جوان آنلاین: ۴۵ سال پیش در روزهایی اینچنین مدرسه علوی تهران کانون فرماندهی انقلاب اسلامی بود. امامخمینی در پی اقامت در این محل هم راهبردهای کلان نهضت را تعیین میکرد و هم با نخبگان و بدنه اجتماعی دیدارهایی پرشور داشت. در مقال پیآمده، تپش نبض انقلاب در این مدرسه را به مدد خاطرات شاهدان این رویداد بزرگ بازخواندهایم. یاد رهبر کبیر انقلاب اسلامی و آنان که جان خویش را در طریقش نثار کردند، گرامی باد.
شامگاه ۱۲ بهمن ۱۳۵۷، آغاز حضور در مدرسه رفاه تهران
پیش از ورود امامخمینی به ایران از سوی مسئولان ستاد استقبال از رهبر انقلاب مدرسه رفاه واقع در خیابان ایران برای اقامت ایشان در نظر گرفته شد. امام پس از اقامتی کوتاه در این محل و به دلایلی که در ادامه مقال بدان اشاره میرود، به مدرسه علوی عزیمت کردند. لحظات ورود امام به مدرسه رفاه در ساعات پایانی روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷، اما بس خاطرهانگیز و ماندگار میکند. حضرت آیتالله العظمی خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی در این باره روایتی خواندنی دارند:
«من در مدرسه رفاه بودم که مرکز عملیات مربوط به استقبال از امام بود. همین دبستان دخترانه رفاه که در خیابان ایران است شاید شما آشنا باشید و بدانید. آنجا در یک قسمت کارهایی را که من عهدهدار بودم، انجام میگرفت. دو- سه تا اتاق بود. ما یک روزنامه روزانه منتشر میکردیم. در همان روزهای انتظار امام سه، چهار شماره روزنامه منتشر کردیم. عدهای آنجا بودیم که کارهای مربوط به خودمان را انجام میدادیم. آخر شب حدود ساعت نهونیم یا ۱۰ بود همه خسته و کوفته روز سختی را گذرانده بودند و متفرق شدند. من در اتاقی که کار میکردم، نشسته و مشغول کاری بودم. ناگهان دیدم مثل اینکه صدایی از داخل حیاط میآید. جلو ساختمان مدرسه رفاه یک حیاط کوچک دارد که محل رفتوآمد نیست، البته آن هم به کوچه در دارد، اما محل رفتوآمد نیست. دیدم از آن حیاط صدای گفتوگویی میآید، مثل اینکه کسی آمد، کسی رفت. پا شدم ببینم چه خبر است. یک وقت دیدم امام از کوچه، تک و تنها به طرف ساختمان میآیند! برای من خیلی جالب و هیجانانگیز بود که بعد از سالها ایشان را میبینم. ۱۵ سال بود از وقتی که ایشان را تبعید کرده بودند، ما دیگر ایشان را ندیده بودیم. فوراً در ساختمان ولوله افتاد. از اتاقهای متعدد شاید حدود ۲۰، ۳۰ نفر آدم آنجا بودند. همه جمع شدند. امام وارد ساختمان شدند. افراد دور ایشان ریختند و دستش را بوسیدند. بعضیها گفتند که امام را اذیت نکنید، خستهاند. برای ایشان در طبقه بالا اتاقی معین شده بود که به نظرم تا همین سالها هم در مدرسه رفاه، هنوز آن اتاق را نگه داشتهاند و در ایام ۱۲ بهمن آن خاطره را گرامی میدارند. به نحوی طرف پلهها رفتند که ظاهراً به طرف اتاق بالا میروند. نزدیک پاگرد پله که رسیدند، برگشتند به طرف ما که پای پلهها ایستاده بودیم و مشتاقانه به ایشان نگاه میکردیم. روی پلهها نشستند. معلوم شد که خود ایشان هم دلشان نمیآید که این ۲۰، ۳۰ نفر آدم را رها کنند و بروند استراحت کنند! شاید به قدر پنج دقیقه روی پلهها نشستند و صحبت کردند. حالا دقیقاً یادم نیست چه گفتند. به هر حال خسته نباشید گفتند و امید به آینده دادند. بعد هم به اتاق خودشان رفتند و استراحت کردند. البته فردای آن روز که روز سیزدهم باشد، امام از مدرسه رفاه به مدرسه علوی شماره ۲ منتقل شدند که بر خیابان ایران است (نه مدرسه علوی شماره یک که همسایه رفاه است) و دیگر رفت و آمدها و کارها همه آنجا بود. این خاطره به یادم مانده است....»
عزیمت به مدرسه علوی
برای تغییر محل اقامت امامخمینی از مدرسه رفاه به مدرسه علوی در خیابان ایران، دلایلی متعدد ذکر شده است. دشواری ملاقات مردم با رهبر انقلاب در این محل و نیز نفوذ برخی گروهکها بدان، در زمره این موارد قلمداد میشود. حجتالاسلام والمسلمین علیاکبر ناطق نوری خاطره این تغییر را اینگونه بازگفته است:
«صبحزود که به طرف مدرسه رفاه میرفتم، شهید مطهری و آقای منتظری را دیدم. آقای مطهریگفت: آقای نوری بیا اینجا. اینجایی که امام را میبرند، جای خوبی نیست، درش کوچک است و مردمی که برای ملاقات میآیند، اذیت میشوند. گفتم: میفرمایید چه کار کنیم؟ فرمود: برویم مدرسه شماره ۲ علوی را ببینم، اگر آنجا خوب است، آقا را آنجا ببریم. من، چون فرزندم آقا مصطفی آنجا درس خوانده بود، محیط مدرسه را خوب میشناختم، لذا همراه با آقای مطهری به مدرسه شماره ۲ رفتیم. مدرسه شماره۲، حیاط بزرگی داشتو در ورودی و خروجی جداگانه هم داشت. طبقه اول مخصوص دفتر و تشکیلات و طبقه دوم آن میتوانست محل اقامت امام باشد. همراه امام، داخل یک پیکانی که از قبل آماده بود، نشستیم و از جلوی مردم رد شدیم و به این ترتیب امام را به مدرسه علوی آوردیم. آقای مطهری به من گفت تو برو به مردم بگو به مدرسه علوی شماره ۲ بیایند؛ لذا آمدم پشت بلندگو اعلامکردم اینجا تنگ است و شما به زحمت میافتید و امام به این زحمت راضی نبودند، بنابراین تشریف ببرید به علوی....»
میعادگاه خیل عاشقان امام
پس از انتشار خبر استقرار امامخمینی در مدرسه علوی، خیل مشتاقان ایشان از شهر تهران و سراسر کشور به سوی این محل سرازیر شدند. به واقع صحنههایی که از دیدار امت با امام در حیاط مدرسه علوی ثبت شد، در تاریخ جاودانه و کم مانند است. زندهیاد اصغر رخصفت از شاهدان این رویداد در توصیف آن اظهار داشته است:
«دو سه روز بعد از ورود امام به ایران، مردم دسته دستهبه خیابان ایران میآمدند. من هم در همان ستاد مدرسه رفاه بودم. اداره مدرسه علوی، دست نیروهای قویتری مثل شهید مهدی عراقی، آقای عسگر اولادی و شهید اسدالله لاجوردی افتاد. آقای عسگر اولادی و خود شهید عراقی هم از پاریس آمده بودند. جمعیت مرتب به خیابان ایران میآمد. کمکم این فشار جمعیت حضرت امام را وادار کرد در آن درگاهی که میایستادند، اجازه میدادند مردم ایشان را ملاقات کنند. هر چه دوستان میگفتند: حاجآقا این کار خطرناک است، الان امنیت نیست، حضرت امام میفرمودند: طوری نیست، بگذارید مردم بیایند، ما با این مردم کار داریم، ما همینها را میخواهیم. روزهایی که خانمها میآمدند، آقایان نمیآمدند. اکثراً خانمها بودند که دسته دسته میآمدند. یکی دو ساعت جمعیت را اصلاً نمیشد کنترلکرد. سرتاسر خیابان ایران سیاه بود از جمعیت که آنها هم اکثراً خانمها بودند....»
همین خانمها شاه را بیرون کردند
به هنگام ملاقاتهای رهبر انقلاب اسلامی در مدرسه علوی تهران، حضور بانوان بس چشمگیر بود. این امر پیامدها و عوارضی را به دنبال داشت که متولیان دیدارها را ناگزیر از نظرخواهی از امام کرد. حجتالاسلام ناطق نوری که خود در اینباره از رهبر انقلاب سؤال کرده، پاسخ وی را اینگونه به تاریخ سپرده است:
«برنامهریزی به این ترتیب صورت گرفت که صبح آقایان بیایند برای ملاقات با حضرت امام و بعدازظهرها خانمها. جالب این بود که زنها از ساعت۱۱، جلوی در مدرسه علوی و خیابان ایران برای ملاقات امام صف میکشیدند! سرتاسر خیابان ایران پر از زنان محجبه و چادر مشکی بود. عدهای از زنان به صورت فامیلی با هم میآمدند و برای اینکه همدیگر را گم نکنند، چادرهایشان را به هم گره میزدند و در اثر فشار جمعیت، چادرها به پاهایشان گیر میکرد و به زمین میافتادند و شاید روزی چند صد نفر از زنان غش میکردند! لذا ما ناچار شدیم پارکینگ مدرسه علوی و منازل اطراف را به صورت درمانگاه درآوریم و لوازم امدادی هم فراهم کردیم. به محض اینکه کسی غش میکرد، او را با برانکارد به درمانگاه میرساندند. در سرمای زمستان، شلنگ آب را روی زنان میگرفتند. در این میان احتمال میدادیم که ممکن است کسی زیر چادرش، نارنجکی پنهانکند و در موقع ملاقات به سوی امام پرتاب کند! چون اصلاً وضعیت قابل کنترل نبود؛ لذا یک روز خدمت ایشان رفتم، دیدم اگر بگویم از نظر امنیتی ملاقات زنان خطرساز است و زنان به ملاقات نیایند، امام گوش نمیدهد، بنابراین به امام عرض کردم خانمهایی که به ملاقات شما میآیند در اثر فشار جمعیت غش میکنند، چادرهایشان میافتد و دستوسر و گردنشان پیدا میشود و بیحجاب میشوند و دوم اینکه مردها باید اینها را بردارند و ببرند، چون ما زنان امدادگر نداریم، بنابراین جمع کردن اینها مشکل است. اگر اجازه بفرمایید ما دیدار خانمها را تعطیل کنیم. امام که خیلی هوشیار بودند، فهمیدند که من چه میخواهم بگویم؛ لذا با قیافهای خیلی جدی، جمله جالبی به من فرمودند: شما گمان میکنید، اعلامیه من و شما شاه را بیرون کرده است؟ همینها شاه را بیرونکردند... دو مرتبه این جمله را تکرار کردند. خلاصه نقشه ما نگرفت و امام نظرشان این بود که نباید ملاقات خانمها تعطیل شود. برخی اوقات ملاقات که تمام میشد، امام برای استراحت به طبقه دوم میرفتند. باز زنها جمع میشدند و شعار میدادند که ما منتظر خمینی هستیم! تا امامصدای اینها را میشنید، بلند میشدند و پایین میآمدند. یک بار من دیدم ایشان واقعاً خسته شدهاند و گفتم آقا خیلی خسته میشوید مرتب بالا و پایین میروید. ایشان فرمودند وقتیآمدند، باید به آنها احترام گذاشت. میآمدند و دستی تکان میدادند و به دنبال آن، زنها خیلی احساساتی میشدند و جیغوداد میکردند و به این ترتیب هیجان عجیبی به وجود میآمد. یک عکسی از امام هست که نشسته اند و عبایشان از روی دوششان افتاده و دستشان روی زانویشان است. این عکس مربوط به همین ملاقاتهای پیدرپی و خستگی ایشان است....»
پخش مراسم انتصاب رئیس دولت موقت با فرستنده سیار
در پانزدهمین روز از بهمن ۱۳۵۷، امام خمینی براساس وعده مطروحه خویش از دوران اقامت در نوفللوشاتو، به معرفی و انتصاب رئیس دولت موقت انقلاب اسلامی دست زد. مسئولان ستاد استقبال از امام موفق شدند تا با تعبیه فرستندهای سیار در مدرسه علوی به پخش این مراسم در شعاع ۴۰ کیلومتری بپردازند. ابوالفضل توکلیبینا در خاطرات خویش این ابتکار را به شرح ذیل بیان داشته است:
«روز ۱۵ بهمن قرار بود که امام دولت موقت را معرفی کنند. از طرفی صداوسیما در اختیار بختیار بود و برای پوشش برنامه معرفی دولت موقت، مشکل داشتیم. دوستی داشتیم به نام مهندس افراشته که در آلمان تحصیلکرده بود و تعمیرات فرستندههای صداوسیما را او انجام میداد. مهندس افراشته یک روز آمد و به من گفت میخواهم استعفا بدهم و دیگر به صداوسیما نروم. من گفتم نه این کار را نکنید، ما به شما در آنجا احتیاج داریم. جلسهای را با حضور مهندس افراشته و تیم برق و تأسیسات ستاد استقبال برگزار کردیم. مهندس افراشته گفت: من در صداوسیما فرستندهای را سراغ دارم که تا ۴۰ کیلومتر را پوشش میدهد، جای این فرستنده را هم میدانم کجاست و میتوانیم آن را بیاوریم. با بچههای وزارت نیرو از قبل ارتباط داشتیم و در جریان مراسم ورود امام، سه تا خودرو و ۴۰ تا بیسیم در اختیار ما گذاشته بودند. آنها را صدا کردیم، نقشه آوردن فرستنده را با کمک این دوستان کشیدیم. قرار شد با یک جیپ به صداوسیما برویم و از طرفی هم بچههای وزارت نیرو همزمان برق را قطع کنند و در همین حین فرستنده را سوار ماشین کنیم و بیاوریم! خلاصه با این طراحی، فرستنده را از صداوسیما بیرون آوردیم و بالای مدرسه علوی نصب کردیم. بدین ترتیب مراسم معرفی دولت موقت از تلویزیون پخش شد....»
بیعت همافران با سلسله جنبان انقلاب اسلامی
مدرسه علوی تهران در نوزدهمین روز از بهمن ۵۷، شاهد بیعت تاریخی همافران ارتش با امامخمینی بود. رویدادی که تصویر آن بر صفحه نخست روزنامه کیهان نشست. این اقدام بر اُمرای ارتش شاه، بس گران آمد و درصدد تکذیب آن درآمدند. امری که هرگز در باور مردم ننشست، چه اینکه هر روز نظایر آن را در خیابانها شاهد بودند. علیمحمد بشارتی که شاهد این اعلام همبستگی بوده در بازگویی آن آورده است:
«روز نوزدهم بهمن ۱۳۵۷ یومالله است. چون در آن روز گروه زیادی از عناصر ارتش با حضور در اقامتگاه حضرت امام با ایشان بیعت کردند و فرماندهی ایشان را پذیرفتند. ماجرا از این قرار بود من آن روز از خیابان پیروزی به طرف مدرسه علوی در حرکت بودم که دیدم گروهی از افسران و همافران به صورت راهپیمایی، ولی پراکنده و بینظم در خیابان پیروزی به راه افتاده، شعارهایی در حمایت از انقلاب اسلامی و رهبری امام سر میدادند. به یکی از افسران که فعالتر، پرجنب و جوشتر بود، به نام جناب سروان ملاحیدر گفتم به کجا میروید؟ پاسخ داد به خیابان انقلاب برای پیوستن به تظاهرات مردم. گفتم خوب است نخست با هم به مدرسه علوی برویم و با امامخمینی دیدار کنیم، سپس به طرف خیابان انقلاب ادامه طریق دهید. وی پس از مشاوره با تنی چند از دوستان نظامی خود، پیشنهاد مرا پذیرفت و به اتفاق به مدرسه علوی رفتیم. پس از طرح علت آمدن افسران با تنی چند از علما، همگی خوشحال شدند. جمع دیگری از نظامیان نیز در آنجا بودند. همه وارد مدرسه شدیم. طولی نکشید که حضرت امام در جایگاه ظاهر شدند. ملاحیدر به مجرد مشاهده امام ایست خبردار داد. نظامیان به حضرت امام، ادای احترام کردند. آن روز یک روز تاریخی و ماندگار شد. از آن به بعد تلاش رژیم برای مخدوشکردن حضور نظامیان در مدرسه علوی به جایی نرسید. رژیم میگفت عکس نظامیان که در برابر امام به احترام ایستادهاند مونتاژ است، ولی این ترفند مؤثر واقع نشد. مردم انقلابی پس از دیدن عکس نظامیان که در حال احترام روبهروی امام بودند و در سطح وسیعی در مطبوعات چاپ شده بود، به شدت خوشحال شدند. عکسهایی که از این ماجرا در روز بیستم بهمن چاپ شد، خیلیها را در تهران و خصوصاً شهرستانها به هیجان آورد. این حرکت آنقدر برای رژیم توفنده و وحشتناک بود که اعلام کردند عکسها مونتاژ است! هنوز هم گروهی از سران ارتش که دفاتر خود را هم نمیتوانستند اداره کنند، در خواب خرگوشی به سر میبردند....»
دستگیری سران و مسئولان رژیم گذشته از سوی مردم و تحویل آنان به مدرسه رفاه
اسدالله جولایی از فعالان ستاد استقبال از امامخمینی در مدرسه رفاه، شاهد بسا وقایع فشرده در آن روزهای تاریخی بوده است. در زمره آنها دستگیری مسئولان رژیم شاه از سوی مردم است که به مدرسه رفاه تحویل میشدند:
«ما در کمیته استقبال، مشغول انجام وظایف خود بودیم. به شکلی که من بعد از دو سه روز در خیابان ایران میخواستم به آن طرف خیابان و منزلمان بروم، حقا نمیشد! قدیمیها میگفتند جای سوزن انداختن نیست! مردم متراکم برای زیارت حضرت امام به مدرسه علوی آمده بودند. این هم برای ما لذتبخش بود. شب پیروزی انقلاب تا آنجا که یادم است، آقای خلخالی ۲۴ اسم به حضرت امام دادند که اینها اعدام بشوند. حضرت امام چهار نفر را اجازه فرمودند که سرکردههای خباثت بودند. سرلشکر ناجی فرماندار نظامی اصفهان، سرلشکر رحیمی فرماندار نظامی تهران و نصیری و خسرو داد که در پشتبام مدرسه رفاه به درک واصل شدند. وقتی رحیمی را آوردند، من در طبقه بالا ایستاده بودم و به بچهها گفتم اللهاکبر! فرماندار نظامی تهران که اینقدر فرمان شهادت بچههای انقلاب را میداد، اکنون یکی از جوانها مثل گربهای که پشت گردنش را میگیری، گردنش را گرفته بود و آن را در حیاط و سپس در اتاقی برد. یک روز آقای رضا اصفهانی گفت میشود من بروم و این چهار پنج نفر را ببینم؟ گفتم چرا نمیشود؟ برویم. رفتیم به مدرسه علوی شماره یک. اتاقها از آن اتاقهای قدیمی که با چفت بسته میشد و شیشه و در چوبی داشت، بود. وقتی وارد شدیم، دیدم آنها یعنی رحیمی، خسرو داد و چند نفر غیر از نصیری خیلی ساکت نشستهاند. چون نصیری وضع بدی داشت و شب در راهرو مدرسه رفاه و متأسفانه لخت و عریان میخوابید! وقتی بیرون آمدیم به من گفت چطور اینها حرکتی نمیکنند؟ این خسروداد که از دیوار راست بالا میرفت، حالا چطور چهار زانو نشسته است و با هم اختلاط میکنند؟ گفتم رعب و وحشت و همچنین اقتدار انقلاب و امام عزیز ما اینها را اینطور کرده که بعد هم به جزای اعمال خود رسیدند. زیرزمینی در مدرسه علوی بود که آقای لاجوردی (ره)، زندانیها را آنجا نگه میداشت....»