میخواهم رسیدن به پستی را به شما تبریک بگویم که سالها بعد، وقتی که در آسایشگاه سالمندانید یا در بستری هستید که عزیزانتان در کنار شما هستند، میتوانید فقط به خاطر بالا بردن یا پایین نگهداشتن دست راستتان بدان افتخار کنید یا به خاطر عذاب وجدانتان تا دم مرگ رنج بکشید.
دلیل نوشتن این نامه آن است که معتقدم هر انسانی به یادآوری تجارب گذشتگانش احتیاج دارد تا از اشتباهات آنان پند بگیرد و کار را به جایی نرساند که نوهها و آیندگان خاندانش از آشکار شدن ارتباط فامیلی با او شرمگین باشند.
سخن را کوتاه میکنم. انسانها در مسیر زندگی خود، بارها بر سر دو راهیهای مختلف انتخاب، قرار میگیرند. دوراهیهایی که وادارشان میکند به اتفاقاتِ پیش آمده برای خود، جواب آری یا جواب ِ نه بدهند؛ و آین آری یا نه گفتنها حتی ممکن است (در حد و اندازهی قدرت پشت این تصمیم) باعث چرخش و تغییر در تاریخ بشود.
تجارب چند نفر از این افراد در تجربه تاریخی¬شان را برایتان بازگو می¬کنم تا شاید به جوابی برای این سوال برسیم که چطور ممکن است در یک نظام سیاسی، جنایت اتفاق بیفتد، اما جنایتکاران بدون ذرهای عذاب وجدان به زندگی و حیات خود ادامه دهند؟
گروه اول آنان که برای رسیدن به سراب قدرت، آری گفتند:
آدولف آیشمن، ژنرال معروف آلمان هیتلری در زمانه¬ی قبل و شروع جنگ جهانی دوم
آدولف آیشمن مسئول بخش «مربوط به یهودیان ادارهی اصلی امنیت رایش» و اداره¬ی اردوگاه¬های مرگ نازی¬ها بود که پس از جنگ، در آرژانتین ربوده شده، به اسرائیل منتقل شده و طی یک نمایش باشکوه، محاکمه و اعدام گردید.
روزی که آدولف آیشمن را دردادگاه اورشلیم محاکمه می¬کردند، او باید به تمامی آری¬هایی که به نظام ناسیونال سوسیالیسم هیتلری داده بود، پاسخ¬گو می¬شد.
به قول هانا آرنت نویسنده¬ی یهودی کتاب آیشمن در اورشلیم، آیشمن هیولا نبود، شیطان نبود، مکبث نبود، ریچارد سوم هم نبود که بر سر آن باشد که نابکار شود. او نه منحرف بود و نه سادیست، بلکه به شکلی اسفبار و هولناک، معمولیِ معمولی بود.
به باور آرنت، آیشمن هیچ انگیزهای جز این نداشت که با دقت و پشتکار، پیشرفت شخصی خود را در سلسله مراتب رژیم هیتلر دنبال کند و این انگیزه نیز به خودی خود انگیزهای مجرمانه نیست. آیشمن فاقد قدرت تخیل بود و همین امر باعث میشد نتواند از منظر دیگری بیندیشد یا حتی از خود، آنچنان که باید، همدلی نشان دهد.
آیشمن احمق نبود. تنها بیفکری محضش بود که او را به یکی از بزرگترین جنایتکاران دوران خود تبدیل کرد. او هیچ وقت نفهمید حقیقتا مشغول چه کاری است. او اصلاً به پیامدهای اعمال خود توجه نداشت و از خِرد آنچنان که باید استفاده نکرد. آیشمن بهواقع از واقعیت دور بود. آرنت بهتفصیل از کاربرد کلیشهها در گفتار آیشمن سخن میگوید و نتیجه میگیرد که او به واقع در سخن گفتن ناتوان بود و همین امر، ناتوانی او در اندیشیدن را نیز نشان میدهد. همچنین از نسبت خودفریبی و دوری از واقعیت در ذهن و ضمیر آیشمن و همین¬طور فضای آلمانِ زمان آیشمن پرده برمیدارد.
رابرت مک نامارا
نظامی آمریکایی که در پی سلسله مراتب نظامی حتی به وزارت جنگ آمریکا رسید. او در طی جنگ دوم جهانی طراح اصلی بمباران¬های هوایی بی¬رحمانه¬ی شهرهای ژاپن بود. او چند روز قبل از انداختن بمب اتمی بر هیروشیما، با فرستادن صدها هواپیما بر فراز توکیو، شصت درصد این شهر و مردمانش را یکجا با بمب¬های آتش¬زا سوزاند. جمله¬ی تاریخی او این است که اگر جنگ با پیروزی متفقین تمام نمی¬شد، قطعا او به جای افسران نازی به عنوان جنایتکار جنگی در دادگاه نورنبرگ محاکمه می¬شد.
