مگر خدا عرب هست که ما باید روزی پنج نوبت با او عربی صحبت کنیم؟
برخی راویان و تاریخ پژوهان بر این اعتقادند که رضاخان پس از احراز سلطنت و از مدتی به بعد، متاثر از روشنفکرانی، چون محمدعلی فروغی دچار دگردیسی فکری گشت و از اعتقاد و ایمان دینی فاصله گرفت. این انگاره با روایتهایی که نزدیکان وی به تاریخ سپردهاند، نقض میشود. واقعیت این است که وی در هیچ دورهای از حیات خود، دیندار نبود و تظاهراتی که گاه از وی در این باره مشاهده میشد، با هدف عوامفریبی و گشایش طریق قدرت صورت گرفت. قزاق پس از تحکیم پایههای سلطه خویش، ماهیت عقیدتی خود را نشان داد و به از میان بردن مظاهر و نمودهای دینداری در جامعه پرداخت. زهرا سعیدی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در این فقره مینویسد:
«دوره اول قدرتیابی رضاخان، یعنی سالهای ۱۳۰۰ تا ۱۳۰۴ را میتوان دوران دینمداری او و به عبارتی دیگر ارائه تصویر دینمدارانه از خود دانست. این دوره همزمان است، با تلاش رضاخان در تحکیم قدرت خود به عنوان وزیر جنگ و نخستوزیر. در این دوره نفوذ علما در مسائل مختلف اعم از سیاسی، همچنان بالا بود و رضاخان نیز نگرش مطیعانهای نسبت به آنها داشت. او در این دوره میکوشید با رفتار خود، به علما اطمینان دهد که در امور دولت هماره با آنها مشورت خواهد کرد. رضاخان بهدرستی فهمیده بود که برای رسیدن به قدرت، چارهای جز جلب اعتماد و نظر مردم و گروههای مذهبی، بهویژه روحانیان ندارد. از اینرو به شیوههای متفاوت تلاش کرد، خود را فردی مذهبی نشان دهد، در حالیکه به گفته همسرش تاجالملوک، او هیچگاه تمایلات مذهبی نداشت. به گفته او: رضا اهل نماز و روزه نبود و برای خودش استدلالاتی داشت که گاهی با ما در میان میگذاشت. رضا میگفت: مگر خدا عرب هست که ما باید روزی پنج نوبت با او عربی صحبت کنیم؟ روزه هم نمیگرفت و میگفت: انسان هر وقت گشنه میشود، باید غذا بخورد و الا دچار مریضی خواهد شد. رضا میگفت: اسلام دین و آیین عربهای بیابانگرد است و قبل از اینکه عربها خداشناس شوند، ایرانیها خداشناس بوده و پیامبر خودشان را داشتهاند... بهرغم این اندیشهها، رضاخان با زیرکی و ترفندهای مختلف، همواره خود را علاقهمند به حفظ شعائر اسلامی و احترام به آنها نشان میداد و این ترفند را از طرق مختلف، به نمایش میگذاشت. یکی از زمینههای مذهبی که بسیار مورد استفاده رضاخان قرار گرفت، ماه محرم و مناسک مرتبط با آن بود. برای نمونه گفتهاند: او در دوره وزارت جنگی، تکیه قزاقخانه را در ایام عاشورا مانند سایر تکایا، آیینبندی و سیاهپوش میکرد و خود در جلوی در ورودی تکیه میایستاد و به واردین تعارف و خوشامد میگفت و به دستهجات سینهزن، طاق شال اهدا میکرد و روز تاسوعا و عاشورا دسته قزاقخانه بسیار مجلل و باشکوه و با چند دسته موزیک و چندین رأس یدک، به بازار میآمد و خود سردار سپه با عدهای از افسران، پای برهنه در جلو دسته و سربرهنه کاه بر سر میریخت و شب یازدهم عاشورا هم مانند سایر دستهجات صنفی و محلی، شام غریبان میگرفت....»
کلید خوردن ممانعت از عزاداری محرم، با شبنامههایی در تبریز!
بیتردید برنامه ممانعت از مناسک مذهبی و شعائر حسینی (ع)، از مدتها قبل در ذهن قزاق و ابواب جمعی وی وجود داشت، با این همه آنان نیاز داشتند تا این نیت خویش را در قالب یک خواسته اجتماعی جا بزنند! در این طریق، از شیوههای مختلفی استفاده شد که پخش شبنامه به هنگام سفر رضاخان به تبریز، در زمره آنها قلمداد میشد. علاوه بر این حکومت به نظرخواهی از برخی روحانیون فاقد جایگاه علمی و مکانت اجتماعی نیز، مبادرت ورزید. رضا سرحدی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در این باره آورده است:
«رضاشاه تا پیش از سلطنت، خود را حامی مراسم عزاداری میدانست، اما با تحکیم پایههای حکومت خود، تغییر روش داد و به محدودیتها و در نهایت ممنوعیت سوگواری و عزاداری حسینی اقدام کرد. این مسئله سبب شد از گستردگی مراسم عزاداری کاسته و عزاداری به امری مخفی تبدیل شود. رضاشاه در اولین اقدام و در سال ۱۳۰۴ و چند ماه قبل از رسیدن به سلطنت، به تبریز سفر کرد. در این هنگام شبنامههایی به صورت نامشخص در شهر پخش شد که از وی میخواست تا مراسم عزاداری را محدود کند، اما از آنجا که این خواسته دقیقاً در نقطه مقابل شور و هیجان جامعه مذهبی ایران برای برپایی مراسم عزاداری بود، مراسم عزاداری باشکوهی برگزار شد. با وجود این، رضاشاه همه تلاش خود را در راستای اینکه مراسم عزاداری بهتدریج به صورت رسمی و دستوری ممنوع شود، به کار گرفت. او در اولین اقدام، رسم تعزیه، شبیهخوانی، قمهزنی و زنجیرزنی را ممنوع کرد. باید توجه کرد که در ابتدای حکومت رضاشاه، ممنوعیت عزاداری به صورت رسمی و کلی صادر نشده بود. با اینحال در برخی موارد، حکومت تلاش کرد این رسم را محدود کند و به کنترل آن بپردازد. علاوه بر این تلاش کرد با راهاندازی مراسمهای دیگر، مانع از پیوستن مردم به مراسم عزاداری شود. یکی از مواردی که در دوره حکومت رضاشاه برای محدود کردن عزاداری انجام شد، تغییر جایگاه برخی از ضریحهای مربوط به اهل بیت (ع) در ایران بود. این حرکت وی، تلاش جدی برای از بین بردن شکوه و جلال مراسم عزاداری بود. در این مسیر محل روضه قزاقخانه را به تکیه دولت منتقل کرد و از شکوه، جلال و مدت آن کاست و پس از چند سال، به کلّی متروک گردانید. علاوه بر این، برخی از این ضریحها را به جایگاههایی که دور از شهر و دشوار بودند، منتقل کرد. این امر باعث شد تعداد زیادی از مردم که قصد عزاداری در این مناطق را داشتند، نتوانند به سادگی این کار را انجام دهند. در برخی از موارد، مأموران حکومتی تلاش کردند، مراسم عزاداری را به شکلی که قابل تحمل باشد، محدود کنند. برای مثال در برخی شهرها، حکومت رضاشاه تلاش کرد برگزاری مراسم عزاداری، به مساجد محدود شود و از برگزاری آن در خیابانها و مکانهای عمومی جلوگیری کند....»
اجبار اصناف و بنگاهها، به شادی در محرم!
