کد خبر: 1154434
تاریخ انتشار: ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۰۲:۴۰
«آیت‌الله‌العظمی میرزا محمدعلی شاه‌آبادی در مواجهه با رضاخان» در گفت‌وشنود با زنده‌یاد آیت‌الله حاج شیخ نورالله شاه‌آبادی
در روز‌هایی که بر ما گذشت، عالم دانشور زنده‌یاد آیت‌الله حاج شیخ نورالله شاه‌آبادی روی از جهان برگرفت و رهسپار ابدیت گشت. او واپسین فرزند زنده‌یاد آیت‌الله‌العظمی میرزا محمدعلی شاه‌آبادی و برخوردار از تحصیلات بالای حوزوی و دانشگاهی بود. آثار بر جای مانده از آن بزرگ، شاهدی بر این مدعاست
سیدحسین کشفی*

در روز‌هایی که بر ما گذشت، عالم دانشور زنده‌یاد آیت‌الله حاج شیخ نورالله شاه‌آبادی روی از جهان برگرفت و رهسپار ابدیت گشت. او واپسین فرزند زنده‌یاد آیت‌الله‌العظمی میرزا محمدعلی شاه‌آبادی و برخوردار از تحصیلات بالای حوزوی و دانشگاهی بود. آثار بر جای مانده از آن بزرگ، شاهدی بر این مدعاست. وی در گفت‌وشنود منتشرنشده پی‌آمده و با اتکا بر اطلاعات خانوادگی به روایت و تحلیل سیره مبارزاتی پدر به ویژه مواجهه او با رضاخان پرداخته است. امید آنکه تاریخ‌پژوهان معاصر و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

یکی از شاخص‌ترین مدخل‌ها به حیات زنده‌یاد آیت‌الله‌العظمی میرزا محمدعلی شاه‌آبادی، سیاست‌ورزی ایشان و نحوه مواجهه با رضاخان است. حیات سیاسی پدر، چه فراز و نشیب‌هایی دارد؟
بســـم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. مرحـــــوم والد (رضوان‌الله‌تعالی‌علیه) چه در طول مدتی که در تهران بودند، چه پیش از هجرت به قم و چه بعد از بازگشت به تهران، هیچ‌گاه در امور سیاسی دولتی مداخله‌ای جدی و همه‌جانبه نداشتند، اما از بدو پیدایش رضاخان با او به مخالفت پرداختند، زیرا معتقد بودند او عنصری نامطلوب است و وجودش در حکومت، موجب زیان خواهد بود، اگر امروز ریاکارانه در دستجات سینه‌زنان یا در مجامع عزای حسینی شرکت می‌کند، زود باشد که در زمانی که به قدرت برسد، تیشه به ریشه دین و متدینین بزند! البته مخالفت ایشان، پیش از آن بود که سلسله قاجار از سلطنت خلع و خود رضاخان زمامدار شود و مثلاً قبل از آن بود که با آتاتورک دیدار و قانون بی‌حجابی را اجبار یا مسجد گوهرشاد را گلوله‌باران کند و بسیاری را به کام مرگ بکشاند و تعدادی از روحانیون را زندانی کند. ایشان همواره از این عنصر خطرناک به «چاروادار» تعبیر می‌فرمود و هرگز از قلدری‌های وی نهراسید، در هر زمینه‌ای که ضرورت مبارزه با وی را احساس می‌نمودند به وظیفه شرعی خویش عمل می‌کردند. چنانچه یک بار عوامل رضاخان، منبر مرحوم والد را دزدیدند! و ایشان مدتی ایستاده سخنرانی می‌فرمودند و با آنکه دوستان منبر جدیدی تهیه کرده بودند، معظم‌له مصرانه بر سخنرانی ایستاده اصرار می‌ورزیدند و می‌فرمودند: «باید این احمق‌های نادان بدانند که من سخنرانی دارم نه منبر!».
در زمانی که رضاخان می‌خواست نقشه تعطیل جماعت در مساجد را اجرا کند، عوامل او مساجد بازار را تعطیل کرده و طبعاً به مسجد جامع نیز آمده و از رفتن مردم به مساجد جلوگیری می‌کنند. مرحوم والد، چون به محوطه مسجد وارد می‌شوند، پلیس پیش آمده و به ایشان می‌گوید: جماعت تعطیل است! که ایشان می‌فرمایند: «به گُنده‌ات بگو بیاید!» و، چون او می‌آید، از او می‌پرسند: «اینجا کجاست؟»، می‌گوید: مسجد است، می‌فرماید: «شاه چه دینی دارد؟» می‌گوید: مسلمان است، می‌فرمایند: «من کی هستم؟»، می‌گوید: شما روحانی هستید، ایشان می‌فرمایند: «هرگاه شاه مسلمان نباشد و این محل مسجد مسلمانان نباشد، من روحانی مسلمان در آن نماز نخواهم خواند، ولی تا زمانی که اینجا مسجد مسلمانان است، من روحانی مسلمانان در اینجا به جماعت نماز می‌گزارم...» و بدون اینکه دیگر از طرف او سخنی بشنوند به جانب مسجد می‌روند و، چون مانع از ورود خادم شده بودند، شخصاً کفش‌های خود را برمی‌دارند و وارد مسجد می‌شوند که در این هنگام مردمی که در حال نظاره این گفتگو بودند، فرصت را غنیمت شمرده و برای ادای نماز هجوم می‌آورند، پلیس‌ها هم دست از پا درازتر، از مسجد خارج می‌شوند و برنامه تعطیل مساجد، از ردیف دستورات ضددینی رضاخان برداشته شد.

جریان تحصن ۱۱ ماهه آیت‌الله شاه‌آبادی در حرم حضرت عبدالعظیم (ع) در مخالفت با رضاخان چه بود؟
همانطور که قبلاً یادآور شدیم، اصولاً مرحوم والد از هنگامی که در تهران مستقر شدند، تنها هدف اساسی ایشان، تربیت نیروی انسانی اعم از روحانی و مردمی بود و در این راستا، از هیچ تلاشی فروگذار نکردند. ایشان دخالت مستقیم در کار‌های حکومت نمی‌کردند یا نسبت به رژیمی، نظر خاص نداشتند. آنچه مورد توجه ایشان بود، همان تحقق حکومت اسلامی بود که انتظار داشتند کسانی که عهده‌دار اداره کشور هستند، افرادی صلاحیتدار و خدمتگزار جامعه اسلامی باشند. روی همین اصل بود که درباره شیوه رفتاری سردار سپه، احساس خطر می‌کردند و حرکات عوام‌فریبانه‌اش برای دستیابی به قدرت را نسبت به آینده کشور زیانبار تشخیص داده بودند و کراراً در دیدار با مرحوم آیت‌الله مدرس، این نکته را بیان می‌کردند. هنگامی که او با کمک بیگانگان، توانست حکومت قاجار را ساقط کند و خود جانشین آنان شود، چیزی نگذشت که آثار نقشه‌های شوم وی ظاهر شد. در این زمان بود که مرحوم والد برای جلوگیری از پیشرفت آنها، از جامعه روحانیت آن روز دعوت کردند تا با همکاری آنان، از وقایع شوم آینده- که علائم آن آشکار شده بود- جلوگیری کنند و در برابر آن‌ها به مبارزه برخیزند. تا آن زمان هنوز حرمت مشاهدی چون: حرم حضرت رضا (ع)، حضرت معصومه (س) و حضرت عبدالعظیم (ع) شکسته نشده بود و تحصّن در آنها، چون دژی غیرقابل نفوذ بود. مرحوم والد در جلسه‌ای با روحانیون- که بیش از ۹۰ نفر در آن شرکت کرده بودند- تصمیم گرفتند در حرم مطهر حضرت عبدالعظیم (ع) تحصن کنند و بدینوسیله نظرات اعتراضی خود را اعلام دارند و توده مردم را از خطرات آینده حکومت رضاخانی آگاه گردانند، ولی از آنجا که در برخی موارد زور و زر آثار نامطلوبی از خود به جای می‌گذارد، در این مورد هم کارساز شد و تعدادی را به تهدید و برخی را به تطمیع، از اجرای آن تصمیم بازداشتند و از آن جمعیت تنها مرحوم والد و مرحوم آیت‌الله میرزا محمد قمی حجت‌الاسلامی در تحصن شرکت کردند. عوامل رضاخان با ایجاد چنین تفرقه‌ای به دو نتیجه دست یافتند: یکی آنکه برای چندمین بار، قدرت زور و زر را آزمودند و دیگری به ضعف جامعه روحانیت پی بردند! زیرا هر چند در میان آنان افرادی قابل احترام و با معنویت وجود داشت، ولی چه بسا که ساده‌لوحانه به وقایع می‌نگریستند و آینده‌نگری چندانی نداشتند و از دنیایی که در آن زندگی می‌کردند، بی‌خبر بودند و از بازیگری‌ها و شیطنت دست‌اندرکاران حکومت یا نقشه‌های عوامل داخلی و بیگانه، بی‌خبر می‌ماندند. به هر صورت آنچه رخ داد و نتیجه‌ای که برای حکومت وقت به دست آمد، این بود که می‌تواند بدون آنکه مانعی بر سرراه نقشه‌های شوم خود بیاید، آن‌ها را پیاده کند! دیری نگذشت که چهره دژخیم و جنایتکار حکومت آشکار شد و از آنجا که رضاخان از سواد بهره چندانی نداشت و از دنیای خارج بی‌خبر بود، با دیداری که از ترکیه و آتاتورک کرد، نسبت به شیوه حکومت آن علاقه‌مند شد و گمان داشت شیوه حکومت شیعی و اسلامی را همانند آنجا لائیک گرداند و چنین می‌پنداشت که راه ترقی کشور در آن است که از شیوه حکومت‌های لائیک دنیا پیروی کند، از این رو دست به کار‌هایی زد که گمان می‌کرد راه پیشرفت در آنهاست و در آن اقدامات، نوعاً از برنامه‌های دیکته‌شده استفاده می‌کرد. مرحوم والد در آن زمان به قم رفته بودند، زیرا پس از ۱۱ ماه تحصن در آستانه مقدسه حضرت عبدالعظیم (ع)، مرحوم آیت‌الله مدرس، مرحوم آیت‌الله نوری و جمعی از اهالی تهران- که شاید همان جمعیت اخوان بودند- برای بازگرداندن ایشان به تهران به آستانه حضرت عبدالعظیم (ع) رفتند و ایشان را برگرداندند.
قدری از برنامه‌های آیت‌الله شاه‌آبادی، در دوره نسبتاً طولانی تحصن بگویید.
در مدتی که معظم‌له در تحصن به سر می‌بردند، افراد و دستجات فراوانی با ایشان دیدار می‌کردند. از جمله این دیدار‌ها که هر کدام از ویژگی خاصی برخوردار بود، دیدار آیت‌الله حاج میرزا مهدی فرزند مرحوم آیت‌الله‌العظمی آخوند ملامحمدکاظم خراسانی بود که به قصد زیارت آستان مقدس حضرت ثامن‌الحجج حضرت علی بن موسی الرضا (ع)، از نجف اشرف به ایران آمده بودند و از آنجا که مرحوم والد نسبت به استاد بزرگوار خود احترامی شایان ذکر داشت، نسبت به فرزندان معظم‌له نیز کمال احترام را داشتند و شاید از همین نظر بود که آیت‌الله‌زاده برای دیدار با پدرم به آستانه حضرت عبدالعظیم (ع) مشرف می‌شوند. چون در این دیدار مسئله تحصن مطرح می‌شود، مرحوم والد اظهار می‌دارند: «من رضاخان را برای اسلام خطرناک می‌دانم و از این نظر آنچه را که در توان خود می‌بینم، برای جلوگیری از آن به کار می‌گیرم، زیرا آنچه ما اکنون پس از گذشت قرن‌ها بهای هزاران شهید در اختیار داریم، آنقدر گرانبهاست که از کشته شدن در راه آن دریغ نداریم، به علاوه آنکه خون ما رنگین‌تر از شهدای راه مقدس اسلام نیست...». از این رو آیت‌الله‌زاده خراسانی پس از دیدار با ایشان، با دریافت چنین پاسخی راهی نجف اشرف می‌شوند. نهایتاً مرحوم والد با اصرار آیت‌الله مدرس و آیت‌الله نوری، با استقبال مردم به تهران بازگشتند، ولی از آنجا که حوزه علمیه قم با تشرف مرحوم آیت‌الله حاج شیخ عبدالکریم حائری تجدید حیات یافته بود، مرحوم والد توقف در تهران را موجه ندانسته و عازم شهر مقدس قم شدند، به امید آنکه در جوار حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه (س)، گامی در جهت پرورش دانش پژوهان دینی بردارند، از این رو در اواخر سال ۱۳۰۶ عازم قم شدند و تدریس خود را آغاز کردند.

ظاهراً ارتباط امام خمینی با آیت‌الله شاه‌آبادی و تحصیل امام نزد مرحوم ایشان نیز از همین دوره آغاز شد. اینطور نیست؟
بله. پیش از مرحوم والد، برادر بزرگم مرحوم آقای شیخ محمدجواد و عموزاده گرامم مرحوم آقای حاج میرزامحمدصادق، برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه قم رفته بودند و با ورود والد معظم به این کانون علمی، حرکت جدیدی در آن رخ داد، زیرا معظم‌له از آغاز ورود به تدریس فقه و اصول و اخلاق پرداختند و طلاب مشتاق را جذب کردند. گفتنی است مرحوم آقای آیت‌الله حاج سیدموسی مازندرانی (پدر همسرم) و مرحوم آیت‌الله آقای حاج میرزاهاشم آملی‌لاریجانی- که در تهران از محضر معظم‌له بهره‌مند بود- نیز به قم رفتند تا از ایشان همانند گذشته استفاده کنند. همزمان با همین ایام بود که میرزامحمدصادق عموزاده ما که با مرحوم آیت‌الله حاج میرزا محمد ثقفی آشنا و هم‌بحث علمی بودند و از طرفی با مرحوم امام خمینی (رضوان‌الله‌علیه) رفاقت داشتند و در برخی از دروس هم‌بحث بودند و در امر ازدواج ایشان با صبیه مرحوم آقای ثقفی واسطه شده بودند، زمینه استفاده ایشان از محضر پدر را فراهم کردند. در یک روز که مرحوم والد با مرحوم آیت‌الله حائری در ایوان یکی از غرفه‌های مدرسه فیضیه نشسته بودند، عموزاده به آقای خمینی می‌گوید: آرزوی شما تحقق یافته است و ایشان هم آن کسی است که می‌تواند خواسته‌تان را برآورده سازد. در این مورد مرحوم امام می‌فرمودند: «من انتظار کشیدم تا ایشان از آنجا به طرف منزل حرکت کردند و من هم به همراه ایشان آمده، خود را معرفی کردم و در مسیر راه از معظم‌له خواستم که برای من بحثی را تدریس کنند. ایشان با توجه به اینکه محیط حوزه چندان آمادگی این امر را ندارد، ابتدا از پذیرش خواسته‌ام امتناع ورزیدند تا آنکه به گذر دایی عابدین رسیدیم. با اصرار من موافقت کردند که بحثی را در فلسفه آغاز کنند، ولی من به ایشان عرض کردم که فلسفه خوانده‌ام و آنچه مورد نظر من است عرفان است که از آن پس امتناع ایشان از یک طرف و اصرار من از طرفی، مرا تا منزل ایشان کشاند و به من تعارف کردند که داخل شوم. آن روز ناهار را در خدمت ایشان بودم که نهایتاً با موفقیت درباره خواسته‌ام، این جلسه پایان یافت...». حضرت امام در ادامه می‌فرمودند: «از آن تاریخ تا مدت هفت سالی که ایشان در قم بودند، در تمام دروسی که داشتند شرکت کردم، حتی در جلسه درس اخلاقی که روز‌های جمعه تشکیل می‌شد، شرکت می‌کردم. در این مدت افرادی بودند که چند روز یا چند ماه شرکت داشتند، ولی تنها من بودم که پای ثابت آن بودم و هر روز نکته تازه‌ای از معظم‌له استفاده می‌کردم و چنانچه ایشان در قم می‌ماندند، من همچنان از محضر ایشان استفاده می‌کردم...».
اینجانب شخصاً شرکت معظم‌له را در درس‌های پدر به خاطر دارم. مخصوصاً در یک مورد که عصر جمعه‌ای و هوا نسبتاً گرم بود و ظروفی که برای آب خنک تهیه شده بود و آن را با یخ انباشته بودند، معظم‌له را در جمع شرکت کنندگان دیدم، چون از قبل ایشان را می‌شناختم. خوب به خاطر دارم که منزل ما خانه بزرگی بود که بخش جنوبی آن دارای یک سالن پنج دری و در یک زاویه‌اش اتاقی در حدود پنج در شش متر بود که قرینه آن هشتی ورودی بود. مرحوم والد در این محل به تدریس اشتغال داشتند، البته اضافه بر آن، اتاق و سالن آن دارای طاقچه‌هایی بود که بیش از یک متر عمق آن‌ها بود که طلاب از آن‌ها استفاده می‌کردند و بالاخره به علت تنگی محل و تنگنای علاقه‌مندان، محل تدریس ایشان از منزل به صحن مطهر حضرت فاطمه معصومه (س) انتقال یافت.

حضور و تدریس آیت‌الله شاه‌آبادی در حوزه علمیه قم تا چه مقطعی ادامه یافت؟
زمان زیادی از ورود مرحوم والد به قم نگذشته بود که زمزمه‌های تنگ‌نظران معترض، ایشان را از ادامه تدریس بازداشت! از آنجا که دوستان و ارادتمندان ایشان همواره اصرار داشتند که معظم‌له به تهران بازگردند و در اوایل هجرت ایشان به قم به برادر بزرگ ایشان مرحوم آیت‌الله آقای حاج شیخ‌احمد بید‌آبادی‌اصفهانی متوسل شده بودند که بتوانند والد را به تهران بازگردانند، ایشان نهایتاً تصمیم به بازگشت گرفتند. آمدن آیت‌الله بیدآبادی به قم نیز حواشی جالبی دارد که مناسب است به بخشی از آن‌ها پرداخته شود. ایشان را از اصفهان به قم آوردند که طبق گفته خانواده، در آن روز‌ها من شش روزه بودم! آیت‌الله مازندرانی می‌فرمودند: «در روز دیدار علما از آیت‌الله حاج شیخ‌احمد بیدآبادی در منزل استادمان آیت‌الله شاه‌آبادی، طبق معمول مجالس بزرگان، یک فرع علمی مطرح شد که هر یک از آنان نظرات خود را ابراز می‌داشتند که در آخر نظر آیت‌الله حاج شیخ احمد پذیرفته شد. ایشان ادامه دادند: «والد شما در درگاه ورودی، دوزانو نشسته بودند و در آن بحث شرکت نکردند و من از ایشان پرسیدم: چرا شما در این بحث شرکت نکردید؟ آیت‌الله شاه‌آبادی در جواب من فرمودند: «در جایی که آقای اخوی هستند، حق من نیست که ابراز نظر کنم!» مرحوم آیت‌الله آقای حاج سیدمحمود روحانی دایی بزرگ حقیر نیز می‌فرمودند: «هنگامی که برای بازدید بزرگان می‌رفتیم، چون آقای حاج شیخ‌احمد نمی‌توانستند پیاده بروند، به ناچار از چارپایی برای جابه‌جایی ایشان استفاده می‌شد. در این رفت و آمدها، والد شما رکاب برادر را در اختیار می‌گرفتند که ما به زحمت می‌توانستیم ایشان را در عقب راهوار بیاوریم...». به هر صورت در زمانی که مرحوم والد از ادامه تدریس در صحن مطهر امتناع ورزیدند، ارادتمندان‌شان در تهران آگاه شدند و به قم آمدند و درخواست گذشته را تجدید و موافقت ایشان را دریافت کردند و در انتقال معظم‌له به تهران همت گماردند.

