هماره گفتهايم كه حجم مدح و ذمي كه از جلال آلاحمد ميشود، دليل بر تداوم حيات اوست. همين پديده موجب گشته است تا بازار تحقيق در باره آقاي نويسنده، كماكان گرم باشد. «روشنفكر ميهني» يكي از واپسين آثاري است كه درباره وي به نگارش درآمده است. اين كتاب توسط حبيبالله مهرجو تأليف شده و مركز اسناد انقلاب اسلامي، به انتشار آن همت گماشته است. نويسنده در باب مرگ غيرمنتظره جلال در شهريور 1348، چنين مينويسد:
«زنده ياد جلال آلاحمد، روشنفكر شناخته شده ايراني كه در دهه 40 با آثار خود به مبارزه و مقابله با جريان غربگرايي برخاست، در 18 شهريور 1348 به طرز مشكوكي درگذشت. تقابل او با رژيم و ديدگاههاي خاص وي، گمانههايي را درباره نقش رژيم پهلوي در مرگ او بر سر زبانها انداخت. جلال همواره دشمن سرسختي براي رژيم بود و از هر فرصتي، براي مبارزه با استبداد استفاده ميكرد. از اينرو در پايان سال 1346، ساواك جلال را مجبور كرد كه به اسالم گيلان برود! او در نامههاي خود كه در سالهاي آخر عمرش مينوشت، صريحاً با تعابيري مانند گوساله سامري از شاه ياد ميكرد و نقش مؤثري در انسجام و تشكل مخالفان رژيم داشت. به همين دليل بعيد نيست كه ساواك درصدد قتل او بوده باشد. پرسه زدنهاي عوامل ساواك در حوالي مزرعه محل زندگي جلال و درگيري او با دو نفر كاميوندار مشكوك در همان روز، نظريه قتل جلال را تشديد كرد و ماجراي فوت او را در 18 شهريور 1348، در هالهاي از ابهام گذارد. يك روز بعد از درگذشت، جلال را از اسالم به تهران آوردند. مادر جلال گفته بود كه جنازه پسرش را به قم برده و در كنار پدرش خاك كنيد، ولي اين اتفاق نيفتاد. شخصي به نام حسين صالحي كه از دوستان ايام طفوليت جلال بود، به نزد خانواده جلال آمد و گفت: من يك قطعه قبر در مسجد فيروزآبادي دارم كه آن را براي دفن جلال تقديم ميكنم. برادر جلال يعني شمس با همسر جلال در اين مورد صحبت ميكند و او هم موافقت ميكند كه جلال را در مسجد فيروزآبادي شهرري دفن كنند. جنازه وي را، در امامزاده عبدالله غسل دادند. نكته جالب اينكه بعد از شستشو وقتي ميخواستند وي را كفن كنند، خواهران جلال تقاضا ميكنند كه براي آخرين بار روي برادر را ببينند و ببوسند. زماني كه خواهر جلال دست بر زير گردن برادر گذاشت تا سر او را بالا بياورد و ببوسد، ناگهان از بيني جلال لخته خوني بيرون ميآيد! خواهر جلال به فرزندش ميگويد كه برود و دكتر شيخالاسلام را كه از دوستان خانوادگيشان بود، صدا بزند. شيخ الاسلام آمد و لخته خون را روي يك تكه نايلون گذاشت و به آزمايشگاه برد. نتيجه آزمايشگاه اين بود كه از پشت با وسيلهاي مانند چوب به سر آلاحمد ضربه وارده شده است! چنانكه خواهرزاده جلال، آقاي سيدمهدي آلاحمد ميگويد: دكتر گفت ضربه توي سرش خورده! ميخواسته برود طبقه دوم، يك نفر پشت سرش بوده، با چوب ضربه زده و دايي از آن بالا افتاده پايين! بعد سرش گيج رفته و او را روي تخت گذاشتند و تا دكتر برسد، تمام كرده بود. مادرم و خانواده ما معتقد بودند كه او را كشتهاند... .»