کار ممانعت از عزای حسینی (ع)، تنها به جلوگیری از انجام آن منحصر نماند و به راهاندازی کارناوال شادی در ماه محرم و روز عاشورا از سوی معروفهها و فواحش رسید! رضاخان روسای اصناف و بنگاههای اقتصادی را مجبور میکرد که در این اقدام زشت و مشمئزکننده شرکت جویند و در صورت امتناع از ادامه کار منع میشدند. این امر نقش مهمی در ایجاد نفرت عمومی از رضاخان، در میان بدنه اجتماعی و متدین جامعه به همراه داشت. رضا سرحدی در ادامه تحلیل خود، به نکات ذیل اشارت برده است:
«رضاشاه حرمتشکنیهای متعددی، در مسیر مبارزه با عزاداری حسینی (ع) انجام داد. برخی از این حرمتشکنیها، در مسافرتهای وی رخ داد. برای نمونه در یکی از سفرهای وی به مشهد - که مصادف با ایام محرم بود- شهر را جهت ورود او تزیین و چراغانی کردند. اعتراضهای گستردهای نسبت به این اقدام وی شد. پیشگام این اعتراضها، آیتالله قمی از مراجع بزرگ آن زمان بود. رضاشاه به محدودیتهای رسمی بسنده نکرد. برخی از مقامات حکومتی، به راهاندازی کارناوالهای شادی در این ماه، برای مقابله با مراسم عزاداری اقدام کردند. این کارناوالها شامل نمایشهای موسیقیایی و رقصهای شاد بودند و در مقابل رسوم و سنّتهای محرم و عاشورا قرار داشتند. در ماه محرم سالهای ۱۳۱۵ و ۱۳۱۶، دولت از سران و اصناف و بنگاهها اجباراً خواست، تا کارناوال شادی به راه بیندازند و در سال ۱۳۱۹، روز کارناوال مصادف با دهه اول محرم (عاشورا) بود و شب قتل که مصادف با روز تولد رضاشاه بود، کارناوال مفصلی به راه انداختند. در این کارناوال، عدهای از عمله طرب و فواحش را جمع کرده بودند که در کامیونها به پایکوبی و رقص میپرداختند. رفتهرفته رضاشاه پس از فراهم شدن زمینههایی نظیر درگذشت آیتالله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری رئیس حوزه علمیه قم در سال ۱۳۱۵، کلیه مراسم سوگواری و عزاداری را قدغن و ممنوع اعلام کرد. وضعیت بهگونهای شد که هر کسی که مجالس روضهخوانی برپا میکرد، توسط نیروهای شهربانی جلب و توقیف میشد....»
عزاداریهایی که به صندوقخانهها منتقل شد!
با تمامی تضییقات و مزاحمتهای رضاخان برای عزاداران حسینی (ع)، نه ذرهای از علاقه بدنه متدین جامعه به برگزاری روضه کاسته شد و نه عزاداریها به طور کامل تعطیل گشت. مردم روضههای خویش را با رعایت اصول اختفاء و در درون منزل برگزار میکردند. در این باره اسناد فراوانی وجود دارد که در منابع مربوطه آمده است. زنده یاد امیرعبدالله کرباسچیان از اعضای سابق جمعیت فدائیان اسلام، در این موضوع روایتی خواندنی دارد:
«داستان دوران دیکتاتوری رضاخانی، داستان دیگری بود و نظیر داستانهای دیکتاتوریهای دوران محمدرضا نبود، بلکه اختناق کامل و توأم با توحش حاکم بود. مثلاً همانطور که درباره خودم اشاره کردم، مادرم دست بچه حدود پنج، شش ساله خود را گرفته بود و عبور میکرد. بعد یکمرتبه با باتوم طوری در فرق سرش میکوبیدند، تا بیهوش شود! البته وحشیگریها همواره در تاریخ بوده، ولی در قرون اخیر بهندرت چنین وضعیتی دیده شده است. در ملأ عام مردم را میگرفتند و میبردند و تیرباران و اعدام میکردند. در خانهها روضهخوانی را ممنوع کرده بودند و مساجد را بستند. البته نه بهصورت مهر و موم، ولی عملاً بستند، چون برای مسجد شرایطی گذاشته بودند که آقایان حاضر نمیشدند تحت آن شرایط نماز بخوانند. شرطشان این بود که تماس و گفتوگویی با مأمومین و نمازگزاران نداشته باشند و فقط بیایند و نمازشان را بخوانند و بروند! همچنین در مساجد، روضهخوانیها و حتی عزاداریهای ایام عاشورا تعطیل شد، یعنی هیچ پیشنمازی حق نداشت نماز بخواند و اگر صاحبخانهای مجلس روضهخوانی برقرار میکرد او را میگرفتند داغ و درفش میکردند و سپس رهایش میکردند، ولی کسانی که این عشق حسینی (ع) را در دل داشتند، نمیتوانستند از این کار دست بردارند. حتی یادم هست در صندوقخانهها طوری که صدا بیرون نرود و پاسبان گشت نفهمد، مراسم عزاداری برگزار میکردند....»
هدف رضاخان از مبارزه با هویت دینی ملت ایران
ممکن است آنان که تا این بخش از مقال ما را همراهی کردهاند، این پرسش را مطرح سازند که هدف رضاخان از مبارزه با نمادهای دینی در جامعه ایران چه بود؟ وی یا اربابانش از این اقدام، چه سودی میبردند و در پی تأمین کدام هدف بودند؟ عباس سلیمی نمین پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، به این سؤال اینگونه پاسخ داده است:
«مهمترین رکن هویت ملت ایران، مذهب تشیع است. رضاخان با برنامههای ضددینی خود، از جمله کشف حجاب و ممانعت از برگزاری جلسات عزاداری، بهویژه در ماه محرم و حتی اجرای برنامههای بزم در این موسم، بهزعم خود تیشه به ریشه دین میزند و وقاحت را به جایی میرساند که در اواخر سلطنت خویش، در روزهای تاسوعا و عاشورا، کارناوال شادی به راه انداخت و رقاصهها و فواحش پشت کامیونهایی با صدای ساز و آواز، میرقصیدند تا به این نحو و به تحقیرآمیزترین وجه ممکن، اعتقادات دینی مردم را ــ که با گوشت و پوست آنها درهم آمیخته بود ــ به سخره بگیرد. انگلیسیها و همه قدرتهای استعمارگر میدانستند که تا مرجعیتِ قوی در ایران وجود داشته باشد و فراتر از آن، تا زمانی که مکتب سیدالشهدا (ع) الهامبخش این ملت باشد، نمیتوانند آنها را به تسلیم وادار کنند! به همین دلیل توسط رضاخان، به تخریب آثار دینی و فرهنگی مردم میپردازند، تا آنان را از مهمترین ابزار مقابله با ظلم و استعمار محروم سازند! هیچ یک از کاندیداهای مورد نظر انگلیسیها، وقاحت، دستورپذیری و نادانی رضاخان را در باب مقولههای هویت، تعصب ملی، وطنپرستی و غیرت نداشت. هدف اصلی انگلیسیها، شکستن توان دفاعی ملت ایران بود تا دیگر جرئت نکند در برابر قدرت مطلق زمانه، بایستد و با فتوای یک مرجع، بساط آنها جمع شود. این حقیقتی است که خود مرحوم میرزای شیرازی هم بدان واقف بود. میگویند موقعی که نهضت تنباکو پیروز شد، هنگامی که برای تبریک نزد ایشان رفتند، دیدند که ایشان ناراحت هستند. علت را پرسیدند و ایشان فرمودند: استعمار تاکنون نقطه قوت ملت ایران را نمیدانست، ولی حالا متوجه شده است که باید به کدام نقطه حمله کند و از حالا به بعد، چنین خواهد کرد! .. انتخاب رضاخان با ویژگیهایی که به برخی از آنها اشاره شد، دقیقاً در راستای همین برنامه بود. ملت ایران باید شکسته میشد و هیچ گزینهای بهتر از رضاخانِ مطیع، بیسواد و بیهویت، نمیتوانست این کار را طبق برنامههای انگلیسیها به سرانجام برساند....»
رضاخان و نهادسازی موازی مذهبی
یکی از خواندنیترین سرفصلها، در سیاهه اقدامات رضاخان در حوزه دین ستیزی، ایجاد نهاد موازی مذهبی برای کنترل کنشها و واکنشهای دینداران جامعه است. تأسیس «مؤسسه وعظ و خطابه» که به دستور قزاق تأسیس شد را میتوان در این راستا تحلیل کرد. با این همه بدبینی عمومی به حاکمیت و فاقد اصالت قلمداد شدن این نهاد، موجب گشت تا بازار آن رونقی نیابد و بسیار زود به پایان خط برسد. سارا اکبری پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، از آغاز و انجام ماجرا چنین تحلیلی دارد:
«مؤسسه وعظ و خطابه که به دستور رضاشاه و به تقلید از دانشگاههای اروپا با تبلیغ و حمایت روشنفکران و تجددخواهان کار خود را آغاز کرد عمر چندانی نیافت و پس از دو سال فعالیت رسمی، منحل و از صحنه تبلیغ و ترویج علم و دین خارج شد. انحلال زودهنگام مؤسسه یادشده بیش از هر چیز نمایانگر ناکارایی و در نتیجه تحقق نیافتن اهداف مورد نظر طراحان آن است. صرف نظر از عوامل انحلال مؤسسه وعظ و خطابه که بیشتر مربوط به مشکلات اداری، کمبود بودجه، شتابزدگی در طرح و اجرای برنامهها و ساختار رژیم پهلوی بود، را میتوان مهمترین علت آن در همکاری نکردن حوزه علمیه قم و روحانیان بزرگ و علمای بلاد با مؤسسه یادشده و حضور نیافتن آنها در کلاسهای این مؤسسه دانست. بیشک پیشینه نهاد مذهب در ایران که همواره حکایت از استقلال این نهاد از دولت و پیوند محکم آن با جامعه دارد، یکی از مهمترین دلایل عدم پذیرش نهادهای دینی دولتی از سوی روحانیان وقت بوده است. افزون بر موارد یادشده، باید به این نکته نیز اشاره کرد که در ذیل مؤسسه وعظ و خطابه، دولت میکوشید به اقداماتی همچون اعزام روحانیان به خدمت نظاموظیفه، محدود و دولتی کردن محاکم شرع، محروم کردن علما از احراز مقام قانونی در سال ۱۳۱۵، برگزاری امتحان از سوی دولت برای صدور جواز مدارس مذهبی و پوشیدن لباس روحانیت دست بزند. این اقدامات رضاشاه بیش از «اصلاحات» دیگر، علما را به معارضه فرامیخواند و آنها را آشکارا مقابل شاه قرار میداد. با این همه مجموعه این تدابیر برای آموزش وعاظ با ناکامی مواجه شد. بنابر اسناد، در ابتدای کار که تمام همّ و غمّ دولتمردان، بر شرکت هرچه بیشتر و گستردهتر روحانیت در مؤسسه وعظ و خطابه قرار گرفته بود، تعداد افراد شرکتکننده آنقدر کم بود که مجبور شدند ملاک سنی را از ۳۵ سال به ۴۵ سال برسانند، اما این تدبیر نیز مؤثر واقع نشد و برنامهریزان آن به این نتیجه رسیدند که وجود مؤسسه برای این تعداد اندک بیهوده است و ناگزیر در سال ۱۳۱۷ ش. تصمیم به انحلال آن گرفتند. فرجامِ کار مؤسسه وعظ و خطابه مانند بسیاری دیگر از طرحهای مدرنسازی رضاشاه که با زیستبوم فرهنگی و اجتماعی ایران همخوانی نداشت، بیانگر این امر است که رضاخان با دستاندازی به پایگاه مذهبی و ایجاد نهادهای مذهبی دولتی مانند این مؤسسه در عمل نتوانست موفقیتی بهدست آورد و به دنبال آن دولت مجبور شد در سال ۱۳۱۷ «سازمان پرورش افکار» را به جای آن تأسیس کند....»