۴۵ سال پیش در چنین روزهایی، دستگاه ساواک برای عوامفریبی و آرام ساختن جامعه مسلمان و انقلابی ایران، هژبر یزدانی ابرسرمایهدار بهایی را به زندان افکند. این حرکت در آن روز از سوی مردمی که در خیابانها مرگ شاه و کارگزاران حکومتش را فریاد میکردند، به هیچ گرفته شد، اما امروز که دشمن درصدد چهرهسازی از ابواب جمعی فاسد پهلویسم است، میتواند بهانهای برای یک بازخوانی مستند باشد. مقال پی آمده درصدد بازخوانی چنین خوانشی بوده است و نشان میدهد یک چوپان بهایی سنگسری، چگونه توانست به یکی از قطبهای اقتصادی ایران تحت سلطه پهلوی مبدل شود. امید آنکه مقبول آید.
در کیستی ابرسرمایهدار بهایی- پهلویست
برای نسل انقلاب، نام هژبر یزدانی آشنا و حتی پرآوازه است، اما برای گفتن از او برای نسلهای آینده، لازم است ابتدا به معرفی وی بپردازیم. بیوگرافی کوتاهی که در پی میآید، از اثر «هژبر یزدانی به روایت اسناد ساواک»، از انتشارات مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات برگرفته شده و تا حدود زیادی، نمایانگر فراز و نشیبهای زندگی اوست:
«هژبر یزدانی، فرزند رضاقلی در ۱۳۱۳ ش، در سنگسر از توابع سمنان متولد شد. او از جمله عناصر مهم و کلیدی در صحنه اقتصادی رژیم پهلوی بود که با حمایت بهائیان و دربار پهلوی به ثروتی مثالزدنی و بیمانند رسید. از دوران کودکی و نوجوانی وی، اطلاع زیادی در دسترس نیست. هژبر تحصیلات ابتدایی خود را از کلاس اول تا پنجم، در تهران در دبستان زند و کلاس ششم ابتدایی را در دبستان جمشید جم و دوره متوسطه را تا کلاس پنجم در دبیرستان فیروز بهرام و دیپلم متوسطه را با یک سال مردودی از دبیرستان مدرس اخذ کرد. پدرش گلهداری ساده بود و مدتی هم به عنوان چریک دولتی، در دوره رضاخان در خدمت ارتش بوده است. هژبر دوبار ازدواج کرد، در سال ۱۳۳۱ با زنی به نام بهمنه درخشانی که بهایی بود و ازدواج هم به رسم بهائیان انجام شد. دومی در فروردین ۱۳۴۵ با خانمی به اسم فاطمه جلالی عراقی که یک زن مسلمان بود، ولی باز هم سند ازدواج آنان از سوی بهاییها صادر شد. یزدانی صاحب سه پسر به اسامی کیومرث، نادر و کاوه و سه دختر به نامهای لیلی، نسرین و کتایون بود و بخش عمدهای از سهام کارخانجات و شرکتهای زراعی، دامداری و صنعتی خود را در مناطق سنگسر، گرگان، زرند ساوه و تهران، به نام فرزندانش کرده بود تا از پرداخت مالیات فرار کند! هژبر، مانند پدرش کار خود را با گلهداری در سنگسر آغاز نمود و کم کم با خرید دام و ازدیاد آن و کار در کشتارگاه تهران و به دست آوردن نفوذ در این محل و بهرهگیری از حمایت بیدریغ بهائیان از سویی و طرفداری و حمایت دربار پهلوی (عبدالرضا، محمودرضا و شمس پهلوی) و جانبداری همه جانبه عبدالکریم ایادی (پزشک مخصوص شاه) و عنصر مشهور و کلیدی بهائیان در دوره پهلوی از طرف دیگر، با خرید سهام کارخانجات و شرکتهای مختلف به ثروتی افسانهای و بیمانند دست یافت. البته افراد زیادی در صنف و رده هژبر در دوره زمانی رشد اقتصادی وی حضور داشتند، لیکن سیاست جامعه بهائیان این بود که نبض سیستم اقتصادی کشور را در زمینههای بنیادی و به ویژه نان، گوشت، قند و شکر، امور زراعی و دامپروری و صنعت در اختیار داشته باشند، بنابراین بر آن شدند که این کار را به دست مردی از هواداران خود انجام دهند و با در اختیار قراردادن سرمایه مؤسسه مالی بهائیان به هژبر یزدانی، یک باره او را از گلهداری جزء، به تاجری بزرگ مبدل کردند....»
هژبر، نمادی از سلطه اقتصادی بهائیان بر ایران
در این اشکالی نیست که فردی از پایینترین طبقات اقتصادی کشور، با تلاش سالم خود را ارتقا دهد و حتی به بالاترین مدارج برساند. سخن از آن است که چهرههایی، چون هژبر یزدانی، به دلیل بهایی بودن و به رغم کلاهبرداریهای کلان اقتصادی از قبیل بازپرداخت نکردن وامهای خویش، به شدت از سوی دربار و ابواب جمعی آن حمایت میشدند و راه هرگونه رشدی را بر همگنان خویش میبستند! سید هاشم منیری، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در باب نقش مذهب هژبر و کسانی، چون او در افزایش تصاعدی قدرت ایشان مینویسد:
«اولین قدم در عرصه سیاست، داشتن توانایی مالی و قدرت اقتصادی است. بدین منظور بهائیان درصدد برآمدند تا در بخش اقتصاد و تجارت، اوضاع خود را بهبود بخشند تا در برابر ناملایمات و سختگیریهای جامعه، اهرم فشاری در برابر دیگران داشته باشند. آنان با فعالیتها و عملکردهای خود در دوره پهلوی دوم، توانستند اغلب اشخاص طراز اول در اقتصاد را از هم فرقهایهای خود قرار دهند. نظام بانکی کشور، بهطور کامل در اختیار صهیونیستهای داخلی و خارجی و فراماسونها و بهائیان قرار داشت. بانک ملی را سالها یک بهایی به نام یوسف خوش کیش اداره میکرد. بانک توسعه صنعتی و معدنی ایران (باند شریفامامی استاد اعظم فراماسونهای ایران و رئیس مجلس سنا) با همکاری بانکهای خارجی که اغلب در کنترل صهیونیستها قرار داشت، ساختار مالی ایران را در دست داشتند. ثروت و ساختار مالی که توسط افرادی مانند عبدالکریم ایادی، هژبر یزدانی و هم کیشانش مدیریت میشد، راه را برای سرمایه گذاری در طرحهای فرهنگی و سیاستهای سکولاریستی باز کرد....»
همپوشانی آمال بهائیت با دکترین پهلویسم
شاید برای برخی این سؤال پیش آید که رژیم گذشته از چه روی تا این حد به فرقه- حزب بهائیت فضا میداد؟ و آنان را در پیشبرد پروژههای خویش مدد میرساند؟ شاه چرا نزدیکان و کارگران کلیدی خویش را از میان بهائیان شناخته شده برمیگزید و تا سالیان متمادی از تغییر آنان خودداری میکرد؟ پاسخ همپوشانی آمال بهائیت با دکترین پهلویسم است. تفصیل این موضوع را سیده زهرا حسینی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در نوشتار خویش آورده است:
«از جمله بهائیانی که توانستند به واسطه نزدیکی خود به دربار ثروت فراوانی کسب کنند، میتوان به کسانی، چون هژبر یزدانی یا حبیب پاسال اشاره نمود. هژیر یکی از مهمترین تاجران بهایی بود که در حوزه صنعتگری و ملاکی فردی سرشناس به شمار میرفت. پاسال هم از دیگر ثروتمندان بهایی بود که بخش اعظم ثروت خود را در دوره رضاشاه کسب نمود و در دوره محمدرضا پهلوی با تأسیس نمایندگی پپسیکولای امریکا در تهران و تمام شهرهای ایران بر ثروت خود افزود. علاوه بر این بسیاری از صنایع و کارخانجات مهم نیز در اختیار بهائیان قرار داشت. ارج از جمله این شرکتهاست که به استناد برخی از منابع به بهائیان تعلق داشت. بهائیان همچنین برخی از نهادهای مهم و حساس آموزشی همچون دانشگاهها را نیز تحت کنترل خود داشتند. از جمله دانشگاههایی که ریاست آن با یک بهایی بود، دانشگاه شیراز است که فرهنگ مهر رئیس آن بود و گفته میشد که نیمه بهایی است! محمدرضا پهلوی و سایر عوامل حکومت، به خوبی از نفوذ بهائیان در ارکان حکومت آگاه و به رغم آنکه خود مجوز و زمینه مشارکت آنان را فراهم کرده بودند، اما به دلیل ترس از افکار عمومی خود را جدا و دور از بهائیان جلوه میدادند! ازاینرو انجام مراسم بهاییگری در ملأعام محدود بود، ولی ترسی که از عضویت در این گروه وجود داشت، ظاهراً رو به تخفیف بود. با این حال بسیاری از برنامهها و سیاستهای شاه همچون: شرکت زنان در انتخابات، اصلاحات ارضی، آموزش و پرورش و... تحت تأثیر بهائیت طرح و اجرا شد. ظاهراً این برنامهها به دکترین بهاییگری بیشتر شباهت داشت تا به دین اسلام....»
هژبر در قامت ابربدهکار بانکی!
بیتردید یکی از مهمترین و مؤثرترین انواع مساعدت مالی به امثال هژبر یزدانی در رژیم گذشته، وامهای کلان بانکی بودند. عناصر ذی نفوذ سیاسی و اقتصادی در حکومت شاه، دریافت وامهای بزرگ را برای او ممکن میساختند و از سوی دیگر به بانکها ابلاغ میداشتند که او را برای بازپرداخت این مبالغ نجومی تحت فشار قرار ندهند! مقدمهنویس «هژبر یزدانی به روایت اسناد ساواک» در این باره معتقد است:
«هژبر با پهن کردن دام احسان و ریخت و پاش برای درباریان و افراد ذینفوذ در صحنههای سیاسی، نظامی و اقتصادی رژیم پهلوی، سعی در گسترش هر چه بیشتر نفوذ خود و در واقع قوت گرفتن روز افزون بهائیت در این زمینه داشت. او که با حمایت مستقیم، علنی و بیچون چرای سپهبد ایادی کار خرید و توسعه شرکتهای زراعی، دامپروری و صنعتی را پیش میبرد، کمکم وارد صحنه بانکداری کشور نیز گردید و با در اختیار داشتن سرمایهای عظیم و بیمانند، به خرید و اضافه نمودن این کارخانجات و واحدهای صنعتی اقدام نمود. چه سیاست اقتصادی رژیم پهلوی با نفوذ هر چه بیشتر بهائیان در این زمینه کاملاً موافق و هماهنگ بود و هیچ سد و مانعی در مقابل هژبر قرار نداشت که او با اشاره انگشتی به حامیان خود در دربار پهلوی، آن را از میان برندارد! بنابراین به سهولت به چنین هدفی دست یافت. در این مورد اکثریت افراد مؤثر و مهرههای کلیدی راهبرنده نظام شاهنشاهی، با نفوذ بهائیان در ایران و به ویژه در صحنه اقتصادی موافق بودند، حتی خود محمدرضا پهلوی نسبت به نفوذ بهائیان حساسیت نداشت، بلکه خود او صراحتاً گفته بود افراد بهایی در مشاغل مهم و حساس مفیدند، چون علیه من توطئه نمیکنند!... به هر حال تبدیل هژبر از یک گلهدار ساده در سنگسر به یک قطب اقتصادی، ریشه در اوضاع نابسامان اقتصادی و نظام بانکداری بیمار ایران طی سالهای ۱۳۵۰ ـ ۱۳۴۰ داشت. هژبر در خرید کارخانجات و شرکتهای مختلف، اعتبارات کلانی از شعب مختلف بانک ملی ایران و سایر بانکها دریافت مینمود و از آنها بهره میجست. با وجود اینگونه بهرهبرداری از اعتبارات که غیرقانونی و غیر مجاز بود، شرکتهای وابسته به هژبر به بانکها مبالغ هنگفتی بدهکار میشدند. لیکن در هیچ یک از موارد، بانکها پیگیری جدی برای وصول مطالبات نمیکردند و این بدهیها مدت طولانی باقی میماند و هیچ مرجع قانونی هم مسئله را دنبال نمیکرد؛ بنابراین یکی از عوامل مؤثر و مهم دیگر در مبدلسازی هژبر گلهدار به میلیونر، همین مسئله استفاده از رانتهای اقتصادی و سوء استفاده از تسهیلات بانکی بود....»
دستاندازی هژبر یزدانی به اموال عمومی در بانکها امری بود که عموم رهبران مبارز و انقلابی از آن اطلاع داشتند و در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی، خواهان بازگرداندن این مبالغ بودند. ولیالله چهپور از مسئولان دفتر آیتالله طالقانی، ماجرای پیام هژبر برای آیتالله در بحبوحه انقلاب را به ترتیب پی آمده روایت کرده است:
«کسانی مثل ربیعی، مقدم و خرم را دستگیر کردند و به دفتر آوردند. در بین آنها محمود قربانی شوهر گوگوش هم بود که گفت اگر مرا رها کنید، قول میدهم هژبر یزدانی را تحویل شما بدهم! او را رها کردیم و بعد از مدتی برگشت و گفت هژبر میگوید اگر آقای طالقانی به من اماننامه بدهد، همه ثروتم را به دفتر ایشان میبخشم که هر جوری که میخواهند خرج کنند! مطلب را به مرحوم طالقانی گفتیم و ایشان بهشدت عصبانی شدند و گفتند اینها اموال مردم است که از آنها به سرقت رفته است، روی چه حسابی میخواهد به دفتر من بدهد؟ بعد هم اینها یک روده راست در شکمشان نیست، بخش اعظم ثروتشان را هم از بانکها وام گرفتهاند و مقروضاند....»
هژبر با دو گارد مسلسل به دست، در پی تصاحب بانک توسعه کشاورزی
در خاطرات کارگزاران رژیم گذشته و ساواک در باب شلتاقها و حدناشناسیهای مالی و رفتاری هژبر یزدانی، اشاراتی فراوان میتوان یافت. در واقع بسیاری از وابستگان غیر بهایی ساواک نیز از رفتارهای نامبرده به ستوه آمده بودند! در این میان، اما حسین فردوست در این باره خاطراتی شنیدنی به تاریخ سپرده است:
«هژبر یزدانی با حمایت ایادی به قدرتی تبدیل شد و اراضی وسیعی را در باختران، مازندران، اصفهان و ... در اختیار گرفت و برای من معلوم شد که تمام این وجوه متعلق به بهائیان است و این معاملات را یزدانی برای آنها، ولی به نام خود انجام میدهد... چند مورد از معاملات یزدانی را شخصاً شنیدم. یک روز ابتهاج مدیر عامل بانک ایرانیان به من تلفن کرد که از این پس در بانک ایرانیان سمتی ندارد و تمام سهام بانک و ساختمان و وسایل آن به هژبر یزدانی فروخته شده است! یک روز هم سمیعی رئیس بانک توسعه کشاورزی به من شکایت کرد که فرد بیتربیتی با دو گارد مسلح به مسلسل و بدون اجازه، وارد دفتر کارم شده و گفته که نامش یزدانی است و میخواهد سهام بانک با ساختمان و وسایل به او واگذار شود! سمیعی پاسخ داده که این امر منوط به اجازه وزارت کشاورزی و تصویب دولت است. یزدانی با خشونت جواب داده که ترتیب آن را هم میدهم... در حوالی سال ۱۳۵۴، شکایتی از معینیان رئیس دفتر مخصوص شاه به دستم رسید مبنی بر اینکه هژبر یزدانی در سنگسر به مراتع چوپانها تجاوز و برای آنان مزاحمت ایجاد میکند. محمدرضا دستور داده بود تحقیق و گزارش شود. دو افسر را همراه عکاس ساواک به منطقه اعزام کردم. در مراجعت، گزارش آنان حاکی از این بود که اهالی ده مرزنآباد در ارتفاعات سنگسر، همه بهایی هستند و رئیس آنها هژبر یزدانی است و آنها همه مراتع ده مجاور را که مسلمان نشین است به زور تصرف کردهاند. مدارک مستند جمعآوری و آلبومی نیز تهیه و ضمیمه گزارش شد و مستقیماً به اطلاع محمدرضا رسید. فردای آن روز سپهبد ایادی تلفن کرد و گفت شاه گزارش را به من نشان داده، گزارش سراپا مغرضانه است و به شاه گفتم و ایشان دستور داد مجدداً هیئت بیغرضی را اعزام دارید! پاسخ دادم گزارش هیئت مستند است و اعزام مجدد مفهومی ندارد و افزودم که شاه میخواهد یزدانی به مناطق چرای دیگران تجاوز کند، من که مدعی نیستم! به هر حال یزدانی به کار خود ادامه داد....»
