نخست وزیرانِ پس از شهریور ۲۰، وابستگان به سیاست انگلستان
ملت ایران از دوره مشروطه بدین سو، در آغاز یا انجام هر رویداد تاریخی، دولت انگلستان را در قامت فاتح وقایع دیده بود! هم از این روی سیاستمداران آنان نیز میدانستند که اگر در جستوجوی توفیقی هستند، نخست باید نسبتی مثبت با سیاستهای این کشور در ایران به هم بزنند. این واقعیت باعث شد تا در بازه سیاسی شهریور ۱۳۲۰ تا مرداد ۱۳۳۲ و جز در موارد استثناء، نخست وزیران کشورمان از وابستگان به سیاست انگلیس باشند. این حقیقتی است که مورد اذعان حسین فردوست قرار دارد:
«به طور اجمال باید بگویم که در دوره اول [قبل از کودتای ۲۸ مرداد]، افرادی که به صدارت میرسیدند، وابستگان به انگلیس بودند. محمدعلی فروغی فراماسون و مغز متفکر فراماسونری بود. پس از فروغی، علی سهیلی نخستوزیر شد که دستپرورده انگلیسیها بود... احمد قوام، هم به سیاست انگلیس و هم به سیاست امریکا وابسته بود... عبدالحسین هژیر دستپرورده و فرد مورد اعتماد انگلیسیها بود که از جوانی مشاغل مهم داشت... علی منصور از مأموران انگلیس بود. پسرش حسنعلی منصور مانند پدر پرورش یافته انگلیسیها بود، ولی از آن گروه بود که به امریکاییها وصل شدند... شریفامامی در دورههایی به صدارت رسید که نقش او هم مورد تمایل انگلیس و هم امریکا بود و با هر دو سیاست، روابط حسنه داشت....»
استبداد، بیبرنامگی و دفع الوقت، خصال مشترک زمامداران دوره پهلوی دوم
علاوه بر وابستگی به انگلستان، زمامداران ایرانی در دوره پهلوی دوم و به ویژه پیش از کودتای مرداد ۳۲، در خصال دیگری نیز اشتراک داشتند که بازخوانی آنها، پیش از پرداختن به کارنامه احمد قوام مفید مینماید، چه اینکه نامبرده نیز در این ویژگیها، کم و بیش به دیگر نخست وزیران شباهت میبرد. ابوالحسن عمیدی نوری فعال و ناظر سیاسی دوره پهلویها، در این فقره آورده است:
«به طور کلی استنباط خودم بر این است که زمامداران کشور ما، اولاً: کمتر اعتقاد به داشتن هدف روشن و مسلک سیاسی در دوره زمامداری داشتند، بلکه مادام خانهنشین یا دور از سیاست روز، چنان از اصول و قانون و دموکراسی حرف میزدند که روح آدم پرواز مینمود و امیدوار میشد که اگر آنها زمامدار شدند، همه چیز درست میشود. اما همین که بر مسند صدارت مینشستند، آن افکار را فراموش نموده و... [به]سرنیزه و زور متکی گردیده، تجاوز به حقوق عمومی و خصوصی میکردند. ثانیاً: زمامداران ما بدون داشتن نقشه واقعی و عملی در زمامداری به منظور اصلاحات حقیقی در کشور، روی امکانات روز، روی کار آمدهاند و اغلب نیز، بیمقدمه و ناکام از کار طرد شدند. آنها اغلب فقط به فکر گذراندن روز بودند، بدون اینکه در مقدرات کشور اثری از خود باقی بگذارند. معهذا بعضیها از خود آثاری باقی گذاشتند، مثل مرحوم قوام که بازی ماهرانهای در روابط ایران و شوروی به نفع ایران نمود که گرچه خود را نزد زمامداران شوروی بدقول و عهدشکن نشان داد، ولی از نظر علاقه به استقلال ایران این فداکاری را نمود، چنانکه ایران که در لب پرتگاه تجزیه آذربایجان و حتی ایالات شمالی ایران... [در حال]رفتن پشت پرده آهنین قرار گرفته بودند، با استفاده از موقعیت روز و سیاست جهانی، از خطر رها گردید و قوام نیز خانهنشین شد یا مرحوم دکتر مصدق که در کار نفت ایران با اینکه انتظار میرفت به استخراج و فروش نفت پرداخته باشد و نفت را به جهان صنعتی جریان دهد، با رویه منفی خود امر نفت را در... [موقعیت]اجمال گذارده وضع اقتصادی و اجتماعی را به مرحلهای رسانیده بود که خطر کمونیزم ما را تهدید مینمود....»
