کد خبر: 1308061
تاریخ انتشار: ۲۹ تير ۱۴۰۴ - ۰۴:۲۰
خاطراتی از کردستان به روایت حاج‌حسین دقیقی
تعطیلی کارخانه چریک‌سازی در سنندج رو به بچه‌های بازداشتی گفتم: گروهک‌ها به دشمن‌های ایران وابسته‌اند. اصلاً برای ابرقدرت‌ها کار می‌کنند... نمی‌دانم چقدر حرف‌هایم را قبول داشتند از همه‌شان یک تعهد گرفتیم و آزادشان کردیم. برگشتم طرف برادران واحد اطلاعات که ایستاده بودند و تماشایم می‌کردند. نگاه‌هایشان داد می‌زد از دستم خیلی ناراحت هستند. آخر هم نتوانستند ساکت بمانند. گفتند: ما برای شناسایی اینها خیلی زحمت کشیده بودیم. شما همه را به فنا دادی!

جوان آنلاین: سردار حاج‌حسین دقیقی از فرماندهان دفاع مقدس در کردستان است که خاطرات بسیاری از جنگ در این خطه از کشورمان دارد. بعد‌ها از خاطرات سردار دقیقی، کتابی تحت عنوان «قصه‌های کردستان به روایت حاج حسین دقیقی» منتشر شدکه حاوی مطالب ارزشمندی از تاریخ جنگ تحمیلی در کردستان است. متن زیر برگرفته از همین کتاب و به روایت حاج حسین دقیقی است. 

مدرسه یا بازداشتگاه

ماه و روز آن را یادم نیست. فقط یادم است بهار ۶۴ بود. سرزده وارد بازداشتگاه سپاه شدم. از دیدن آن همه نوجوان جا خوردم. با خودم گفتم: «اینجا مدرسه است یا بازداشتگاه؟» در همه شهر‌ها ساختمان‌های ساواک در اختیار سپاه قرار گرفته بود. در حیاط ساختمان قدیمی ساواک سنندج در بلوار شبلی، بازداشتگاه کوچکی ساخته بودند. افراد دستگیرشده را به‌صورت موقت می‌بردند آنجا و بعد از تشکیل پرونده می‌فرستادند دادسرا. 

۳۰، ۴۰ نوجوان دبیرستانی بین زندانی‌های بزرگ‌تر بودند. یاد زندانی شدن خودم در رژیم گذشته افتادم، زندان زاهدان، سال۵۶. سن و سال همین بچه‌ها بودم. وقتی رئیس ساواک برای بازدید آمد و ما را دید، سر مدیر زندان فریاد زد شما اینجا را کردید کارخانه چریک‌سازی؟ در همین فکرها، نگاهم را از جمع زندانی‌ها برداشتم و رو کردم به مسئول بازداشتگاه و پرسیدم: «این بچه‌ها را چرا گرفتید؟»

رابط‌های حزب در دبیرستان

گفتند: «خام قیافه و سن و سال‌شان نشوید! اینها هسته‌های دانش‌آموزی حزب در دبیرستان‌های سنندج هستند. با کلی زحمت توانستیم شناسایی‌شان کنیم.» با دلخوری گفتم: «شما فرصت درست کردید تا اینها قاطی زندانی‌های کومله و دمکرات شوند. می‌دانی این یعنی چی؟» بعد هم حرف رئیس ساواک به زبانم آمد. «یعنی ما داریم چریک تربیت می‌کنیم.» نباید اجازه می‌دادم این اتفاق بیفتد. فوراً گفتم بچه‌ها را بیاورند در حیاط. 

همه را آزاد کردیم

خودم هم دنبال‌شان رفتم و در محوطه به خط‌شان کردم. بعد روبه‌روی‌شان ایستادم و گفتم امام اجازه نمی‌دهند ما دانش‌آموز توی زندان نگه داریم. ما می‌خواهیم شما تحصیل کنید، دانشگاه بروید، یک کاره‌ای شوید و شهر‌های خودتان را بسازید. بعد هم یک گریزی زدم به گروهک‌ها. گفتم گروهک‌ها به دشمن‌های ایران وابسته‌اند. اصلاً برای ابرقدرت‌ها کار می‌کنند. نمی‌دانم چقدر حرف‌هایم را قبول داشتند، ولی سریع از همه‌شان یک تعهد ساده گرفتیم و آزادشان کردیم. 

برگشتم طرف برادران واحد اطلاعات که ایستاده بودند و تماشایم می‌کردند. نگاه‌هایشان داد می‌زد که از دستم خیلی ناراحت هستند. آخر هم نتوانستند ساکت بمانند. گفتند: «ما برای شناسایی اینها خیلی زحمت کشیده بودیم. شما همه را به فنا دادی!»

کار روی شبکه شهری

حرف‌شان را قبول داشتم. اوضاع امنیتی سنندج خیلی آشفته بود. ترس‌شان بیخود نبود. هر روز خبر ترور یکی را می‌شنیدند و هر لحظه منتظر حمله گروهک‌ها بودند. چند وقت پیش بود که محمدامین رحمانی را جلوی در خانه‌اش به شهادت رسانده بودند. رحمانی یکی از فرمانده‌های پیشمرگه‌های مسلمان بود. ناامنی، مردم و نیرو‌های شهر را تهدید می‌کرد. 

با همه این اعتراض‌ها، ساکت نماندم، چون برای کارم دلیل داشتم. گفتم گرفتن چهارتا بچه که هنر نیست، باید رابط اصلی کوه با شهر را پیدا کنیم. پیدا کردن سرشاخه مهم است. نباید خودمان را با توده مردم، آن هم با جوان‌های بی‌اطلاع و فریب‌خورده رودررو کنیم. ما با این کار، زمینه کادرسازی برای ضدانقلاب را فراهم می‌کنیم. بعد هم پای مرجع قضایی را وسط کشیدم و گفتم مرجع قضایی هم اصلاً اجازه نمی‌دهد، اینها را برای مدت طولانی در بازداشت نگه داریم. حرف‌های دیگری هم گفتم و کمی آرام‌شان کردم. 

خط، مشخص شده بود. قرار شد روی شبکه شهری دشمن کار کنند و برسند به سرشاخه‌های اصلی. با پیدا شدن سرشاخه‌ها، امیدوار بودم بتوانیم کنترل اوضاع را در دست بگیریم و ناامنی‌ها کم‌تر شود...

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار