استاد، پی جوی سیاست از دوره جوانی
استاد شهید آیتالله مرتضی مطهری با آنکه بعدها بیشتر به تعلق به ساحت فرهنگ و مسائل مربوط بدان شناخته میشد، اما از دوران جوانی مسائل سیاسی کشور را رصد میکرد و درباره آن تحلیل داشت. اشاره به این مهم از آن جنبه در خور اهمیت مینماید که عدهای تلاش کردهاند از وی چهرهای صرفاً علمی و غیرسیاسی ارائه دهند. نویسنده اثر شهید مطهری در حدیث دیگران (تاریخ شفاهی زندگی و مبارزات آیتالله شهید مرتضی مطهری)، در این موضوع آورده است:
«فضای سیاسی پس از شهریور ۱۳۲۰ و نهضتی که در جهتِ مبارزه با استبداد و استعمار در این دوره آغاز شد، طیفهای گوناگون اجتماع ایران را وارد عرصهی سیاسی کرد. نهضت ملیشدن صنعت نفت حادثهای بود که هیچ ایرانی حساس به سرنوشت کشور نمیتوانست نسبت به آن بیتفاوت بماند. استاد شهید مرتضی مطهری روحانی جوان آن سالها، برخلاف جوّی که در حوزه علمیه قم مبنی بر سیاستگریزی وجود داشت، پیگیر و علاقهمند به نهضت ملی بود. آیتالله محمد واعظزاده خراسانی، دوست دیرین وی، آن روزگار را چنین روایت میکند: افکار سیاسی او از سالهای ۱۳۲۵ به بعد - که تب آزادیخواهی در ایران بالا میرفت- اوج میگرفت. به طوری که در دوران حکومت دکتر مصدق و پیش از آن - که واپسین سالهای اقامت او در قم بود- مستقیماً با تحولات سیاسی همگام بود. بهویژه تا آن هنگام که مرحوم آیتالله کاشانی و عالمانی از آن قبیل و فدائیان اسلام در قم و تهران در سیاست وقت مقام و نقشی داشتند، امید افرادی مانند مطهری آن بود که آن جنبش، به یک نوع حکومت اسلامی تمامعیار بینجامد. با اینکه با کنار رفتن آن گروه، حکومت مصدق رنگ ملی صرف به خود گرفت، اما، چون مقداری از آرمانهای اسلامی مانند آزادی و استقلال را تأمین میکرد، بازهم هواخواه آن بود، ولی کتمان نمیکرد که آنچه میگذرد تمام آرزوی او نیست. در این دوران بخش عمدهای از وقت و فکر او، مصروف تحولات سیاسی بود. سخنرانیها، اعلامیهها و روزنامهها را دنبال میکرد. به سرمقالههای باختر امروز که دکتر فاطمی وزیر امور خارجه وقت آنها را مینوشت، دلبسته بود و با دقت آنها را مطالعه و گاهی با دوستانش درباره آنها بحث میکرد. در آن روزها به نظر میرسید که جان تازهای گرفته است، با اینکه از لحاظ امور زندگی بسیار عقب مانده و حتی متأهل هم نشده بود، بیتوجه به همه این امور، حوادث سیاسی را پیگیری میکرد...».
استاد و نگاه معرفت اندیش به آوردههای دکتر شریعتی
استاد بهرغم آنکه به استفاده از اندیشمندان غیر روحانی برای تبلیغ معارف اسلامی اعتقاد داشت و هم او بود که دکتر علی شریعتی و همگنان او را برای سخنرانی به حسینیه ارشاد دعوت نمود، اما با دقت مراقب آوردهها و تولیدات فکری آنان بود. انتقادات جدی او به چهرههایی چون: مهدی بازرگان، علی شریعتی و چهرههایی که از آنان به عنوان روشنفکر دینی یاد میشد، از همین امر نشئت میگرفت. او هرگز در این فقره به اهمال و سازش روی نیاورد و با جدیت، بر مواضع خود پافشاری کرد، چنانکه علی اکبر معینفر از اعضای نهضت آزادی، در گفت و شنود با مرکز اسناد انقلاب اسلامی میگوید:
«مرحوم شریعتی زبان جوانها را به خوبی میدانست. جوانها هم که از سیاست سرخورده بودند و الان لازم بود که یک فکرهای جدیدی پیش بیاید، عملاً دور او جمع شدند و حسینیه ارشاد واقعاً یک مرکزی شد برای حتی کسانی که مبارزات سیاسی داشتند، در حقیقت پاتوقی برای آنها بود که میتوانستند برای کارهای سیاسی خودشان، یارگیری کنند. صحبتهای مطرح شده در آن هم، به هر حال یک کمی جنبه سیاسی ضمنی پیدا میکرد و همین مطالب همه را جمع کرد، روابط شان با هم خوب بود و آقای مطهری هم بسیار به این جمع علاقه داشت. مرحوم مطهری به علت ارتباط نزدیکی که با [امام]خمینی داشت، اصلاً پل ارتباطی خوبی بین روحانیت و روشنفکران بود. سخنرانیهایی که میکرد و خیلی سخنرانیهای دیگر، بالنسبه به اوضاع روز برمیخورد. به هر علت بعد از گذشت چندی، مرحوم مطهری نسبت به صحبتهای آقای شریعتی ایراداتی داشت. اختلاف هم روی بعضی از نظریات است که مثلاً مرحوم شریعتی بیان میکرد، یا احتمالاً مثلاً این بیان را میکرد که یک رسوبات مارکسیستی در بعضی نکات میبیند. شریعتی هم، همیشه هم فی البداهه صحبت میکرد. خیلی قوی صحبت میکرد. این به مذاق کسانی که میخواستند مبارزه کنند، خیلی خوش میآمد. مجاهدین در دهه ۵۰ بیشتر از صحبتهای مرحوم شریعتی الهام میگرفتند و برای آنها جذابیت داشت. به هرحال آرام آرام، یک اختلافات این چنینی پیش آمد. حتی [استاد]مطهری، با مهندس بازرگان هم مینشست صحبت میکرد و خوب مشترکاً هم ایراداتی به شریعتی داشتند. معتقد بودند که باید صحبتهای کلی که او میکند، یک مقداری تنقیح و پالوده بشود و یک وقتی نگرانی این را داشتند که مبادا از نظر فکری مشکلاتی ایجاد کند. دغدغه آقای مطهری هم، در این جور موارد شدید بود. به عنوان یک ایدئولوگ، خوب وقتی که میآمد بررسی میکرد، یک اعتقادات خاصی داشت. مثلاً مرحوم مطهری، هیچ وقت حاضر نبود این لغت خدا و خلق را بگوید. در حالی خدا و خلق در صحبتهای امثال شریعتی یا حتی صحبت مرحوم بازرگان و غیره دیده میشد. بازرگان ابایی نداشت از اینکه وقتی حج رفته و برمیگردد، خانه خدا را خانه مردم بگوید، یا شریعتی ابایی از این نداشت که میگفت: هر جا خدا را دیدید، جای آن خلق را بگذارید و هر جا خلق را میبیند، جای آن خدا را بگذارید! خوب مطهری دقیقتر از این حرفها بود و این دیگر جنبههای مته به خشخاش گذاشتن بود. حتی بعد از مرگ شریعتی هم، یک اعلامیه مشترکی را با مهندس بازرگان تهیه کردند که خیلی از جوانها از این بابت رنجیدند. مشترکاً یک نامه مشترکی دادند که کتابهای ایشان باید نقد بشود، بعد چاپ بشود و غیره. خوب حرف هم، حرف غلطی نبود، ولی متأسفانه در این جور موارد، دیگر طرفین یک حالت افراطی را میگیرند و حقیقت گم میشود! یک عدهای آنچنان شیفته و واله و شیدا میشوند که هر چیزی شنیدند وحی منزل تلقی میکنند از طرفین...».
