همۀ بزرگسالان روزی نوجوان بودهاند و مطالعات نشان داده اگر از افراد بخواهید به گذشتهشان نگاهی بیندازند، بسیاری از آنها خاطرات و حوادث ۱۰ تا ۲۵ سالگیشان را به یاد میآورند (این پدیده را برآمدگی خاطره مینامند). با این حال، ذهن نوجوانان به نظر بزرگسالان چیزی عجیب و رازآمیز است. وقتی والدین خشمگین میشوند ممکن است فکر کنند مغز نوجوانانشان ایراد دارد که طبق کتابهای جدید راجع به نوجوانی، واقعاً هم دارد!
فرانسیس جنسن، نویسنده و عصبشناس، خودش مادر است. او در کتاب «مغز نوجوان: راهنمای نجاتبخش یک عصبشناس برای تربیت نوجوانان و جوانان» که با همکاری امی الیس نوت نوشته است، راهنمای والدگریای را همراه با آخرین مطالعات امآرآی عرضه کرده است. به گفتۀ او نوجوانان دچار نقص مغزی هستند، چیزی شبیه نقص شمعهای ماشین.
او مینویسد «ما بزرگسالان متمدن و باهوش حقیقتاً باید قدردان قسمتهای پیشانی و پیشپیشانی قشر مغز باشیم». اما «در نوجوانان، لوب پیشانی بهطور کامل به تمام سیلندرها جرقهزنی نمیکند»، بنابر این «ما نباید از داستانهای هرروزهای که دربارۀ خبطهای غمانگیزشان میشنویم و میخوانیم حیرت کنیم.»
لوبهای پیشانی محل چیزهایی هستند که گاه کارکرد اجرایی مغز نامیده میشوند. آنها مسئول برنامهریزی، خودآگاهی و قضاوت هستند. در حالت مطلوب، وظیفۀ آنها کنترل تکانههایی است که ریشه در بخشهای دیگر مغز دارد. جنسن اشاره میکند که در ایام نوجوانی مغز هنوز مشغول ایجاد پیوندهایی میان بخشهای مختلف خود است. این فرآیند مستلزم افزودن میلین به دور آکسونهاست که تکانههای الکتریکی را هدایت میکند (میلین اکسون را عایق میکند و رفتوآمد سریعتر تکانهها را تسهیل میکند). از قرار معلوم، این پیوندها ابتدا در پشت مغز شکل میگیرند و لوبهای پیشانی یکی از آخرین مناطقی هستند که به هم متصل میشوند. لوبهای پیشانی تا زمانی که افراد به دهۀ سوم یا حتی چهارم زندگیشان نرسند کاملاً میلیندار نمیشوند. اینجاست که والدین وارد عمل میشوند. جنسن مینویسد «شما باید لوبهای پیشانی نوجوانتان باشید، تا زمانی که مغزهایشان کاملاً سیمکشی شود». ظاهراً منظورش این است که در بیشتر اوقات تحکم داشته باشید.
لارنس اشتاینبرگ، استاد روانشناسی دانشگاه تمپل مثل جنسن معتقد است که مغز نوجوانان با مغز من و شما متفاوت است. اما آنجایی که جنسن مشکل را فقدان اتصال لوبهای پیشانی میداند، اشتاینبرگ مسئله را در هستۀ آکومبنس متورم میبیند. سناریوی پیشرو را مجسم کنید، یک بعدازظهر، شما در دفترتان نشستهاید و گلولهای پنبهای را داخل بینیتان فرو کردهاید (با توجه به اهداف کنونی مهم نیست دلیلش را بدانید). شخصی در دفترتان به تازگی یک سینی کلوچۀ شکلاتی پخته است. عطرش هوا را پر کرده است، اما، چون بینی شما پُر است، نمیفهمید و به کارتان ادامه میدهید. ناگهان عطسه میکنید و پنبه از جای خود خارج میشود. حالا بویش به مشام میرسد، تاختی بالای سرش میروید تا یک کلوچه را با ولع ببلعید و بعد یکی دیگر را. طبق نظر اشتاینبرگ، بزرگسالان در بینی تمثیلیشان گلولههایی پنبهای فرو کردهاند. برخلاف آنها، نوجوانها طوری طراحی شدهاند که لذایذ را از صد قدمی استشمام میکنند. در خلال کودکی، هستۀ آکومبنس، که گاه «مرکز لذت» نامیده میشود، رشد میکند و در مغز نوجوان به بزرگترین اندازهاش میرسد. سپس کوچک و کوچکتر میشود. این گسترش مرکز لذت هماهنگ با دیگر تغییرات رشد قوای حسی اتفاق میافتد. وقتی کودکان به سن بلوغ میرسند، مغز آنها گیرندههای دوپامین بیشتری تولید میکند. دوپامین، که ناقل عصبی است، چند نقش در سیستم عصبی انسان ایفا میکند، که جذابترین آنها پیامرسانی لذت است.
اشتاینبرگ میگوید «هرگز از هیچ چیزی به آن اندازهای که در دورۀ نوجوانی خوشایندتان بود احساس لذت نخواهید کرد» و همین امر بهنوبۀ خود توضیح میدهد که چرا نوجوانان کارهای بسیار احمقانهای انجام میدهند. دلیلش این نیست که آنها در سنجش خطر نسبت به بزرگسالان ناپختهتر هستند، بلکه دقیقاً به این دلیل است که پاداشهای بالقوه برای آنها بینهایت بزرگتر به نظر میرسند و از نقطهنظر عصبشناختی، حقیقتاً بزرگترند. اشتاینبرگ مینویسد «این تصور کاملاً اشتباه است که نوجوانان، چون اطلاعات و دانش چندانی ندارند تن به ریسک میدهند.»
نوجوانان، قاعدتاً، بسیار سالماند - سالمتر از بچههای کوچکتر هستند. اما نرخ مرگومیرشان بیشتر است. نرخ مرگومیر امریکاییهای ۱۵ تا ۱۹ ساله تقریباً دوبرابر نرخ مرگومیر آنهایی است که بین یک تا چهار سال سن دارند و سه برابر بیشتر از سنین پنج تا ۱۴ سال است. امروزه علت عمدۀ مرگ بین نوجوانان تصادفات است، که بهعنوان «قوس تصادف» شناخته میشود. این وضعیت هنگامی بحرانی میشود که نوجوانان دور هم جمع میشوند. برای مثال، نوجوانی که همراه با نوجوانانی دیگر رانندگی میکند چهار برابر بیشتر از نوجوانی که بهتنهایی رانندگی میکند احتمال تصادف دارد (برخلاف آنها، خطر رانندگی بزرگسالان با مسافر یا بدون آنها ثابت است). این نتیجه اغلب به حواسپرتی یا تأثیر همسالان نسبت داده میشود. اینطور میگویند که بچهها یکدیگر را تحریک میکنند و سرانجام کارشان به اورژانس میکشد. اما اشتاینبرگ، که انواع آزمایشها را روی نوجوانان انسان و جونده انجام داده است، مشکل را بنیادیتر میبیند. آنچه مهم است صِرف حضور همسالان یا درواقع صِرف تصور آنهاست. بررسیهای تصویربرداری مغز نشانگر این است که تحت نظر بودن از سوی دوستان مراکز پاداش نوجوان را فعال میکند. اشتاینبرگ معتقد است که این امر آنها را وامیدارد بهدنبال پاداشهای بیشتر باشند.
حتی خشونت نیز از نگاه عصبشناختی به گونهای دیگر نگریسته میشود. نرخ جرائم در حدود ۱۳ سالگی شیب تندی میگیرد، در ۱۸ سالگی به اوج خود میرسد و بعد دوباره کم میشود. اشتاینبرگ و جنسن هر دو اثبات میکنند که خشونت نیز تابعی از ضعف لوبهای پیشانی و بیشحساسی مراکز لذت است. هر دو مخالف مجازاتهای سنگین علیه مجرمان جواناند. او و همکارانش تصریح کردند که «رفتار مجرمانۀ نوجوان در اکثر مواقع از آزمودن رفتار پرخطر حاصل میشود، نه از نقصان اخلاقی ریشهدار که نمایانگر شخصیت بد است».