جوان آنلاین: «هر روز ساعت۶ صبح بیدار میشوم. باید صبحانه آماده کنم، لباس بچه را اتو بزنم، ناهار را بار بگذارم و مطمئن شوم کیف مدرسه دخترم چیزی کم ندارد. بعد میدوم که به ساعت۸ و دستگاه حضور و غیاب برسم. تا عصر کار میکنم، بعد برمیگردم خانه، با کوهی از کارهای عقبافتاده. تازه مادری و همسریام از آنجا شروع میشود. تمام اینسالها، فقط جمعهها نفسی کشیدهام» اینها روایت یک زن شاغل است. نه در موقعیتی خاص، بلکه در وضعیتی که میلیونها زن در سراسر کشور آن را هر روز زندگی میکنند؛ زنانی که در ظاهر، تنها «کارمند» محسوب میشوند، اما واقعیت این است که آنها دو شغل تماموقت دارند: یکی در سازمان و دیگری در خانه. این گزارش تلاش دارد بخشی از دغدغهها و واقعیتهای زنان کارمند را از زبان خودشان روایت کند؛ بیواسطه، بدون تحلیلهای نظری، فقط با صدای زندگی؛ زنانی که هر روز، بین نقشهای چندگانه «کارمند، همسر، مادر، دختر» در حال مدیریت، سازش و گاهی هم فرسودگی هستند.
* فهیمه، ۳۹ساله و کارشناس بیمه است. دو فرزند دبستانی دارد و همسرش هم شاغل است. او میگوید: «هیچوقت حس نکردم که روز واقعاً برای من است. سر کار باید متمرکز، دقیق و پاسخگو باشم، اما ذهنم همزمان درگیر تکالیف بچهها و خرید خانه هم است. وقتی برمیگردم، باید دوباره خونه رو بچرخونم. آخر شب که همه خوابن، تازه چند دقیقه برای خودم دارم، ولی اونقدر خستهام که فقط میخوابم.»
*الهه، ۳۲ساله، منشی یک مطب خصوصی است. هم مادر است و هم همسر. میگوید: «نه سر کار میتونم از فرزندم حرف بزنم، چون حس میکنن حواسم پرته. نه خونه میتونم از کارم بگم، چون همه انتظار دارن توی خونه نقش زن سنتی صرفاً خانه دار رو بازی کنم. انگار همیشه باید کامل باشم، بدون هیچ بهانهای.»
*راحله، ۴۵ساله و معلم دبیرستان است. سه فرزند دارد و همسرش نظامی است. او با خندهای تلخ میگوید: «سالهاست دارم جان میکنم تا همه چیز بچرخد. نه تنها سر کلاس که در خانه، در بازار، در آشپزخانه در جلسه اولیا و مربیان. هیچکس نمیپرسد من کی خسته میشوم. همه فقط از من توقع دارند.»
*آمنه، ۲۷ساله، مجرد و کارمند شرکت خصوصی است، اما به عنوان دختر بزرگ خانواده، مسئولیت نگهداری از پدر بیمار و امور خانه را بر عهده دارد. او میگوید: «شاید مادر نیستم، اما مسئولیتهایی دارم که گاهی از نقش مادری هم سنگینتر است. از سر کار که میرسم، باید دارو بگیرم، پدرم را دکتر ببرم، قبضها را پرداخت کنم. آخرش هم کسی نمیبیند که چقدر خستهام.»
* صدف، ۳۰ساله، کارشناس منابع انسانی در یک شرکت خصوصی است. او بیشتر از فشار فیزیکی، از فشار روانی گلایه دارد: «وقتی بچهام مریض میشود، استرس دارم که نکند کارم را از دست بدهم. مرخصی گرفتن ساده نیست. اگر هم بگیرم، حس میکنم اعتبارم در محیط کار زیر سؤال میرود. از طرفی مادریام را هم نمیتوانم رها کنم. همیشه حس میکنم در حال خیانت به یکی از این دو نقش هستم.»
*زهرا، ۳۶ساله، کارمند بخش اداری یک نهاد دولتی است که میگوید: «بزرگترین چالش من، شروع روز با استرسی است که از شب قبلش شروع شده! باید هم ناهار خانواده آماده باشه، هم لباس بچهها مرتب باشه، هم ذهنم برای جلسه کاری آماده باشه. ساعت۸ کارت میزنم، اما ذهنم هنوز درگیر خونه است.»
*نسترن، ۲۹ساله، کارشناس مالی در یک شرکت خصوصی است که معتقد است: «همسرم خیلی همراهه، ولی جامعه هنوز از زنها توقع داره که کار خونه و بچهداری رو به تنهایی انجام بدن. تو شرکت باید حرفهای و دقیق باشم، اما کافی است فرزندم مریض بشه، انگار همه فکر میکنن تعهدم به کار کم شده! بدون هیچ دلیل و مدرکی.»
*مهتاب، ۴۳ساله، معلم دبیرستان و مادر دو فرزند است که اعتقاد دارد: «روزهایی هست که وسط کلاس فکر میکنم ناهار چی بپزم! یا شب قبلش تا ۲ بامداد مشغول تصحیح برگههام و بعد ساعت۶ باید بیدار شم برای مدرسه و صبحانه بچهها. فرسودگی یه واژه شیکه، من میگم این سبک زندگی شبیه دویدن روی تردمیله!»
*الهام، ۳۲ساله، کارمند بانک است: «بیشتر از همه، عذاب وجدان دارم. وقتی سر کارم، حس میکنم مادر خوبی نیستم. وقتی با فرزندم هستم، نگران کار و عملکردم. گاهی فکر میکنم داریم خودمون رو فرسوده میکنیم تا توقع همه رو برآورده کنیم.»
روایت این زنان، تنها چند نمونه از هزاران داستان ناگفتهای است که هر روز در ادارهها و خانههای این کشور تکرار میشود. زنان شاغل در دو جبهه تلاش میکنند؛ یکی برای حفظ جایگاه شغلیشان و دیگری برای ایفای نقشهای خانوادگی که گاه دیده نمیشود، اما انرژی زیادی میطلبد. در روایت همه این زنان، یک خط مشترک دیده میشود: آنها دائم در حال سازش با خود و اطرافیان هستند. دائم از خود میزنند، عقبنشینی میکنند، توقعات را میسنجند و سعی میکنند نگذارند جایی خلأیی احساس شود، اما در این میان، کسی کمتر از آنها میپرسد که چه چیزهایی را از دست دادهاند؟ چه رؤیاهایی را فراموش کردهاند؟ یا اصلاً چند بار خواستهاند فقط برای چند روز، فقط «خودشان» باشند، نه مادر، نه کارمند، نه همسر، نه دختر، فقط خودشان.
این تلاش بیوقفه برای کامل بودن، برای «کم نگذاشتن» در هر دو جبهه، هرچند تحسینبرانگیز است، اما گاهی به بهای فرسودگی، خستگی مزمن و بیهویتی تمام میشود. زنانی که زمانی با آرزوهای شغلی روشن وارد محیط کار شدند، حالا گاه فقط برای بقا کار میکنند، نه برای رشد. گاه فقط میدوند، بیآنکه بدانند تا کجا و چرا، اما راهحل چیست؟ انتظار نمیرود زنان کمتر تلاش کنند. مسئله اصلی، این است که ساختارهای شغلی و خانوادگی باید عادلانهتر و همراهتر باشند. سازمانها باید با درک شرایط ویژه زنان، امکان انعطاف در ساعت کاری، مرخصیهای خاص و حمایت روانی را فراهم کنند. از سوی دیگر، تغییر در فرهنگ خانواده و توزیع مسئولیتها میان زن و مرد، مهمترین گام برای جلوگیری از فرسودگی زنان در نقشهای چندگانه است. نباید از نظر دور داشت، زنان شاغل، ستونهایی هستند که جامعه مدرن روی دوش آنها ایستاده است، اما حتی قویترین ستونها هم اگر مدام زیر بار بدون استراحت بمانند، روزی میشکنند.