استاد در ۳ جبهه مبارزه با ناکثین، قاسطین و مارقین
مواجهه استاد با انحراف از مدار اندیشه اسلامی، در دهههای ۴۰ و ۵۰ برای وی مظلومیتی ویژه رقم زد. او، اما در این میان، ریشه حملات به خویش را از کانونی قلمداد میکرد که نمادی از دید عمیق و کم بدیل وی بود. مطهری اعتقاد داشت که صهیونیسم بینالملل حامیان اندیشه ناب اسلامی را شناسایی و آنها را ترور شخصیت و در صورت امکان، ترور شخص میکند. امری که نهایتاً درباره خود وی روی داد. زنده یاد آیتالله محمد واعظزاده خراسانی، ماجرا را اینگونه روایت کرده است:
«استاد مطهری در جبهه مبارزه اعتقادی با همه خونسردی و بردباری خود، صریحتر و گویاتر از جبهه سیاسی بود؛ زیرا این یک مبارزه ایدئولوژیکی و مکتبی بود که انقلاب را بنا میکرد. این را خط اصلی و متن برنامه اصلاحی خود میدانست که یکی از نتایج آن، اصلاح سیاسی و اجتماعی است. از اینرو، در این میدان که مبارزه حق با چیزی شبیه به حق بود، از تهمتها باک نداشت و با همان روش حکیمانه خود، مردانه ایستادگی میکرد. اما مسلم است که بسیار رنج میبرد و از کسانی که او را میشناختند و سالها همکار و همنشین او بودند و به ناحق، حقش را نادیده میگرفتند و نقش او را در سازندگی نسل جدید اسلامی، شناخت اسلام راستین نقش بر آب میکردند، شکایت و گله میکرد و خوب میدانست که از کجا ضربه میخورد. او رژیم حاکم و صهیونیسم بینالمللی را دشمنان قسمخورده تجدید فکر اسلامی و محرک اصلی آن اعمال ناروا میدانست که با چند واسطه این طرز فکر نو اسلامی و حامیان و ناشران آن را میکوبیدند. درست به خاطر دارم که در سالهای ۴۷ و ۴۸ آقای مطهری را در مشهد دیدم، در حالی که بسیار افسرده به نظر میرسید و گرد مظلومیت علیگونهای بر چهرهاش نشسته بود و مثل امام (ع) در برابر سه جبهه ناکثین، قاسطین و مارقین قرار گرفته بود. در اثنای درد دل به من فرمود: تو مواظب خود باش و افکار خود را همه جا بازگو نکن! گفتم من که محلی از اعراب ندارم و خارج از صف مبارزه هستم. گفت خیر، چنین نیست، صهیونیسم از این نوع تفکر واهمه دارد، ولو اینکه صاحب آن فکر عجالتاً در خط مبارزه نباشد، هرکس چنین است، او را متهم میکنند که نتواند در اجتماع سربلند کند...».
استاد و بایستههای استفاده از جوانان مسلمان، اما غربگرا
شاید بتوان مانیفست استاد در تعأمل با جریان روشنفکری دینی و جوانان متمایل بدان را در دستخطی یافت که پس از شهادت او نشر یافت. ایشان در این یادداشت، بهرهگیری از این جماعت را به شکل مشروط میپذیرد و در صورت عدم تحقق نظارت عالمان اسلامی بر آنان، زیان استفاده از آنان را سودشان بس فراوان ارزیابی میکند:
«در حال حاضر خوشبختانه طبقهای به وجود آمدهاند که از طرفی در فرهنگ جدید غربی پرورش یافتهاند و از طرف دیگر مطالعات و علایق اسلامی دارند و اسلام را با معیارهای جدید عرضه میدارند و طبعاً مورد استقبال نسل جوان که بالفطره مسلمانند و از طرف دیگر مجذوب معیارهای غربی میباشند، قرار میگیرند. درباره این طبقه که در حال تکثیر و افزایشاند، نظریات افراطی و تفریطی ابراز میشود و مکرر نظر مرا در این موضوع خواستهاند. این بنده لازم میدانم نظر خود را درباره این موضوع، از نظر روابط حسینیه [ارشاد]با این طبقه ابراز دارم، زیرا این طبقه امروز به صورت یک مسئله اجتماعی درآمدهاند. من با استفاده از این طبقه، موافق مشروطم. در گذشته مؤسسه حسینیه ارشاد با پیشنهاد و موافقت اینجانب، از وجود این طبقه استفاده کرده است. این طبقه میتوانند حلقه ارتباط فرهنگ غربی و فرهنگ اسلامی واقع شوند، ولی مشروط به اینکه برنامههایی که به وسیله این طبقه اجرا میشود، تحت نظارت و کنترل دقیق افرادی باشد که در فرهنگ اسلامی پرورش یافتهاند و در علوم اسلامی اعم از تفسیر و فقه و اصول و کلام و فلسفه و ادبیات تخصص یافتهاند و اگر این نظارت دقیق و جدی صورت نگیرد، زیان اینگونه افراد و برنامههایی که اجرا میکنند، از سودش بسی بیشتر است...».
استاد و مواجهه تنها، اما قاطع با چپگرایی دینی
در دوران اوجگیری انقلاب اسلامی، اندیشه چپ خواسته یا ناخواسته، مورد اقبال بسیار مخالفان رژیم گذشته بود. در این میان، اما برخی اسلامگرایان نیز به بازتولید اندیشههای اسلامی با رویکرد چپ گرایانه دست زدند که طبعاً مورد قبول استاد شهید مطهری قرار نداشت. وی اعتقاد داشت که مصلحت سنجیهایی از قبیل ضرورت وحدت مبارزین در مواجهه با رژیم گذشته، نباید باعث سکوت در برابر تولید و عرضه این سنخ انگارهها شود. زنده یاد آیتالله محمدرضا مهدوی کنی، این حساسیت استاد را به ترتیب پیآمده تحلیل کرده است:
«بعضیها در بیاناتشان حرفهایی میزدند که برای منافقین مطلوب بود. حتى آیات قرآن را طوری تفسیر میکردند که خلاف واقع بود. آقای مطهری از اینها خیلی ناراحت بود و میگفت: این سبک تفسیر، تفسیر کمونیستی است، تفسیر ماتریالیستی است، تفسیر تفنگی است، تفنگی نه فقط به معنای تند آن، بلکه اصلاً مطالب را طوری دیگر تفسیر میکردند. به عنوان مثال در قرآن آمده است: والارض وضعها للانام. قرآن میگوید: زمین را برای مردم قرار دادیم. این را به دو طریق میشود تفسیر کرد، یک وقت میگوییم این آیه در مقام بیان یک واقعیت تکوینی است، مثل این آیه که میفرماید: وجعلنا الأرض مهادا، ما زمین را گهواره قرار دادیم. در اینجا خداوند جریان یک امر تکوینی را بیان میکند، یعنی میخواهد بگوید زمین را طوری خلق کردیم که مردم بتوانند از آن استفاده کنند. این آیه در مقام بیان حکم تشریعی نیست، ولی بعضی از همین آقایان قبل از انقلاب و بعد از انقلاب، این آیه را چنین تفسیر میکردند که: مالکیت زمین اشتراکی است، والارض وضعها للانام یعنی زمین مال همه است، بنابراین زمین اصلاً مالک خصوصی ندارد! اینها برگرفته از افکاری بود که کمونیستها داشتند، مارکس هم این حرف را میزد. چنین تفسیرهایی، به صورت جزوه پخش میشد. در آن زمان جو چپگرایی و کمونیستمآبی در مملکت غلبه داشت، لذا بعضی از آقایان معممین هم همین حرفها را میزدند. ممکن است سوءنیتی هم نداشتند، ولی برداشتشان این طور بود. جوانها هم واقعاً دور آنها جمع میشدند و جمعیت خیلی زیادی را تشکیل میدادند. در جلسات آنها، بیشتر از جلسات من شرکت میکردند. آقای مطهری قبل از انقلاب، اینگونه تفسیرها را خطرناک میدانستند و میفرمودند: پخش اینگونه تفاسیر، خیلی خطرناک است... و شدیداً این سبک تفکر را محکوم میکردند. من قبل از انقلاب، پنج شب آقای مطهری را به مسجدمان (مسجد جلیلی) دعوت کردم. در آن جلسات، دانشجویان و جوانها حضور فعال داشتند. در آنجا جناب آقای مطهری بحثی را تحت عنوان علل گریز از ایمان مطرح کردند که بعداً در کتابی به نام علل گرایش به مادیگری چاپ شد. ایشان علل مادیگری و گریز از ایمان را به صورت علمی بیان میکردند و بحثها و نقدهای علمی را بر مسائل الحادی و ماتریالیستی و کمونیستی مطرح میکردند...».
استاد و تقابل با فرقان، در واپسین گام حیات
واپسین و جدیترین مواجهه استاد شهید مطهری، با گروه موسوم به «فرقان» روی داد. این جریان توسط طلبه جوانی به نام اکبر گودرزی تشکیل شد. او تمایلات شدید چپ گرایانه داشت و قرآن را نیز با همین رویکرد تفسیر میکرد. استاد در مورد آوردههای این گروه، بس حساس بود و در کتاب «علل گرایش به مادیگری»، به تخطئه آنان پرداخت. فرقان شاخهای نظامی نیز تشکیل داده بود و مخالفان فکری خویش را از سر راه برمیداشت. زنده یاد آیتالله محسن مجتهدشبستری، در خاطرات خویش مینویسد:
«در اوایل سال ۵۷ بود که روزی استاد مطهری اظهار لطف فرموده و به منزل حقیر تشریف آوردند، میخواستند به طبقه دوم ساختمان، با طی چند پله تشریف بیاورند. من احساس کردم که دستشان زیر عبا، چیز سنگینی حمل میکنند. عرض کردم اجازه بدهید کمک کنم. فرمودند نه، چیزی نیست، خودم میآورم. بعد از نشستن در اتاق، دیدم بقچهای که محتوی مقدار زیادی از جزوات و نوشتههای تایپ شده است، را درآوردند و باز کردند. فرمودند گروهی پیدا شده به نام فرقان که اسمشان را از سوره فرقان گرفتند و این جزوهها نوشتههای آنهاست که دارند آیات شریفه قرآن را (سوره فرقان را) تفسیر به رأی میکنند و غالب مطالب، تحریفاتی است که انجام میدهند. امروز تایپ شده اش به دست من رسید. میخواهم مطالعه کنم و اگر لازم شد، جوابش را بنویسم. بعضی از دوستان به شهید مطهری گفته بودند چرا وقت خود را صرف تفسیر گودرزی میکنی؟ شأن شما بالاتر از این است. ایشان فرموده بود آدمها مهم نیستند، حرفها و نوشته هایشان که روی جوانها مؤثر میشود مهم است، کسی چه میداند که نویسنده این تفسیر یک بچه است، این نوشتهها در ذهن جوانها شبهه ایجاد میکند و من باید جواب اینها را بدهم؛ لذا در آثار قلمی استاد مطهری، پاسخهایی نسبت به شبهات این گروه دیده میشود و اینها از آن موقع، کینه مرحوم شهید مطهری را در دل داشتند. گروه فرقان بعد از پیروزی انقلاب، شاخه نظامی تشکیل دادند و معتقد بودند که جمهوری اسلامی را امریکاییها سرکار آوردهاند و سران انقلاب نیز عوامل امریکا هستند! بدینجهت به فکر از بین بردن آنها، حتی الامکان بودند. اوّل سرلشکر قرنی را ترور کردند، سپس شهید مطهری رئیس شورای انقلاب را. هنگامیکه آن مرحوم از جلسه شورای متاع - که در منزل آقای سحابی تشکیل بود- برمی گشت، پشت منطقه فخرآباد او را به شهادت رساندند...».