اما او هنوز تا لحظه¬ای که به پشیمانی و افسوس برسد، راه درازی داشت. او بهانه¬ای واهی برای شروع جنگ با ویتنام شمالی ساخت و آن، حمله¬ی دروغین و خیالی ویتنامی¬ها به کشتی آمریکایی مادوکس در خلیج تونکین بود. دروغی که دستاویز شروع جنگی طولانی مدت شد و جان میلیون¬ها ویتنامی و ده¬ها هزار آمریکایی را گرفت.
مک نامارا پس از گذشت ۴۰ سال اعلام کرد کشتی آمریکایی در خلیج تونکین اصلا وجود خارجی نداشته است! در واقع با گذشت زمان و انتشار اسناد جنگ ثابت شد که قایقهای ویتنام هیچگاه به هیچ ناو آمریکایی حمله نکرده بودند.
ولی کار او به اینجا ختم نشد. او طولانی¬ترین زمان هدایت وزارت دفاع در امریکا را داشت، از سال ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۸ او اصلی¬ترین مدافع ادامه¬ی جنگ ویتنام بود ولی سال¬ها بعد به بدگمانی راجع به تلاش¬های خود در آن جنگ، اذعان نمود. او گفت تصور نمی¬کرده بمباران¬های گسترده¬ی آمریکا در ویتنام شمالی به موفقیت برسد. مک نامارا اعتراف کرد که از بیهودگی جنگ ویتنام مطلع بوده است ولی از آنجا که او استراتژیست دولت بوده، با ادامه¬ی این نبرد، سعی در آزمایش تاکتیکهای نوین جنگی داشته است!
او چند سال قبل از مرگش در مستندی با نام (غبار مه آلود جنگ) با درد و رنج و خجالت، از تمام آن اعمال بی فایده یاد می¬کند.
کالین پاول
کالین پاول که سال ۲۰۲۱ در سن ۸۴ سالگی بر اثر ابتلا به ویروس کرونا جان خود را از دست داد، به عنوان اولین وزیر امور خارجه¬ی سیاهپوست آمریکا، نقش موثری در شکلگیری سیاست خارجی کاخ سفید در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم داشت.
او در پنجم فوریه¬ی ۲۰۰۳ در جلسه¬ی عمومی شورای امنیت سازمان ملل متحد سخنرانی کرد و به دفاع از حمله¬ی آمریکا و متحدانش به عراق پرداخت. او در این جلسه با نشان دادن ویالی از یک ماده سفید رنگ و با استناد به منابع گمنام عراقی گفت: "هیچ شکی وجود ندارد که صدام دارای سلاحهای بیولوژیک است و توانایی تولید سریع و انبوه آنها را دارد. "
پاول در ۱۳ سپتامبر ۲۰۰۴، در کمیته¬ی امور دولتی سنا اعتراف کرد که منابعی که بسیاری از اطلاعات ارائه شده¬ی وی را در سخنرانی سازمان ملل در اختیار او قرار داده بودند، «اشتباه» بودند و «بعید است» که ذخایر سلاحهای کشتار جمعی در عراق پیدا شود.
پاول بعدها قبول کرد که قضیهای که او به شورا ارائه داده، نادرست بوده و اطلاعاتی که وی بر آنها تکیه داشته «بهطور عمد، گمراهکننده» بودهاند. ولی این اعتراف به گناه، بسیار دیرتر از آن بود که صدها هزار کشته¬ی بی¬گناه از مردمان عراقی و سربازان آمریکایی را توجیه کند.
لیندا توماس گرینفیلد
او نماینده¬ی دولت بایدن در سازمان ملل بود. او به گفته¬ی داستانی که تنها شاهدش خود اوست، در زمان کشتار بی¬رحمانه¬ی توتسی¬ها به دست هوتوها در رواندا، که فکر می¬کردند رییس جمهورشان به دست گروه مقابل به قتل رسیده است، به اسارت هوتوها در آمده بوده و همان¬طور که مسلسل بر شقیقه¬اش فشار داده می-شده، التماس می¬کرده که او یک آمریکایی است نه یک توتسی؛ و لهجه¬ی غلیظ لوییزیانایی خود را بیشتر به رخ می¬کشیده تا رهایش کنند؛ و عجبا که کسی که از چنین نسل کشی هولناکی جان به در برده است، خود چندین بار، تنها با بالا بردن دست راستش در جلسه¬ی سازمان ملل و وتو کردن قطعنامه¬های آتش¬بس در غزه، باعث ادامه¬ی نسل کشی فلسطینیان شده است.
سال¬ها بعد می¬توان کتابی درباره¬ی او نوشت و نامش را (خانم گرینفیلد درغزه) گذاشت تا همگان بدانند او نیز همچون آیشمن پس از ابلاغ دستورات وحشیانه به مامورانش، سر میز ناهار و شام با دو فرزندش به شوخی می¬پرداخته و تنها فکرش رسیدن به مقام وزارت امور خارجه¬ی آمریکا و یا حتی تبدیل شدن به اولین رییس جمهور زن سیاهپوست آمریکا بوده است و آن دست بالابردن¬ها و کشتار هزاران زن و کودک در غزه، هیچ احساس عاطفی خاصی را در وجود او بر نمی¬انگیخته، هم¬چنان که آیشمن، مک نامارا یا کالین پاول تا زمان حضور در مسند قدرت، به نتایج عملشان فکر نمی¬کردند.
قسمت دوم
آنان که به قدرت نه گفتند:
نلسون ماندلا
ماندلا فرمانده شاخه¬ی نظامی «کنگره ملی آفریقا» بود. کنگره در آن زمان بر اعتراض¬های عمومی و کارزارهای مدنی علیه سیستم نژادپرستی افزوده بود و ماندلا نقشی مرکزی در این مبارزات داشت.
او بارها گفته بود که باوجود اعتقاد به مبارزه¬ی مسالمتآمیز، به خاطر فشارهای شدید رژیم آپارتاید، مجبور به انتخاب مشی چریکی شده. او پس از دستگیری، به حبس ابد محکوم شد و تا سال¬ها در غرب او را تروریستی خطرناک می¬دانستند. از دهه¬ی سوم زندانش بارها به او پیشنهاد شد که با محکوم کردن مبارزات مسلحانه¬ی مردمش، امکان آزاد شدن را برای خود ایجاد کند، اما او هر بار این پیشنهاد را رد کرد. پس از سال¬ها که از زندان آزاد شدو با رای مردم به قدرت رسید، با روش¬های ابتکاری و صلح آمیزش جهان غرب را به تسلیم اخلاقی واداشت.
آرون بوشنل
یک سرباز ۲۵ ساله¬ی نیروی هوایی آمریکا که در مقابل سفارت اسراییل در واشینگتن خود را به آتش کشید تا به مشارکت آمریکا در جنگ با مردمان غزه اعتراض کند. او در بیانیه¬ای، دلیل این کارش را چنین اعلام کرده بود:
من یکی از اعضای فعال نیروی هوایی ایالات متحده هستم. من دیگر شریک نسلکشی نخواهم بود. من در آستانه¬ی انجام یک عمل اعتراضی شدید هستم. اما در مقایسه با آن¬چه که مردم در فلسطین به دست استعمارگران خود تجربه کردهاند، اصلاً افراطی نیست.
او نه تنها در فکر ارتقا مقام و پست نبود بلکه احساس کرد باید کاری بکند تا چرخ دنده¬ای از این ماشین جنایت و نسل کشی در تاریخ به حساب نیاید.
آخر
سرکار خانم الیز استفانیک نماینده¬ی جدید آمریکا در سازمان ملل!
حالا شما هم به قدرتی رسیده¬اید که می¬توانید با بالا بردن دست¬تان بدون آن¬که خود را شرور بدانید، بالاترین شرارت¬های امروز جهان را تداوم ببخشید؛ و آن همانا ادامه¬ی نسل کشی در غزه و تداوم جنگ¬ها در خاورمیانه است برای مساعدت و کمک به مردی به نام ناتانیاهو. مردی که برای ادامه¬ی بقای سیاسی¬اش حتی به فکر آینده¬ی مردمان اسراییل و آبروی دین محترم یهود نیست.
اگر امروز به چیزهایی که گفتم، فکر نکنید، به ناچار سال¬ها بعد، وقتی پیر و فرتوت شده¬اید، به امروز و کاری که می¬توانستید برای جلوگیری از کشتار هزاران هزار انسان انجام دهید، فکر خواهید کرد. انسان¬هایی که تنها با بالارفتن دست شما کشته شده¬اند.
به این بیاندیشید که آیندگان از شما همچون آیشمن، مک نامارا یا کالین پاول یاد خواهند کرد که به ادامهی جنایت، آری گفتند و بعدها افسوس فرصت¬های از دست داده و همراهی با جنایات غیر قابل بازگشت را خوردند؟
یا همچون نلسون ماندلا و آرون بوشنل که به همراهی با ادامه¬ی جنایت، نه گفتند و مردمان آگاه جهان تا ابدیت به آنان افتخار می¬کنند؟
فقط آری ِیا نه؟