کد خبر: 1299751
تاریخ انتشار: ۰۷ خرداد ۱۴۰۴ - ۰۳:۲۰
بررسی سرنوشت حاج احمد در کتاب «من متوسلیان را کشتم»
حمید داود آبادی از رزمندگان دوران دفاع مقدس است که مقطعی را نیز به لبنان رفته و آنجا فعالیت کرده بود. او بعد از اتمام دفاع مقدس در برخی نشریات کار رسانه‌ای انجام می‌داد
غلامحسین بهبودی

جوان آنلاین: حاج احمد متوسلیان یکی از نام آورترین فرماندهان نظامی سپاه در دفاع مقدس بود. چه در جبهه کردستان و چه جبهه جنوب و دو عملیات فتح‌المبین و الی‌بیت‌المقدس، او بار‌ها ثابت کرد توانایی‌های بسیاری دارد و همین توانایی‌ها باعث شد او را به عنوان فرمانده قوای اعزامی ایران به سوریه انتخاب کنند. متوسلیان رفت و طی ماجرا‌هایی با ورود به خاک لبنان، همانجا ربوده و مفقود شد. حمید داود آبادی، کتابی با عنوان «من متوسلیان را کشتم» منتشر کرده و به بررسی سرنوشت این فرمانده رشید جبهه‌های جنگ تحمیلی پرداخته است. 

 داودآبادی کیست
حمید داود آبادی از رزمندگان دوران دفاع مقدس است که مقطعی را نیز به لبنان رفته و آنجا فعالیت کرده بود. او بعد از اتمام دفاع مقدس در برخی نشریات کار رسانه‌ای انجام می‌داد و در ادامه فعالیت‌های فرهنگی، به وبلاگ نویسی و فضای مجازی نیز ورود کرد. داودآبادی تا کنون چند عنوان کتاب منتشر کرده است و بیشتر به دلیل تحقیقات گسترده‌ای که در خصوص احمد متوسلیان و دیپلمات‌های ربوده شده انجام داده است، حرف‌ها و نوشته‌هایش مورد توجه خبرنگاران و رسانه‌های مختلف قرار دارد. 
این نویسنده حوزه دفاع مقدس از آنجا که خود مقطعی را در لبنان حضور داشت، این فرصت را به دست آورده بود که به شکل میدانی نیز پی‌گیر سرنوشت حاج احمد و یارانش باشد. البته او سال‌ها بعد از ماجرای ربایش متوسلیان و همراهانش به لبنان رفته بود، اما در همان زمان نیز توانسته بود اطلاعات خوبی در این خصوص پیدا کند. 

 با کبرا حرف زدم
داودآبادی پیشتر گفته بود فردی به نام رابرت مارون حاتم (معروف به کبرا) محافظ ایلی حبیقه، فرمانده نظامی فالانژ‌ها ادعا کرده است، او احمد متوسلیان را در هنگام بازداشتش به شهادت رسانده است. داودآبادی پیشتر و به صورت جسته و گریخته تحقیقات در این خصوص را بیان کرده و حالا مجموع این خاطرات و تحقیقات را در قالب یک کتاب با عنوان «من متوسلیان را کشتم» منتشر کرده است. بخش‌هایی از این کتاب را پیش رو داریم: 
سال ۱۳۷۸ (۱۹۹۹م) همراه با دو نفر از دوستان، جلسه‌ای با یکی از مقامات بالای نظامی و کشوری داشتیم که به دلایلی از آوردن نام ایشان معذورم. در آنجا قضیه رابرت حاتم را بازگو کردم و اینکه رد او را در بیروت زده بودم. در جوابم لبخندی زد و گفت: «من با کبرا صحبت کردم.» با تعجب گفتم: «پس پیداش کردید؟» گفت: «نه. یکی، دو سال بعد از مفقود شدن حاج احمد متوسلیان، بچه‌ها در بیروت کبرا را پیدا کردند و آوردندش پیش من. مجبور شد اصل قضیه را تعریف کند. حرف‌های عجیبی زد.»

 مرد سفید‌پوش
از نگاهش فهمیدم حرف‌های خوشایندی نزده است. با اصرار پرسیدم: «کبرا به شما چه گفت؟» کبرا گفت: ما اصلاً آنها را نمی‌شناختیم. آن روز حدود ۴۰۰ نفر مسلمان را دستگیر کرده و کشته بودیم. ماشین آنها که به پست بازرسی برباره رسید، جلویش را گرفتیم. ساعتی معطل‌شان کردیم، یکی از آنها از ماشین آمد پایین و در حالی که کارت شناسایی دیپلماتیک در دست داشت، به سمت ما آمد. (به احتمال زیاد سیدمحسن موسوی بوده است، چون از آن جمع فقط ایشان دیپلمات بوده و مدرک شناسایی داشته است.) خندیدیم و او را به زور سوار ماشین کردیم و گفتیم باید منتظر بماند. چند دقیقه‌ای نگذشت که یکی از آن چهار نفر که پیراهن سفیدی بر تن داشت و بینی‌اش شکسته بود، با عصبانیت از ماشین پیاده شد و به سمت من آمد. ناگهان احساس خطر کردم و تا نزدیکم شد، کلت کبرای خودم را از کمر کشیدم و گلوله‌ای به صورتش خالی کردم...

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار