جوان آنلاین: از هم سن و سالهای خودم کمتر کسی را میشناسم که خاطرات کودکیاش در مسجد کمرنگ باشد؛ خاطراتی که مثل قند در چای زندگیمان حل شد و آن را شیرین کرد و البته هنوز هم شیرینیاش زیر زبانمان مانده.
هنوز هم که هنوز است ما توی دورهمیهای دوستانهمان رفقایی داریم که از برکت حضورمان در مسجد پیدایشان کردهایم.
بخشی از کودکی ما در کنار صفهای نماز جماعت گذشت؛ جایی که در میان قامتهای بستهشده، به دنبال چهرههای آشنا میگشتیم. همانجا که کنار جاکفشیهای مسجد، اولین سلامها رد و بدل میشد و همانجا که مهر را نه برای عبادت، بلکه برای بازی به هم تعارف میکردیم.
در آن سالها، مساجد برای کودکان اتاقهای جداگانه و اسباببازیهای رنگارنگ نداشتند، اما چیزی داشتند که شاید امروز کمی کمرنگتر شده و آن کودکانی است که در دل فضای مسجد رشد میکردند، در کنار پدران و مادرانشان، بدون آنکه از بطن این اجتماع مؤمنانه جدا شوند. ما از همان کودکی، گرچه نقش پررنگی نداشتیم، اما آنجا بودیم، در همان اتمسفر، در همان فضا.
همین بودن، همین نظارهگربودن، بدون هیچ کار اضافهای، برای علاقهمندی ما به مسجد و تربیت ما معجزه میکرد.
ما با حضور در مسجد در کودکی بهخوبی یاد گرفتیم که چگونه وضو بگیریم، چگونه صفهای نماز را رعایت کنیم، چگونه هنگام پذیرایی ادب به خرج دهیم، چگونه به بزرگترها در نشست و برخاست و ورود و خروج از مسجد احترام بگذاریم و چگونه به مردم خدمت کنیم. ما احترام به نماز و نمازگزار را سکوت بموقع را، سخن گفتن در جای مناسب را، حفظ آبروی دیگران را، از توصیههای روحانی مسجد و بیشتر از آن از رفتار آدمهای مسجد آموختیم.
حقیقتاً من مخالف صفر و صدی وجود مهدکودکها در مساجد نیستم. برای کودکانی که هنوز خیلی کوچکند و درک خاصی از محیط ندارند، بودن در فضایی متناسب با سنشان میتواند مفید باشد، اما مسئله این است که این تفکیک، از یک جایی به بعد نباید همیشگی و مطلق باشد. اگر همیشه کودک را از این جمع جدا کنیم، او دیگر مسجد را خانه خودش احساس نخواهد کرد. بهمرور، این فضا برایش ناآشنا میشود، غریبه میشود، جایی میشود که باید در آن ساکت و جدا باشد، نه بخشی از آن.
مسجد قرار نیست یک سالن اجتماع برای بزرگسالان باشد. مسجد یک خانه است، یک خانواده و در هر خانوادهای، کودکان هم سهمی دارند.
مساجد مکتبهایی بودند که بخشی از کودکی و نوجوانی ما را شکل و تعلیم دادند، اما حالا به بهانه آرامش و تمرکز، کودکان را از فضای مسجد حذف کردهایم. آنها را به اتاقهای جداگانه فرستادهایم، با برنامههای تفریحی و سرگرمیهایی که نمیگویم برای رشدشان مفید نیست، اتفاقاً است، اما آیا واقعاً این جداسازی، برای آنها مفیدتر است یا برای ما راحتتر؟
در واقع من نمیخواهم بگویم وجود این مهدها به طور کلی محل اشکال است، صرفاً حس میکنم یک جای کار این حجم از طبقهبندی و تفکیک سنی در مساجد میلنگد، یعنی تصور میکنم این جداسازی کودک از اجتماع مؤمنانه مسجد بیشتر برای آسوده کردن خود ما و به منفعت ما بزرگترهاست نه برای بهبود رشد و تربیت.
کودک پیش از آنکه از طریق کتابها و آموزشهای تئوری تربیت شود، از طریق تجربه و مشاهده رشد میکند. او نیازی ندارد که کسی برایش از آداب مسجد بگوید، کافی است در مسجد باشد، در دل این فضا تا همه چیز را بیاموزد، اما امروز آنها را به دنیای جداگانهای سوق دادهایم، آن هم در حالی که خودمان در همین فضای مسجد رشد کردهایم.
«مسجد» خانه همه است، اما وقتی کودکان را از آن حذف میکنیم، در حقیقت آینده آن را حذف کردهایم؛ کودکانی که مسجد را نه در جمع مؤمنان، بلکه در اتاقهای بازی تجربه میکنند، آیا در بزرگسالی به این فضا احساس تعلق خواهند داشت؟ آیا آن را خانه خود خواهند دانست؟
شاید لازم باشد دوباره به مسیری که در پیش گرفتهایم فکر کنیم. جداسازی مطلق، راهحل خوبی نیست. شاید لازم باشد به جای حذف کودکان از فضای اصلی مسجد، آنها را در کنار خود بپذیریم و برنامهای برایشان داشته باشیم که بعضی از روزها در دل همان اتمسفر رشد کنند، همانگونه که ما رشد کردیم.
اگر برخی شبها، بچهها در مهد سرگرم میشوند و برخی از شبها، کنار والدینشان در فضای مسجد باشند، حتی اگر بیقرار باشند، حتی اگر بازیگوشی کنند. کودک از حضور در مسجد، چیزهایی یاد میگیرد که در هیچ کلاس درسی نخواهد آموخت. او یاد میگیرد که چطور در کنار دیگران باشد، چطور صبور باشد، چطور احترام بگذارد و از همه مهمتر، احساس تعلق به مسجد پیدا میکند.
حتماً ما بزرگترها ترجیح میدهیم در سکوت و تمرکز عبادت کنیم، اما مسجد فقط جای عبادت فردی نیست. مسجد یک اجتماع زنده است؛ جایی که نسلها باید در کنار هم نفس بکشند، یاد بگیرند و رشد کنند.
در نهایت من فکر میکنم باید تلاش کنیم مسجدی که خانه کودکیهای ما بود، خانه کودکیهای آنها هم باشد.