اثری که هماینک در معرفی آن سخن میرود، خاطرات زندهیاد آیتالله سیدحسین بدلاء قمی را در بردارد. این خاطرات توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی اخذ و منتشر شده است. تارنمای ناشر در اشارتی کوتاه، در باب مختصات این یادمانهای منحصربهفرد، چنین آورده است: «یکی از منابع مهم در مطالعه تاریخ، خاطرات کسانی است که در شکلگیری حوادث نقش داشته یا از نزدیک شاهد آن بودهاند و با توجه به رسالت مرکز اسناد انقلاب اسلامی در تدوین دقیق و علمی تاریخ انقلاب اسلامی، یکی از محورهای مهم فعالیت آن جمعآوری، تدوین و انتشار خاطرات بوده است. این کتاب از چند جهت منحصربهفرد میباشد. اول: اینکه گوینده خاطرات در عمر طولانی خود شاهد پنج دوره سیاسی و حکومتی از احمدشاه قاجار تا جمهوری اسلامی بوده است. دوم: اینکه این خاطرات برخلاف بعضی خاطرات دیگر، به منزله دفاع از نظریات و عملکرد شخصی نیست، بلکه بیان وقایعی تاریخی با اتکا بر مشاهدات شخصی میباشد. صداقت و صمیمیت گوینده خاطرات، علاوه بر اینکه خاطرات را از اعتبار خاصی برخوردار کرده، جذابیت زیادی هم به کتاب بخشیده است که خواننده از آن لذت خواهد برد....»
آیتالله بدلاء در بخشی از خاطرات خویش، در باب روزهای کشف حجاب رضاخانی در شهرهای تهران و قم، به نکات ذیل اشارت برده است: «یکی از اقدامات ضد دینی رضاخان، کشف حجاب بود. برای اینکه رضاخان وانمود کند که این اقدام آنقدرها هم مورد تنفر علما نیست، دست به حیله خاصی زد. وی برخی افراد را به لباس روحانیت درآورد و در برخی مجالس که در تأیید کشف حجاب در آن سخن میرفت، شرکت داد. در این میان علمای اصیل و واقعی، در این مراسم شرکت نکردند و از این حرکت رضاخان که موجب هتک حرمت نوامیس مسلمین میشد، اعلام برائت میکردند یا خون دل میخوردند. حتی مرحوم امام جمعه هم که نسبتی با دستگاه سلطنت قاجار داشت و روحانی درباری محسوب میشد از شرکت در مراسم مزبور خودداری کرده بود. به خاطر دارم که در محافل تهران، به خاطر عدم حضور امام جمعه - که به معنای عدم تأیید اقدام رضاخان بود- از ایشان تجلیل شد و حرکت او مورد ستایش قرار گرفت. در مجالسی که در قم هم به حمایت از کشف حجاب برپا کردند، احدی از علما حضور نیافت و حتی برنامهگردانان نتوانستند روحانینمایی را برای این منظور بیابند. چراکه خوف آن میرفت که برخی جوانان، روحانی دروغین را ترور کنند، یا مورد ضرب و جرح قرار دهند. در عوض مأموران رضاخان، با شدت و حدت از حجاب زنان جلوگیری میکردند. خاطرم است که در حسینآباد قم - که ما در آنجا زندگی میکردیم- یک بار مراسمی داشتیم که قرار بود خانوادهها و اقوام ما که از محترمین و بزرگان شهر بودند، در آن شرکت کنند. چندتن از خانمها که به همراه مردان قصد داشتند شبانه وارد منزل ما شوند، وقتی به نزدیکی حسینآباد رسیدند، قبل از اینکه به کوچه عربستان بپیچند، به ناگاه گرفتار یک پاسبان شبگرد میشوند. این پاسبان به زنان حمله میکند و روسری آنها را از سرشان میکشد و بعضی از آنها را پاره میکند و بقیه را در نزد خود نگه میدارد!....»