یارگیریهای سیاسی قوام در داخل و خارج، پس از سقوط رضاخان
پس از اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰ و خلع رضاخان از سلطنت، فضای سیاسی کشور پس از استبدادی ۲۰ ساله باز شد. این دوره، سیاست ورزی از جنسی متفاوت را میطلبید و چهرههایی که بتوانند متناسب با آن، به ایفای نقش بپردازند. احمد قوام با درک این واقعیت، به یارگیری در داخل و خارج پرداخت. عناصری که در بزنگاههای مهم تاریخی، به کمک وی آمدند و در عداد تیم وی محسوب میشدند. رضا سرحدی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، موضوع را اینگونه تحلیل کرده است:
«احمد قوام، از جمله سیاستمداران بنام دوران معاصر بهشمار میآید. موفقیت قوام در عرصه سیاسی را میتوان حاصل جمع دو ویژگی وی، یعنی توانایی فردی و حلقه دوستانی دانست که برای خود ایجاد میکرد. دوستانی که در اطراف وی گرد آمده بودند، از برادر تا اشرف پهلوی و در خارج نیز برخی از مستشاران و سُفرا را شامل میشد. قوام همواره تلاش میکرد در کنار تواناییهای فردی، از روابط دوستانه در راستای تحقق بخشیدن به سیاستهای خود بهره ببرد. او پس از رسیدن به سمت نخستوزیری در سال، ۱۳۲۴ با دو بحران اساسی روبهرو بود که هر دوی آنها، با سیاست شوروی ارتباط داشت: بحران اول قضیه خروج متفقین و تخلیه ایران و دومین مسئله، بحران آذربایجان و قصد خودمختاری آفرینندگان آن بود. قوام به دلیل انعطاف و تساهلی که در تعأمل با گروههای تعیینکننده در کشور داشت، از حمایتی تمام برخوردار بود. تمام گروهها و دستههای صاحب منافع، حضور قوام را راهی برای رسیدن به خواستههایشان میدانستند. قوام مانند نخستوزیران پیشین، بر سر مشکل و بحران چوب نمیزد که موجب شدت آن شود، بلکه مشکل را با نوازش رام میکرد! قوام در تعأمل با نیروهای خارجی نیز، موفق عمل میکرد. وی بیآنکه حامیان امریکایی خود را آزرده سازد، موفق شده بود تا حسن نظر و پشتیبانی فزآینده شورویها و حزب توده را جلب کند. از دیگر ویژگیهای قوام، برقراری موازنه مثبت در سیاست خارجیاش بود، اما در این موازنه سعی داشت تا حتیالامکان، نفوذ شوروی و انگلیس را به حداقل برساند و از نیروی سومی بهره بگیرد. از اینرو در جستوجوی قدرت سوم، بهتدریج متوجه امریکا شد....»
کشتیبان را سیاستی غلط آمد!
احمد قوام پنجمین دوره از صدارت خویش را، با تصوری ناصواب و غیر واقعی آغاز کرد. او گمان میبرد که مردم ایران، همچنان او را ناجی آذربایجان و در نگاهی کلیتر، حل کننده بحرانها میدانند. «جناب اشرف» پیشبینی نمیکرد که ملتی به پاخاسته را نمیتوان با تندخویی و اشتلم بر جای خود نشاند و طومار ملی شدن نفت ایران را در هم پیچید. تهدیدات قوام، به ضد خود تبدیل گشت و نهضتی بزرگ آفرید که به سقوط او منتهی شد. محمدمهدی عبدخدایی دبیرکل کنونی فدائیان اسلام، در این باره میگوید:
«در بهوجود آمدن واقعه ۳۰ تیر، جریانات مختلفی سهیم هستند، مثل عدم آگاهی شاه از قدرت جبهه ملی و آیتالله کاشانی در میان مردم و عدم فهم احمد قوام نسبت به شرایط زمانی. در آن دوران دکتر مصدق، چون میخواهد دولت را ترمیم کند، پیش محمدرضا پهلوی میرود و میگوید: من میخواهم وزارت دفاع (جنگ) در اختیار خودم باشد، اما شاه در جواب دکتر مصدق میگوید: تعیین وزیر دفاع از اختیارات فرمانده کل قوا، یعنی شاه است. دکتر مصدق هم به محمدرضا پهلوی میگوید: در صورتی که من وزیر دفاع نباشم، از خدمت معذورم... و استعفا میدهد. محمدرضا پهلوی هم، فوراً استعفای دکتر مصدق را میپذیرد و فرمان نخستوزیری احمد قوام را صادر میکند. قوام هم، چون آدم خودخواه و متفرعنی بود، همچنان فکر میکرد همان قهرمان سال ۱۳۲۶ است که توانسته پیشهوری را از ایران بیرون کند! لذا پس از آنکه به نخستوزیری میرسد، اعلامیه مخوفی میدهد که رضا سجادی گوینده رادیو، آن اعلامیه را با حرارت خاصی میخواند، با این تیتر که: کشتیبان را سیاستی دگر آمد!... قوام در آن اعلامیه میگوید: (قریب به مضمون) من دادگاه انقلابی تشکیل میدهم و اجازه نمیدهم روحانیون در سیاست دخالت کنند!...، اما آیتالله کاشانی وقتی فرمان تعطیلی بازار را میدهد، همه تهران و بلکه همه شهرستانها تعطیل میشوند! لذا با تعطیلی بازار تهران و اغلب شهرستانها، جریان ۳۰ تیر به وجود میآید و شاه، چون در آن روزها قدرت تصمیمگیری نداشت، ساعت یک بعداز ظهر، قوامالسلطنه را میخواهد و از او درخواست میکند که استعفا دهد و فرمان نخستوزیری دکتر مصدق را صادر میکند! لذا دکتر مصدق ــ که از نظر سیاسی پیروز شده ــ وزیر دفاع و دوباره نخستوزیر میشود....»
اعلامیهای که خشم یک ملت را برانگیخت!
اعلامیه ۲۶ تیرماه ۱۳۳۱ احمد قوام، بر اساس توهم پیش گفته به نگارش در آمد، هم از اینروی خشم ملت ایران را برانگیخت! آنان با رهبری قاطع زنده یاد آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی، به میدان آمدند و سرانجام در قیام تاریخی ۳۰ تیر ۱۳۳۱، قوام را از مصدر صدارت راندند. ارزیابی مرحوم عبدالعلی ادیب برومند از اعضای سابق جبهه ملی از رفتار قوام، به شرح ذیل است:
«شاه از این استعفا (استعفای دکتر مصدق) بدش نیامد. در آن موقع دو نفر کاندید نخستوزیری بودند احمد قوام و سید ضیاءالدین طباطبایی. شاه از مجلس رأی تمایل خواست و از ۴۲ نفر نماینده حاضر در جلسه، ۴۰ نفرشان به قوام رأی دادند. شاه هم عنوان جناب اشرف را - که چندی قبل با توهین از قوام گرفته بود- به او پس داد و او را مأمور تشکیل کابینه جدید کرد. قوام از همان ابتدا، قدرتطلب و مستکبر بود و خیلی دوست داشت او را به عنوان صدر اعظم بشناسند. به همین دلیل در ۲۶ تیر، اعلامیه شدیداللحنی را با عنوان رئیسالوزراء قوامالسلطنه منتشر کرد که در آن، چنان تهدیدهای نفرتانگیز و اخطارهای هشدار دهندهای به مخالفانش مطرح نمود که خشم همگان را برانگیخت. بعد هم دستور داد، این اعلامیه را چندین بار از رادیو بخوانند و در روزنامههای مختلف چاپ کنند. نتیجه اینکه آیتالله کاشانی وارد میدان شد و خشم ملت را ـ که به مخالفت با قوام و طرفداری از مصدق سراسر ایران را در برگرفته بود ــ مدیریت و بهسرعت مقدمات سقوط قوام و روی کار آمدن مصدق را فراهم کرد. نمایندگان جبهه ملی و طرفداران آنها در مجلس هم، وارد میدان شدند. آیتالله کاشانی در اعلامیهای تاریخی قوای نظامی و مردم و اصناف را، به مخالفت با قوام و هواداری از مصدق فراخواند....»
آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی، در واپسین مواجهه با احمد قوام
براساس شواهد تاریخی، آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی از دیرباز به قوام خوشبین نبود. آنگلوفیل، مستبد و قبیلهگرا بودن، ویژگیهایی بود که آیتالله از این رجل سیاسی و در ادوار گوناگون سراغ داشت. هم از اینروی پس از انتخاب وی توسط دربار و مجلس، قاطعانه مخالفت خویش را با وی کلید زد. این مواجهه سرنوشتساز، با فراز و فرودهایی همراه بود که زنده یاد حجتالاسلام والمسلمین روحالله حسینیان در اثر «بازخوانى نهضت ملى ایران»، بدانها اشارت برده است:
«قوام که بزرگترین مانع موفقیت خود را آیتاللّه کاشانى مىدانست، ابتدا از در مسالمت وارد شد. او على امینى را با پیامى نزد آیتاللّه فرستاد و دکتر محمود شروین که در آن جلسه حضور داشته است، این ملاقات را چنین روایت مىکند: آقاى قوام گفتند که، چون من نخستوزیر خواهم شد، آیتاللّه نظر خود را درباره کابینه اظهار نمایند. آیتاللّه کاشانى با تبسمى که غالباً در چهرهاش نمایان بود گفت: بىسواد! به قوام بگو تا دکتر مصدق هست، هیچ کس نمىتواند نخستوزیر شود. هر چه دکتر امینى به اصطلاح چانه زد، به جایى نرسید. دکتر على امینى مأیوسانه و دست خالى بیرون رفت... قوام مجدداً ارسنجانى را براى سازش نزد آیتاللّه فرستاد. بنابر نامهاى که از آیتاللّه در دست است، به شرط سکوت، قوام انتخابات شش وزیرش را در اختیار آیتاللّه قرار مىداد، اما آیتاللّه که مبارزه براى قطع دست انگلستان را بر همه چیز مقدم مىدانست، جواب دندانشکنى به قوام داد. پس از ناامیدى قوام، شاه دست به کار شد و علاء وزیر دربار را، خدمت آیتاللّه فرستاد تا نخستوزیرى قوام را بپذیرد. آیتاللّه در پاسخ گفت: به عرض اعلیحضرت برسانید اگر در بازگشت دولت دکتر مصدق تا فردا اقدام نفرمایند، دهانه تیز انقلاب را با جلودارى شخص خودم، متوجه دربار خواهم کرد!... با مأیوس شدن دربار، قوام و منابع قدرت تصمیم گرفتند تا با جستوجوى راهى دیگر، مانع اصلى را از سر راه بردارند. ارسنجانى، مشاور قوام، در خاطرات روز بیستونهم تیر ماه خود مىنویسد که قوام گفت: دستور دادم سیدابوالقاسم کاشانى را به شهربانى، توقیف کند و حتى وقتى دیدم کوپال (رئیس شهربانى) دست به دست مىکند، دستور کتبى دادم و امروز او را توقیف خواهند کرد و شما خواهید دید که چه تأثیرى در اوضاع مىکند... از اینرو با رایزنىهاى فراوان تصمیم گرفتند تا در ساعت ۴ بعداز ظهر روز بیستونهم تیر ماه، آیتاللّه را دستگیر نمایند. قوام در ارزیابى نقش آیتاللّه کاشانى، راه را درست رفته بود، اما در ارزیابى قدرت آیتاللّه، راه خطا در پیش گرفته بود. قوام در ارزیابى خود، نه مصدق را مانع اصلى و نه جبهه ملى را غیر قابل کنترل مىدانست. جبهه ملى نشان داد که در حساسترین زمانها، حاضر به مصالحه است. در شب سىام تیر ماه، سرلشگر علوى با وکلاى جبهه ملى مذاکره کرد و آنها پذیرفتند، تا اعلامیهاى صادر کنند که فردا مردم را به آرامش دعوت و به جاى تظاهرات، اعتصاب نمایند! متأسفانه این اعلامیه صادر گردید و چند بار از رادیو قرائت شد. مصدق هم معلوم بود که احمدآباد، یعنی جایگاه امن همیشگى را انتخاب خواهد کرد، اما آیتاللّه کاشانى فردى نبود که در مقابل دشمن به این سادگى تسلیم شود، لذا قوام در اعلامیه شدیداللحنى که در روز بیستوهفتم تیرماه صادر کرد، ضمن انتقاد از مصدق، به خاطر نوعى بىتدبیرى او را ستود و وى را دنبال روى خود خواند، اما نوک پیکان حملات خود را به سوى آیتاللّه کاشانى نشانه رفت....»
استعفایی از سر استیصال و دیگر سکوت!
احمد قوام هنگامی متوجه داوری غلط خود در باره جامعه شد که اندکی دیر شده بود! مردم در ۳۰ تیر ۱۳۳۱، با تمام وجود به خیابانها آمده و بازگشت مصدق را میخواستند. تنها راه پیش راه او، تنها کنارهگیری بود و سکوت، تا سه سال بعد مرگ را تجربه کند! همان چیزی که در مقال مندرج بر تارنمای پژوهشگاه تاریخ معاصر ایران، بسط داده شده است:
«شاه قوام را با همان لقب پرطمطراق جناب اشرف، در انتصاب به نخستوزیری خطاب قرار داد. قوام این بار برخلاف دوران نخستوزیریهای سابق خود، کاملاً تحت حمایت سفارت بریتانیا در تهران بود، زیرا او بنا بر اسناد و شواهد به انگلیسیها تعهد داده بود که با مشت آهنین حکومت کند، بنبست نفتی را حل نماید، کاشانی یا هر سیاستمداری را که در مسیرش قرار بگیرد، دستگیر کند و در این راه مصونیت پارلمانی را هم نادیده انگارد. قوام به محض انتصاب، در اقدامی هماهنگ با منافع انگلیس و توافقهای پنهانی انجامشده با آنان، اعلامیهای کوبنده صادر کرد که طی آن تغییر بنیادین شیوهها را اعلام و برای مخالفان، پیامدهای خشنی را پیشبینی نمود. این کار قوام، نقطه ضعف اساسی او در پایان حیات طولانی سیاسیاش بود، زیرا او قدرت مردمی را که سالها در انتظار کوتاه شدن دست استعمار از صنعت نفت ایران بودند، به درستی ارزیابی نکرد. از فردای انتصاب قوام، اوضاع تهران و شهرهای بزرگی چون: آبادان، کرمانشاه، اهواز، اصفهان، قم و قزوین متشنج شد و دامنه این تشنج، هر روز گستردهتر گشت. البته در عصر روز بیستونهم تیرماه، قوام متوجه اشتباه خود شد و پیش از آنکه بتواند به وعدههای خود به انگلیس عمل کند، برای جلوگیری از وخامت بیشتر اوضاع و همچنین بر اثر فشارهای شاه به او، به دلیل ترس از خارج شدن کنترل شرایط از دستش، استعفا کرد. بدین ترتیب با همه بنبستهای مسئله نفت و سایر مشکلات داخلی سال، مردم ملی شدن نفت ایران را از چنگال استعمار انگلیس خارج نمود و نشان دادند که ملتهای ضعیف هم میتوانند در برابر ابرقدرتها، بر سر حقوقشان مقاومت کنند. این همان خودباوری و وطندوستی بود که قوام آن را فدای مصلحت شخصی خود کرد....»