رسوایی مالی، زندان و فرار از ایران
رسواییهای گسترده مالی هژبر یزدانی تا بدانجا رسید که برای نظام اقتصادی رژیم گذشته، آبرویی بر جای ننهاد! از این روی و در نهایت امر، با مقاومت دیرهنگام رئیس وقت بانک مرکزی مواجه شد. این فرآیند تا آنجا تداوم یافت که یکی از کارگزاران هژبر به نام انهاری نیز به مخالفان وی پیوست و علیه او دست به افشاگری زد. از سوی دیگر با بالاگرفتن امواج انقلاب اسلامی، ساواک هژبر را طعمهای مناسب برای قربانی کردن یافت و او را به زندان افکند. وی پس از پیروزی انقلاب و باز شدن درِ زندانها از کشور گرفت و ۳۲ سال نیز در امریکا به کار اقتصادی پرداخت. در اثر «هژبر یزدانی به روایت اسناد ساواک»، این آخرین فصل از دفتر حیات او اینگونه گزارش میشود:
«آنچه از بررسی اسناد ساواک و سایر اسناد دربار شاهنشاهی منتج میشود، این است که هژبر یزدانی در سوءاستفاده و برخورداری از وامهای غیر قانونی و اعتبارهای نابجا و غیر اصولی، ید طولایی داشت و این امر امکانپذیر نبود مگر با حمایت و اعمال نفوذ افرادی مانند سرلشکر ایادی و ارتشبد نصیری و دیگران. لیکن با بروز مخالفت رئیس کل بانک مرکزی و بعد رئیس بانک ملی و شهادت یک نفر از کارمندان بانک به نام سرافراز و یکی از کارکنان خودش به نام انهاری، با مشکل جدی روبهرو میشود و سعی میکند تا با حمایت رجال ذینفوذ دربار پهلوی، مسئله را به نفع خود تمام کند و روی اعمال زشت و پلید خود سرپوش بگذارد، اما شهادت انهاری و متعاقب آن ضرب و شتم وی از سوی ایادی هژبر و پیگیری مداوم خانواده وی، موجب بروز موج مخالفی در برابر هژبر میشود و مسئله در محافل مطبوعاتی سرایت میکند. در همین اثنا مبارزات مردمی، عرصه را به رژیم پهلوی تنگ نموده و حکومت که در مقابل صفوف عظیم مردم انقلابی، با ایمان و مصمم، عاجز و درمانده شده بود، طی یک اقدام فرمایشی و عوامفریبانه، هژبر یزدانی را به همراه تنی چند از چهرههای منفور و بدنام دستگیر و زندانی نمود. رژیم که با حمایتهای همه جانبه خود، او را از هیچ و پوچ به قدرتی عظیم در صحنه اقتصادی مبدل ساخته بود، سعی نمود تا قدری از خشم و نفرت مردم را نسبت به خود بکاهد، لیکن مردم آگاه و انقلابی فریب این نمایش را نخوردند و مبارزات مردمی در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ به پیروزی رسید. با پیروزی انقلاب اسلامی، درهای زندانها باز شد و زندانیان آزاد شدند. در این حرکت برخی از رجال وابسته به رژیم پهلوی، از جمله هژبر یزدانی از فرصت پیش آمده بهره بردند و پس از آزادی از زندان، با کمک عوامل خود به خارج از کشور گریختند. هژبر که با استفاده از سرمایه مؤسسات بهایی توانسته بود از یک گلهدار ساده در سنگسر، به اختاپوسی تبدیل شود که بر بسیاری از مراکز قدرت اقتصادی کشور چنگ بیندازد، سرانجام در ۲۹ فروردین ۱۳۸۹ در ۷۶ سالگی در کاستاریکا درگذشت....»
و کلام آخر
امروزه بوقهای وابسته به سلطنتطلبان در خارج از کشور، از وجود فساد اقتصادی در جمهوری اسلامی سخن میگویند. البته با فساد، در هر زمان و مکان باید به مصاف پرداخت. با این همه به آنان توصیه میکنیم با برخورداری از نمادهایی چون: اشرف پهلوی، هژبر یزدانی، حبیب ثابت پاسال و دیگران دهان ببندند و به پیشینه خویش در این فقره بنگرند.