزانه بازار تبدیل شده است، اما چرا دلار تا این حد گران شد؟ چه اشتباهی رخ داد و چرا سیاستهای ارزی کشور، بهجای آرام کردن بازار، بیشتر به آن تنش تزریق کردهاند؟
به باور برخی کنشگران بازار ارزی، ماجرا از جایی شروع شد که دولت برای کنترل بازار ارز تصمیم گرفت سیاستهای جدیدی را اجرایی کند. یکی از این سیاستها، راهاندازی «بازار توافقی ارز» بود؛ جایی که صادرکنندهها و خریداران ارز میتوانستند با نرخ توافقی، بدون سقف مشخص، معامله کنند.
تا اینجای کار شاید منطقی به نظر برسد. دولت میگوید «من نرخ دستوری نمیگذارم، اجازه میدهم عرضه و تقاضا، قیمت را تعیین کنند»، اما مشکل این است که در اقتصادی که دچار کمبود مزمن ارز است و عرضهکنندهها قدرت چانهزنی زیادی دارند، این سیاست بیشتر به سود صادرکننده تمام میشود تا مصرفکننده یا دولت.
در شرایط فعلی، صادرکنندهها مخصوصاً صادرکنندههای بزرگ و غیردولتی، دست بالا را دارند. چرا؟ چون آنها هم ارز دارند، هم نیازی فوری برای تبدیل آن به ریال ندارند. مخارج داخلیشان کم است و میتوانند چند ماه هم صبر کنند تا ارزشان را با قیمت بالاتری بفروشند. وقتی بازار توافقی راه افتاد و نرخ دستوری برداشته شد، این صادرکنندهها فهمیدند که آینده بازار به نفعشان خواهد بود، پس ارز خود را وارد بازار نکردند و صبر کردند نرخ بالاتر برود و رفت!
در همین حین، بانک مرکزی که نتوانسته بود از بازار توافقی نتیجه بگیرد، سراغ سیاست دوم یعنی ایجاد «تالار دوم» یا یک بازار رسمی دیگر با سقف قیمتی بالاتر رفت. هدف این بود که بخشی از ارز را با نرخ جدیدتر عرضه کند، شاید باعث متعادلشدن بازار شود، اما این سیاست هم نتیجه معکوس داد، چرا؟ چون وقتی بازار میبیند که دولت خودش دارد نرخ بالاتری را رسمی میکند، این یعنی خود سیاستگذار هم انتظار افزایش قیمت دارد. این سیگنال به بازار فرستاده شد: «دلار هنوز جا دارد گران شود»، بنابراین صادرکنندهای که تا دیروز منتظر مثلاً دلار ۴۵هزار تومانی بود، حالا میگفت «چرا نه؟ شاید بشود ۵۰ یا ۵۵ هم فروخت!» و باز هم ارز وارد بازار نشد.
از سوی دیگر، واردکنندهها، تولیدکنندههایی که مواد اولیه وارد میکردند و حتی مردم عادی که برای سفر یا حفظ ارزش داراییشان نیاز به ارز داشتند، همه گرفتار شدند. چرا؟ چون وقتی ارز در بازار رسمی نیست یا نمیتوانند به آن دسترسی پیدا کنند، تنها راه باقیمانده بازار آزاد است؛ بازاری که قیمت را نه قانون و نه عرضه و تقاضا، بلکه ترس و انتظار گرانی بیشتر تعیین میکند.
در این بازار، قیمت بر اساس نیاز واقعی تعیین نمیشود، بلکه بر اساس روان بازار شکل میگیرد چراکه همه میخواهند زودتر بخرند، چون میترسند فردا گرانتر شود. این یعنی تقاضای کاذب، یعنی احتکار ارز و یعنی التهاب بیشتر.
نقش بانک مرکزی در این شرایط باید شبیه آتشنشان باشد و ارز تزریق کند، اما مشکل این است که بانک مرکزی منابع کافی ندارد یا آنقدر محدود است که نمیتواند مثل قبل بازار را کنترل کند. از آن طرف، صادرکنندهها هم حاضر نیستند ارزشان را به راحتی وارد چرخه کنند. نتیجه آن میشود که بازار بدون متولی میماند و وقتی بازار، بیصاحب شود، فقط سوداگران و دلالها در آن جولان میدهند.
همه این عوامل دستبهدست هم دادند تا قیمت دلار که تا چند وقت پیش پایینتر بود، رم کند و به فلان هزار تومان برسد. حالا صادرکننده با خیال راحت ارز نگه میدارد، واردکننده سرگردان شده است و مردم با هر بار افزایش نرخ ارز، شوک تازهای را تجربه میکنند و شاید تلخترین بخش ماجرا این است که هیچکس پاسخگوی این وضعیت نیست.
طراحان بازار توافقی، طراحان تالار دوم، مدیران ارزی دولت، هیچکدام تا این لحظه حاضر نشدهاند مسئولیت این بحران را بپذیرند.
با کجفهمی از بازار ارز نمیشود آن را مدیریت کرد. سیاستگذار ارزی کشور باید بداند که در شرایط کمبود منابع، نباید با سیاستهای هیجانی، بازار را به دست صادرکنندهها بدهد. ارز را نباید طعمهای برای بازی دست صادرکننده و دلال کند.
اگر قرار است بازار توافقی باشد، باید با نظارت دقیق و شفافیت کامل همراه باشد. اگر تالار دوم ایجاد میشود، نباید سیگنال گرانی بیشتر به بازار بدهد و اگر دولت میخواهد بازار را مدیریت کند، باید در میدان باشد، همزمان باید فکری اساسی به حال ذخایر ارزی و افزایش صادرات واقعی کرد. باید روند بازگشت ارز به کشور تسهیل شود، نه اینکه صادرکنندهها با هر سیاست جدید، راه جدیدی برای عدمبازگشت ارز پیدا کنند.