دشمنان ما بهخوبی دریافتهاند که تغییر باور، ایجاد تردید و تزریق یأس، بسیار کارآمدتر از هر سلاح سختافزاری است. تاکتیکهای رسانهای آنها بر سه اصل استوار است: بزرگنمایی ضعفها، کوچکنمایی موفقیتها و تحریف واقعیتها. در چنین فضایی، بیتوجهی یا انفعال، خسارتی به مراتب سنگینتر از شکست نظامی در پی خواهد داشت.
اما آنچه بیش از تاکتیکهای دشمن اهمیت دارد، میزان هوشمندی ما در بهرهگیری از رسانه است. رسانه اگر دستاوردها و حقیقتها را با زبان اقناعکننده، هنرمندانه و بهروز منتقل نکند، عملاً میدان را به رقیب واگذار کرده است. استفاده از قالبهای نوین، روایتهای بومی و ترکیب احساس با استدلال، میتواند سدی محکم برابر تهاجم رسانهای بسازد.
نکته اساسی این است که در جنگ رسانهای، صرفاً دفاع کافی نیست. باید از موضع فعال، تولید روایت کرد و با ابتکار عمل، افکار عمومی را مدیریت نمود. امروز دیگر مخاطب منتظر پیامهای رسمی و کلیشهای نمیماند؛ او بهدنبال صداقت، خلاقیت و روایتی است که زندگی واقعیاش را لمس کند.
اگر رسانههای ما هوشمندانه و چابک عمل کنند، نهتنها تاکتیکهای جنگی دشمن را خنثی خواهند کرد، بلکه میتوانند افق تازهای از اعتماد و امید اجتماعی بیافرینند. رسانه در این میدان، همانقدر تعیینکننده است که سلاح در میدان نبرد مهم است.
پرسش اصلی اینجاست: ما میخواهیم در این جنگ، تنها ناظر باشیم یا فرمانده؟
نويسنده :حسين هاشمي