به مبارزات سیاسی آیت‌الله شاه‌آبادی باز گردیم. پس از هفت سال اقامت ایشان در قم، اوضاع سیاسی کشور تغییرات مهمی یافته بود. ایشان هنگام بازگشت به تهران، با چه شرایطی مواجه بودند؟
پیش‌بینی‌های مرحوم والد درباره رضاخان که منجر به تحصن در حرم حضرت عبدالعظیم (ع) و هجرت به قم شد، هر چند دیگران آن را نپذیرفتند یا در پذیرش آن تردید داشتند، نهایتاً اتفاق افتاد. اقدامات او، ابتدا از ایجاد لباس متحدالشکل آغاز شد که بسیاری از روحانیون را از سلک روحانیت به در آورد! سپس کلاه پهلوی و کلاه لگنی یعنی شاپو را رواج داد و نهایتاً تصمیم گرفت با خشونت بی‌حجابی را الزامی کند که مرحوم مخبرالدوله هدایت- که در آن زمان رئیس الوزرا بود- زیر بار آن نرفت و از سمت خود کناره گرفت و ذکاءالملک فروغی آن را پیاده کرد و هر چه از عمر نکبت‌بار حکومت رضاخان می‌گذشت، گام تازه‌ای در برانداختن مظاهر دینی برمی‌داشت، گویی که این جرثومه بلاهت مأمور بود با زدودن مظاهر دینی مردم، جامعه را به فساد و تباهی کشد و شیوه دیانت مردمان را نابود گرداند! از طرفی حرص و طمع این عنصر وحشی به جایی رسید که املاک و سرزمین‌های وسیعی را به نام خود ثبت کرد و دار و ندار مردم را به غارت برد و بسیاری از آنان را به حسرت از دست دادن دارایی‌شان عزادار کرد تا آنجا که پس از گذشت سال‌ها، هنگامی که افشار طوس سرپرست اموال رضاخان در شمال را کشتند، ستم‌کشیدگان او جشن و سرور به پا کردند!

آیت‌الله شاه‌آبادی در آستانه اوج‌گیری نهضت ملی ایران، بدرود حیات گفت و وقایع پس از آن را ندید. شما به عنوان شاهدی بر این رویدادها، از آن چه روایت و ارزیابی‌ای دارید؟
جالب است که پس از اخراج رضاخان، فرزندش اموال چپاول‌شده مردم را به دولت فروخت و بهای آن را در خارج از کشور برای آینده فرزندانش ذخیره بانک‌ها کرد و مهم‌تر از آن، روزی که متفقین قزاق را از این کشور اُردنگ زدند، در اثر حکومت اختناقی وی، از رجال سیاسی که دارای اندیشه مستقل و متکی به ملت و ملیت باشند، کسی باقی نمانده بود! زیرا در آن زمان، دیگر از آیت‌الله مدرس و دیگر رجال آگاه خبری نبود و بسیاری از آزادمردان مرده بودند. اگر مشاهده می‌کنیم پس از گذشت چند سال با آزادی آیت‌الله کاشانی از تبعید و آمدن ایشان به تهران و پیدایش جبهه ملی به رهبری دکتر مصدق، حرکتی تازه در کشور رخ داد، این نبود مگر آنکه پس از اتمام جنگ جهانی دوم که به پیروزی متفقین انجامید و در این موفقیت نقش امریکا از طرفی و شوروی از طرف دیگر شاخص بود، دیگر امکان نداشت که دولت انگلستان تنها به چپاول اموال ملت‌ها همچنان ادامه دهد، بلکه تازه‌نفس‌هایی، چون امریکا که در جنگ سرمایه‌گذاری کرده بودند، از این امر منتفع می‌شدند. همین امر ایجاب می‌کرد که کشور ایران هم که دارای سرمایه بزرگی در مخازن زیرزمینی خود بود، منافع آن را در اختیار دولت‌های انگلیس و امریکا قرار دهد. این اقدام حساسیت و واکنش ملت ایران را برانگیخت. از این رو برای آنکه تغییر این شیوه نامطلوب نیازمند عناصری که در میان مردم از آبرویی برخوردارند، مرحوم آیت‌الله کاشانی که سال‌ها در تبعید به سر می‌برد و اکنون با شرایط موجود می‌توانست به ایران بیاید و رشته مبارزات خود را با انگلیس از سر گیرد، در میان استقبال عمومی به کشور بازگشت. عناصر سیاسی و خوشنام دیگری نیز بودند که می‌توانستند این مبارزه را کامل گردانند. مسئله ملی کردن نفت ایران، بهترین سوژه برای این تغییر بود و نهایتاً تلاش این دو گروه به ثمر نشست و نفت ایران ملی شد. نکته‌ای که از هر جهت مورد توجه باید قرار گیرد، اینکه از پیش گفته‌اند: ساختمان زمانی که پایان یابد، داربست‌های ساخت آن باید برچیده شوند! چند صباحی از ماجرای ملی شدن صنعت نفت نگذشته بود که نوبت برچیدن داربست‌ها از سوی بیگانگان فرارسید و عوامل تفرقه‌افکن دست به کار شد و ارتباط آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق را به بهانه‌های گوناگون به جدایی کشانیدند تا آنجا که در جلسه سخنرانی در منزل آیت‌الله کاشانی، محمد حدادزاده را هدف قرار دادند و کشتند و برای انتخاب رئیس جدید مجلس شورای ملی در بهارستان، بر سر چارپایی عمامه گذاشتند و شعار ضدآیت‌الله سردادند و بازیگرانی را در ماجرا به کار گماشتند که بتوانند توده مردم را از نتایج آن باز دارند و بالاخره کردند آنچه را که از قبل برنامه‌ریزی کرده بودند. نهایتاً باید داربست‌ها برداشته شود و برداشته شد! پس از برانداختن نهضت نفت، نقشه طراحی‌شده را با تقویت محمدرضا پهلوی پیاده کردند تا آنکه با قیام ۲۲ ماه ۱۳۵۷ به رهبری حضرت آیت‌الله‌العظمی امام خمینی، ملت بیدار شده ایران طومار آن را برچید و به زباله‌دان تاریخ سپرد. اکنون ۳۸ سال از آن تاریخ می‌گذرد که دو رقیب گذشته هماهنگ شده‌اند و دندان طمع نشان می‌دهند! آنان برای درهم شکستن قیام ملت، از دروازه‌هایی دیگر پای به درون نهاده‌اند و نسل جدید انقلاب که کمتر از ماجرا‌های جنایت‌بار غارتگران ملت آگاهی دارند و در اثر تحریم‌ها و زیاده‌خواهی‌های آنان، چه از نظر فرهنگی و چه از نظر معیشتی مورد بعضی از تنگنا‌ها قرار گرفته و در مبارزه با غارتگران آبدیده نشده‌اند، اظهار نگرانی می‌کنند و تحت تأثیر تبلیغات شوم و همه‌جانبه آنان، نمی‌توانند موقعیت فعلی خود را که در کشوری آزاد و مستقل زندگی می‌کنند، درک کنند. امید است با همت خدمتگزاران نظام اسلامی، این بیداری برای عموم ملت و به ویژه جوانان نسل جدید ما ایجاد شود تا با همدلی، تلاش و خودباوری، دوران شکوه و عظمت کشور را تجدید کنند. در یک کلام باید گفت: امروز جوان نوبت فرزانگی تو است!
*مدرس حوزه علمیه قم

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار