کد خبر: 1181318
تاریخ انتشار: ۰۵ شهريور ۱۴۰۲ - ۰۳:۰۰
«شهید سیداسدالله لاجوردی در مواجهه با موج ترور شخصیت» در آئینه اسناد و روایات
روز‌هایی که بر ما گذشت، نشان از سالروز ترور یار دیرین انقلاب و نظام اسلامی، شهید سید اسدالله لاجوردی داشت. هم از این روی و در تکریم مجاهدات آن بزرگ در ادوار پیش و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مقال پی‌آمده به شما تقدیم می‌شود. در این نوشتار و به مدد اسناد و روایات، نحوه مواجهه «مرد پولادین انقلاب» با زندانیان گروهکی و نیز ترور شخصیت وی در این باره، مورد بازخوانی قرار گرفته است. امید آنکه علاقمندان را مفید و مقبول‌آید.
احمدرضا صدری


دوست دارم اولین کسی باشم که مورد ترور احتمالی توابین قرار می‌گیرد!
شهید سیداسدالله لاجوردی در دوره تصدی دادستانی انقلاب اسلامی، هماره تلاش داشت تا فکر و عمل وابستگان به گروهک‌ها را اصلاح کند. هم از این روی، یا خود ساعت‌ها با آنان به گفتگو می‌نشست یا برای آنان در حسینیه زندان اوین، جلسات سخنرانی و پرسش و پاسخ برگزار می‌نمود. مخاطبان وی که معمولاً نوجوانان یا جوانان کم اطلاع بودند، بسیار زود به اشتباهات خود پی می‌بردند و درصدد جبران برمی‌آمدند. زهره سادات لاجوردی فرزند آن بزرگ، در این باره روایتی به ترتیب پی‌آمده دارد:
«در بین این افراد نوجوانان از سازمان منافقین، کسانی حضور داشتند که چندین ترور در پرونده خود داشتند. خاطرم هست که پدر در زندان، حسینیه‌ای را درست کرده بودند. زندانیان در آنجا جمع می‌شدند و در مراسمات شرکت می‌کردند. ما هم شب‌های جمعه در این مراسم شرکت می‌کردیم. این مراسمات، ابتدا به صورت بحث و مناظره برگزار می‌شد. خود این افراد می‌آمدند و می‌گفتند که چرا این کار را انجام دادند و ذهنیت‌شان چه بوده است. هواداران منافقین وقتی که با صحبت‌های افراد راهنما در داخل زندان مواجه می‌شدند و درد دل‌هایشان را می‌گفتند، اکثراً متوجه اشتباهاتشان می‌شدند. غالب هواداران سازمان، سن کمی داشتند و خیلی از این افراد تواب واقعی شدند. پدر با دقت نظری که داشتند، متوجه می‌شدند که چه کسی تواب حقیقی است و چه کسی ادای توابین را درمی‌آورد! لذا بعد از صحبت‌های زیادی که با منافقین می‌شد، اگر تشخیص می‌دادند که این افراد متوجه مسیر خطایشان شده‌اند و از لحاظ قوانین حقوقی هم مشکلی نداشتند، آزادشان می‌کردند. خیلی از این افراد بعد از توبه کردن، به جبهه رفتند و شهید شدند. یادم هست زمانی پدر تعدادی از افراد توابی که در آستانه آزادی از زندان بودند، را به منزل دعوت کرد. پدر برای اینکه از توبه این افراد مطمئن شود، این افراد را به منزل دعوت کرده بود. برادرم تعریف می‌کرد پدر در قسمت بیرونی اتاق، در قسمتی که توابین مستقر بودند، اسلحه همراه خود را از قصد جا گذاشت. برادرم به پدرم با حالت تعجب می‌گوید: شما چگونه اطمینان کردی که اسلحه مسلح را در دید این‌ها گذاشتی؟ پدر جواب داده بودند:، چون این افراد می‌خواهند آزاد شوند و من هم مطمئن هستم که توبه‌شان واقعی است، می‌خواهم اگر قرار است خدای نکرده دست به جنایتی بزنند، اینجا امتحان‌شان را پس بدهند و من اولین کسی باشم که مورد تعرض این‌ها قرار می‌گیرد، به نحوی نباشد که این‌ها وارد جامعه بشوند و بخواهند دست به ترور بزنند! پدر برای اینکه مطمئن شوند این افراد تواب واقعی هستند، از خودگذشتگی نشان دادند. بسیاری از همین توابین به جبهه رفتند و شهید هم شدند....»
گفت‌وگوی او با زندانیان، روشنگرانه و بدون تحمیل بود
دادستان انقلاب اسلامی در دوره اوج شلتاق و ترور منافقین، با دستگیرشدگانِ آنان بر سر مهر بود و در زندان، برای آنان امکان بازگشت به جامعه را فراهم می‌نمود. وی در گفت و شنود با نوجوانان خطاکار، به آنان آزادی انتخاب فکر می‌داد و از تحمیل خودداری می‌ورزید. هم از این روی اغلب توابانی که او به آزادی آنان مبادرت ورزید، به زندگی سالم و عادی خویش بازگشتند. سیداسدالله جولایی از همکاران شهید، در این باره می‌گوید:
«ایشان پیشه عدالت‌منشی داشتند. من می‌دیدم که با چه مهر و محبتی با منافقین صحبت می‌کردند. نوجوانی بود که چهار عملیات موفق ترور داشت، [شهید لاجوردی]با او مثل فرزندش رفتار می‌کرد! در گروه جهادی‌ای هم که به راه انداخته بودند، همین افراد را به کار گرفتند و کار‌های عمرانی زندان اوین را، آن‌ها انجام می‌دادند. آقای لاجوردی گفته بود، باید کار وسیع‌تری برای زندانی‌ها انجام دهیم؛ لذا به مدیر کارگاه اوین دستور دادند، سه دفترچه برای زندانی‌ها تهیه کند و از این طریق، سهمی از حقوق زندانیان را به خودشان می‌دادند که در زندان دست‌شان جلوی کسی دراز نباشد، سهمی را هم به خانواده‌هایشان می‌دادند و سهمی را هم [ذخیره می‌کردند که]وقتی زندانی آزاد می‌شود، با آن سرمایه بتواند کاری شروع کند. آقای لاجوردی می‌گفتند: ما باید زندان را طوری اداره کنیم که حضرت علی (ع) منظور نظرشان بود. آقای لاجوردی شیوه‌نامه یا دستور‌العمل زندانبانی اسلامی را نوشتند. با حقوق بشر اسلامی هم صحبت کردیم تا آن را در سازمان ملل به ثبت برسانند. شهید لاجوردی برای هرکس که قرآن یاد بگیرد، نماز بخواند و درس یاد بگیرد، مزیت قائل شدند. بحث ادامه تحصیل زندانیان را، آقای لاجوردی پایه‌گذاری کردند و حتی تا مرحله دانشگاه امتیاز قائل شدند! الان سازمان زندان‌ها، یکی از پیشروترین مؤسسات و تشکیلات کشور است. شهید لاجوردی در آموزش زندانیان گرفتارِ انحراف، وقت می‌گذاشتند. بعضی وقت‌ها می‌دیدم که تا ساعت سه نصفه‌شب نشسته‌اند و پدرانه و معلمانه با آن‌ها صحبت می‌کنند. بدون هیچ گونه تحمیلی، بدون هیچ‌گونه تزریق فکر، خودشان آنچه در سیره رسول خدا و ائمه اطهار (ع) بود، به این‌ها یاد می‌دادند. آن افراد هم واقعاً تواب شده بودند. حتی عده‌ای از اعضای [گروهک]فرقان با راهنمایی و آموزش‌های آقای لاجوردی، به جبهه رفتند و شهید شدند، تاریخ باید این‌ها را ثبت کند. برای این‌ها [تعدادی از منافقین که پرونده‌های سنگینی داشتند]، احکامی صادر شده بود. [اینها]را به محل مجازات می‌بردند. یکی از پاسدارانی که کنار آقای لاجوردی ایستاده بود، به آنان چیزی گفت. در این لحظه آقای لاجوردی با آن پاسدار برخورد کردند و فرمودند: احترام این افراد، تا مرحله مجازات به عهده ماست و مجازات‌شان با خداست! روز بعد نیز به بنده فرمودند که عذر آن پاسدار را بخواهید! حتی تا این حد هم، آقای لاجوردی راضی نبودند نسبت به اعدامی‌ها بی‌احترامی شود....»

تلقی ما از زندانی، انسانی در حال آموزش و تغییر است
«مرد پولادین انقلاب» از آن روی که در دوران مبارزه، خود در زمره زندانیان سیاسی و شکنجه‌های فراوانی را تحمل نموده بود، شرایط آنان را به نیکی می‌شناخت. هم از این روی به این عده، نگاهی تعالی بخش داشت و برای تحول و ترقی آنان برنامه‌ریزی می‌کرد. نامه‌ای از وی بر جای مانده است که ایده‌های او در این باره را نشان می‌دهد. مهدی رمضانی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در تحلیل این نامه می‌نویسد:
«توجه ویژه به امور فرهنگی، آموزشی و پرورشی در زندان، از شهید لاجوردی مدیری توانا ساخته و سبک نوین مدیریت او تحول عمیقی در فضای زندان ایجاد کرده بود. او نه تنها خود این شیوه مدیریتی را به نحو شایسته به کار گرفت، بلکه خط سیر آن را برای دیگران نیز ترسیم کرد. نامه‌ای از او خطاب به یکی از مسئولان مملکتی، به عنوان منشور و سندی از نحوه عملکرد یک مدیر عالی‌رتبه نظام جمهوری اسلامی است. لاجوردی در این نامه توصیه می‌کند:
- تلقی ما از زندانی بر این اصل استوار باشد که او یک انسان قابل تغییر و در حال تنبّه و آموزش است، نه یک خاطی جنایتکار در حین ارتکاب جرم.
- همت گماریم بی‌سوادی از زندان‌ها رخت بربندد و هر زندانی بی‌سواد، اجباراً به حداقل سواد خواندن و نوشتن دست یابد.
- زندانیان می‌توانند از کتاب‌های موجود در کتابخانه زندان و حتی درون بندها، با رعایت ضوابط استفاده کنند.
- بر مسئولان زندان‌هاست که ورزش را برای همه زندانیان اجباری کنند، تا از خمودی و کسالت جدا شوند.
- زندانیانی که مایل باشند (با ذکر نام یا بدون ذکر نام)، می‌توانند سرگذشت خود را برای تنبّه و عبرت دیگران مکتوب یا برای مسئول زندان یا مسئول فرهنگی بیان نمایند.
- نسبت به بهداشت، درمان، تغذیه سالم و کافی و محل نگهداری اطفال، نوجوانان و جوانان به ترتیب دقت بیشتری به عمل آید و در امر تربیت و بازپروری آنان، فعالیت و تلاشی بیش از بزرگسالان اعمال شود.
او به مدیران سازمان زندان‌ها تذکر می‌داد، در هیچ شرایطی خود را برتر از زندانی‌ها ندانند، زیرا پست شمردن زندانیان، اثر تمام اقدامات فرهنگی را از میان خواهد بُرد. در دوران ریاست لاجوردی بر سازمان زندان‌ها، فعالیت‌های فرهنگی چشمگیری به منصه ظهور رسید. علاوه بر اینکه در داخل زندان‌ها، کلاس‌هایی برای آموزش احکام و اخلاق برگزار می‌شد، سوادآموزی برای زندانیان اجباری بود. برگزاری کلاس‌های حفظ و قرائت قرآن، توجه به زیباسازی فضای زندان و ایجاد اشتغال برای زندانیان هم، از دیگر اقدامات فرهنگی وی محسوب می‌شد که هر کدام تأثیر قابل توجهی روی زندانیان داشت. شهید لاجوردی علاوه بر اینکه به کاربست برنامه‌های آموزشی و فرهنگی برای زندانیان تأکید داشت، با برگزاری دوره‌های تخصصی برای مراقبین، رؤسا و مدیران زندان‌ها، نقش مؤثری در ارتقای علمی مسئولان زندان‌ها ایفا کرد....»

لاجوردی ادعا می‌کند مسلمان است، ولی من را شلاق زده!
شناخت دقیق شهید سیداسدالله لاجوردی از منافقین، موجب شده بود که در برابر آنان رفتاری دقیق و به هنگام داشته باشد. این امر خشم سران این گروهک را برانگیخت و دستگاه شایعه پردازی ایشان را به کار انداخت! آنان در لایه‌های مختلف اجتماعی و حتی در میان برخی مسئولان نظام، بر خشونت دادستان انقلاب اسلامی اصرار می‌ورزیدند، تا زمینه‌های برکناری وی را فراهم سازند. امری که به ظاهر در آن توفیق یافتند! حسینعلی طاهرزاده از دوستان دوران مبارزه شهید لاجوردی، در این باره خاطره‌ای شنیدنی دارد:
«بعد انقلاب که ایشان به دادستانی رفت، از من دعوت کرد که بیا با تو کار دارم. من به زندان اوین رفتم. در آنجا به من گفتند: شما کی هستید؟ چه کاره‌اید چه می‌خواهید؟ (چون قیافه ما هم آن موقع به مجاهدین خیلی بیشتر می‌خورد، هیچ قابل انکار هم نبود!) گفتم: به آقای لاجوردی بگویید که فلانی را که گفته بودید آمده است. یک ساختمان چند طبقه بود. فکر می‌کنم به طبقه سوم رفتیم که دفتر آقای لاجوردی بود. آقای کچویی هم آمده بود. آقای لاجوردی گفت: بیا این تخم و ترکه‌هایتان را به شما نشان بدهم. گفت: بیا ببین آن چیزی که می‌گفتم، چه از آب در آمده است؟ یک تعدادی چپه کردند که خودت می‌دانی چه بلایی به سر مسلمانان آوردند، این‌هایی هم که با همان خط و مشی ماندند، ببین چه حرف‌هایی دارند می‌زنند؟ بیا برو ببین! اصلاً آزادی با هر کس می‌خواهی صحبت کن، هر جا می‌خواهی برو، فقط ببین! گفتم: اسدالله من که با سازمان نیستم. گفت: نه شما با اینکه با سازمان نیستید، ولی ما می‌دانیم روحت با سازمان است، ما می‌دانیم تو علاقه بسیار عمیقی به سازمان داری، تو به سازمان اخلاص داری! من همراه با آقای کچویی رفتم و قسمت‌های بسیاری را گشتیم. آقای کچویی، یک زیردستی هم دستش بود. آمدیم ناهار را آنجا خوردیم و نماز را خواندیم. بعد با خود اسدالله آمدیم بیرون و گشتی زدیم. من با خیلی از دختران و جوانانی که دستگیر شده بودند، صحبت کردم. جالب این است که یکی از دختر‌ها گفت: آقای لاجوردی من را شکنجه کرده است! گفتم چه کرده؟ گفت: لاجوردی ادعا می‌کند مسلمان است، ولی من را شلاق زده است! آقای لاجوردی هم کنار من ایستاده بود. من متوجه شدم که این دختر، اصلا آقای لاجوردی را نمی‌شناسد! بعد گفتم: شما اصلاً آقای لاجوردی را ندیدید. گفت: چرا دیدم! گفتم: نه دیگر! گفتم: دختر خانم من می‌روم و می‌گویم همین الآن تو را آزاد کنند. گفتم: آقای لاجوردی این را آزاد کنید، تا برود و بفهمد که دروغ می‌گوید! باور کنید رنگ این دختر به قدری تغییر کرد که زیتونی شد! آقای لاجوردی بدون مکث گفت: من همین الآن کاغذش را می‌فرستم، وسایلش را بردارید، زنگ بزنید پدرش یا مادرش بیایند و او را ببرند، اگر هم نبودند، آدرسش را بدهد، ببرید او را به خانواده‌اش تحویل بدهید! بعد وقتی که آن دختر می‌خواست از در بیرون برود، گفتم: از شما یک خواهشی دارم، هر چقدر می‌خواهی علیه این رژیم بجنگ، ولی یک کار را نکن. گفت: چی؟ گفتم: دروغ نگو! هر کس هم هر حرفی زد، همینطوری قبول نکن، ببین اگر واقعیت دارد بپذیر... بعد اسدالله گفت: باور کن فقط خواسته بودم این‌ها را ببینی که چقدر در حق ما ظلم می‌کنند....»

چهره امام، با شنیدن سخنان منتظری برافروخته شد!
منافقین با تبلیغات مسموم خویش، توانسته بودند که ذهن قائم مقام وقت رهبری را نسبت به شهید لاجوردی مشوّب سازند! در این رویداد اما، باند مهدی هاشمی نقشی بارز داشت، چه اینکه آنان از دوران مبارزه با طاغوت، سمپات‌ها منافقین قلمداد می‌شدند. خاطرات یک مقام امنیتی از تفاوت رفتار امام خمینی و آقای منتظری با شهید سیداسدالله لاجوردی، بس جذاب و عبرت آمیز می‌نماید:
«خوب است ماجرای دیدار برخی دوستان دادستانی با آقای منتظری، در سال ۶۲ را بازگو کنم، تا ابعاد این مسئله روشن‌تر شود. اواخر سال ۶۲ بود. دادستانی اوین و تیم آقای لاجوردی، یکی از خطوط مقدم برخورد با منافقین بودند و به شدت هم زیرفشار و هجمه بودند. مدتی بود مواضع انتقادی و تند آقای منتظری هم، علیه دادستانی شدت گرفته بود. به همین خاطر آقایان: محمدی گیلانی، لاجوردی و موسوی تبریزی همراه با چندنفر دیگر از دوستان دادستانی، به قم می‌روند تا درباره این مسائل با ایشان صحبت کنند. یکی از حاضرین جلسه می‌گفت، به محض اینکه نشستیم طبق سنتی که همیشه هست که یک نفر از طرف مراجعه‌کنندگان صحبت کند، گفتیم اگر اجازه می‌دهید آقای گیلانی گزارشی ارائه کنند. آقای منتظری گفت: نخیر نیازی نیست، خودم همه چیز را می‌دانم! بعد گفت: من این سید - یعنی آقای لاجوردی - را از قبل انقلاب و دوران زندان می‌شناسم، او از آن موقع با این‌ها یعنی منافقین دعوا داشت و شروع به سخنانی در حمایت از منافقین می‌کند، در میانه مباحث هم اجازه توضیح به کسی نمی‌دهد و می‌گوید: شما می‌روید در کوچه و خیابان این مردم حزب‌اللهی که مثلاً در مغازه‌شان عکس امام دارند یا ریش دارند را می‌کشید و ترور می‌کنید و این را می‌اندازید گردن منافقین که در نظر مردم منفور شوند و محملی بشود برای مشروعیت اعدام اینها! این حرف را خیلی محکم به عنوان یک کد و اطلاع گفت. بچه‌هایی که جنایت‌های منافقین و عملیات مهندسی و این‌ها را دیده بودند، تعجب کردند که یک کسی در قد و قواره آقای منتظری، چنین تصوری دارد که ما به عنوان نیرو‌های حزب‌اللهی می‌رویم مردم را می‌کشیم که توجیه اعدام منافقین باشد! آنجا شهید لاجوردی اعتراض می‌کند و بلند می‌شود. می‌گوید: من این جلسه را جلسه نامشروعی می‌دانم و ماندن در آن را جایز نمی‌دانم و همگی جلسه را ترک کردیم. آقای لاجوردی از امام وقت گرفتند و همین جمع به جز آقای موسوی تبریزی، رفتند خدمت امام. اول جلسه گزارش مختصری از عملکرد دادستانی و جلسه اخیر با آقای منتظری خدمت امام ارائه شد و البته محتوای صحبت‌های آقای منتظری را، رقیق‌تر بیان کردند. امام شروع به صحبت کردند و تمجید از مبارزه با منافقین و چهره‌شان خیلی برافروخته بود. آقای گیلانی خواستند فضا را تعدیل کنند، امام فرمودند: آقای گیلانی صبر کنید و حرفشان درباره منافقین را ادامه دادند. باز بحث پیش می‌رود و مجدداً آقای گیلانی می‌خواهد ورود کند که امام محکم‌تر از قبل می‌گویند: آقای گیلانی شما متوجه نیستید و ادامه می‌دهند. دفعه سوم هم همین اتفاق می‌افتد و امام عتاب می‌کند به ایشان که شما آقای گیلانی شما نمی‌فهمید و متوجه نیستید! بعد هم به همه می‌گویند: بروید کارتان را ادامه بدهید و تا من زنده‌ام، ریشه این مسئله را بکنید. توجه کنید که این ذهنیت سال ۶۲ آقای منتظری است که معتقد بود نظام مردم را می‌کشد و گردن منافقین می‌اندازد! یعنی منافقین که دو سال قبل فرزند او و هفتاد و دوتن را شهید کرده‌اند، اینقدر‌ها هم که می‌گویند جنایتکار نیستند. اگر آقای منتظری تنها بابت همین اتهام‌زنی عزل شود، کم است و عدالت حکم می‌کند که به خاطر همین اتهام‌زنی، محاکمه شود....»

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار