کد خبر: 1322175
تاریخ انتشار: ۱۵ مهر ۱۴۰۴ - ۱۸:۴۹
تصویری متفاوت از سهراب سپهری عباس خوش عمل کاشانی، شاعر، در یادداشتی به بیان خاطره‌ای از سهراب سپهری پرداخت و تصویری متفاوت از او را به علاقه‌مندان معرفی کرد.

جوان آنلاین: عباس خوش‌عمل کاشانی، از شاعران پیشکسوت، در یادداشتی به‌مناسبت سالروز تولد سهراب سپهری به بیان خاطره‌ای از او پرداخت. او در این یادداشت تصویری از سهراب ارائه داد که با تصویری که از او در ذهن داریم، کمی متفاوت است؛ شاعری شوخ‌طبع و گشاده‌رو. یادداشت خوش‌عمل کاشانی را می‌توانید در ادامه بخوانید:

به گزارش تسنیم، من بسیار تا بسیار خوشوقت بودم و اکنون خوشبختم که بگویم در طول حیات هنری‌ام یکبار موفق به ملاقات با سهراب سپهری بزرگ و عزیز شدم و آن روز اول اردیبهشت سال ۱۳۵۸ دقیقاً یک سال قبل از آسمانی شدن سهراب عزیز بود.

از دوستم جناب محسن حافظی - شاعر و مداح اهل بیت و کتاب شناس و مولف بزرگ و مفضال- شنیدم که سهراب سپهری به کاشان آمده و در خانه پدری کنار مادر بزرگوارش استراحت می‌کند. گفتم نشانی بده تا به دیدارش بروم. داد، اما تأکید کرد زیاد وقت ایشان را نگیری، چون شدیداً بیمار است!

به خانه پدری سهراب وارد شدم. پیرمرد خدمتکار مرا به اتاق پنجدری هدایت کرد. وارد که شدم سهراب عزیز را با چهره‌ای زردرنگ و ناخوش‌احوال دیدم. به طرفش خیز برداشتم و سلام گویان صورت استخوانی و سردش را بوسیدم، آن هم نه یکبار که چهار پنج بار. لبخندی زد و گفت:

جوون! با این خیزی که به طرفم برداشتی فکر کردم می‌خواهی ترورم کنی... و بی‌رمق، اما بلند خندید.

کنارش نشستم. گفت: تو اگر شاعر نباشی حتماً نقاشی و اگر هردویش نباشی، حکماً منجمی!

این‌بار هردو بلندتر خندیدیم! آخر در فرهنگ عامه کاشان است که: آدم بیکاره در گیوه گشاد، یا شاعر می‌شود یا منجم!

نمی‌دانم دیگر اقوام هم این ضرب‌المثل متلک‌وار را دارند یا نه؟

باری؛ گفتم استادجان!... تا آمدم ادامه بدهم گفت صد در صد شاعری! گفتم آری، شاعرم! لبخند مهربانانه صورت رنگ پریده‌اش را گل‌انداز کرد و گفت: بخون جوون! بخون شعرت رو ببینم چه گلی به سر ادبیات زده‌ای؟!

و من شعر " برف" م را که همان روز سحر سروده بودم خواندم. شعرم که تمام شد بلند خندید و گفت:‌ای نامرد وقت‌شناس! رگ خواب مرا خوب پیدا کرده‌ای! خوب است، خوشم آمد!

 ساعتی بعد با سهراب بزرگ خداحافظی کردم و دیگر او را ندیدم تا اینکه در سالروز دیدارم با او، خبر آسمانی شدنش را شنیدم!

 برف! 

فصل‌ها کز پی هم می‌آیند

برگ‌هایند که در دفتر عمر من و تو

با بدی‌ها قهرند!

هریک از ما به حقیقت قاموسی داریم

که در آن معنی هر حرفی را می‌بینیم

و مرا قاموسی است

که در آن تابستان.

پاییز و بهار

معنی‌ای دارند، گسترده، بسیط

که محبت را در چشمم می‌رقصانند

... و زمستان را معنی بسیار است

***

بخشی از قاموسم را گاهی

که ورق می‌زنم و می‌نگرم

می‌بینم

به خطی خوانا، شفاف نوشته است که گاه

برف‌ها را به سراپرده خود راه دهیم

برف مفهوم تپش‌های دل چلچله‌هاست

که به فردای بهار

می‌رسند از سفر فاصله‌ها

می‌نشینند لب پنجره‌ها

دم تکان داده به ما می‌گویند

که صمیمیت را، پاکی را

توی گلدان‌هامان بنشانیم...

برف آیینه شفاف نسیمی است

که در این باغچه فردا غزلی خواهد گفت

سهره‌ای را به تماشای گلی خواهد خواند

و تمنای چناری را

تا برکه معصوم دهستانی خواهد برد...

برف در حاشیه زندگی ما حرفی است

که اگر دریابیم

معنی رویش، خوبی، پاکی است

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار