کد خبر: 1154152
تاریخ انتشار: ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۰۱:۰۰
سپهبد محمد‌ولی قرنی، مواجهه با تجزیه‌طلبی در کردستان، حدیث مظلومیت و شهادت
در سالی که بر ما گذشت، نام گروهک تجزیه‌طلب «حزب دموکرات کردستان» فراوان به میان آمد. ظاهراً فرایند مزبور همچنان تداوم دارد و این مخالفان تمامیت ارضی ایران، بناست کماکان در عرصه مواجهه با نظام اسلامی به ایفای نقش بپردازند! با این همه اکنون که مصادف با سالگشت شهادت سپهبد محمدولی قرنی است، فرصتی مناسب می‌نماید که در باب جنگ‌افروزی این فرقه در کردستان و ایضاً مقاومت آن بزرگ در برابر آنان سخن رود. مقال پی آمده بر آن است با استناد به روایات برخی یاران قرنی در آن روزها، ابعاد ماجرا را بازگوید. امید آنکه تاریخ‌پژوهان انقلاب اسلامی و عموم علاقه‌مندان را مفید آید.
احمدرضا صدری


تا آخرین قطره خون‌تان هم که شده مقاومت کنید
در آغاز سخن، بهتر است به شرایط حاکم بر پادگان سنندج در فردای پیروزی انقلاب اسلامی، نظری بیفکنیم. این محل به دلیل دستور امام خمینی به فرار سربازان از پادگان‌ها، از نیرو‌های مدافع خالی بود و همین امر، طمع دموکرات‌ها را برای تصرف آن برانگیخت. آنان با تصور امکان به کف آوردن این محل و سلاح‌های داخلِ آن، به سوی آن یورش بردند و محاصره‌اش کردند. با این همه دستور مقاومت شهید سپهبد محمدولی قرنی، رئیس ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی، مقاومت نیرو‌های داخل پادگان و نهایتاً رسیدن نیرو‌های کمکی، کار را بر آنان دشوار ساخت. سرهنگ مجتبی نجف‌پور از نیرو‌های در حال خدمت در پادگان شهر سنندج در آن دوره، ماجرا را به ترتیب پی آمده روایت کرده است:
«در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی و به فرموده حضرت امام خمینی، بسیاری از سربازان پادگان‌ها را ترک کردند. به همین دلیل پس از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، نیرو‌های بسیار کمی را در اختیار داشتیم و به صورت نوبتی در پادگان نگهبانی می‌دادیم که کار بسیار خطرناکی بود. یک شب بعد از ۲۲ بهمن، ضدانقلابیون اقداماتی را انجام دادند که نهایتاً برای آن‌ها منجر به موفقیتی نشد. به‌هرحال ما توانستیم تا اسفندماه، مقاومت کنیم. در اواخر اسفند بود که با در نظر گرفتن پیش‌بینی‌های لازم و همراه با یکی از نیروها، به پادگان رفتم و در آنجا ضدانقلابیون یکی از ماشین‌ها را زدند! فردا صبح که از خواب بیدار شدیم، دیدیم که نیرو‌های ژاندارمری جلوی در پادگان تجمع کرده‌اند تا با اراذل و اوباشی که به پادگان نفوذ کرده بودند، مقابله کنند! در اینجا بود که به‌شدت، با ضدانقلاب درگیر شدیم. صادق کمانگر، رئیس حزب دموکرات از فرمانده لشکر می‌خواست برای جلوگیری از خون‌ریزی تسلیم شود، درحالی‌که آن‌ها خودشان بودند که حمله کرده بودند و داشتند خون‌ریزی می‌کردند! من با سپهبد قرنی، تلفنی تماس گرفتم و ایشان فرمودند: فرمان حضرت امام حفظ پادگان است و تا آخرین قطره خو‌ن‌تان هم که شده، مقاومت کنید تا طی ۲۴ ساعت، برای‌تان نیروی کمکی بفرستیم... لحن ایشان، بسیار قاطع و امیدوارکننده بود. من به ایشان اطمینان خاطر دادم، چون مهمات زیادی داریم، مقاومت می‌کنیم و حتی اگر از پس مهاجمان برنیاییم، همه مهمات را منفجر می‌کنیم و نمی‌گذاریم به دست آن‌ها بیفتد! ایشان گفتند: فکر شما شایسته تقدیر است، ولی سعی کنید کار به آنجا نکشد... من با بلندگو به سرباز‌ها گفتم که حضرت امام دستور مقاومت داده‌اند و بعد همگی باهم شعار دادیم: ما همه سرباز توایم خمینی/گوش به فرمان توایم خمینی. روز بعد بالگرد‌هایی که سپهبد قرنی قول داده بود، آمدند و برادران تکاور از لشکر گارد هم-که حدود ۳۰۰ نفر بودند- به ما ملحق شدند. خلاصه اینکه اگر تدابیر و قاطعیت سپهبد قرنی و کمک‌های حساس ایشان در آن مقطع نبود، پادگان سنندج مانند پادگان‌مهاباد، به دست ضدانقلابیون می‌افتاد و گروهک‌ها قدرت زیادی پیدا می‌کردند و انقلاب نوپای اسلامی، دچار معضلات جدی می‌شد. شرایط بسیار وحشتناکی بود، چون ما باید از هر چهار طرف می‌جنگیدیم، در صورتی که موقعی که به جنوب یا گیلان غرب می‌رفتیم، مردم می‌گفتند: شما بروید و ما پشت سرتان مراقب هستیم! البته بعد از قضیه پادگان سنندج هم، با موقعیت‌های دشوار مواجه شدیم، چون اوایل انقلاب که هنوز ارتش شکل نگرفته بود، جمع کردن نیرو‌های کارآمد و سازماندهی آن‌ها بسیار مشکل بود، مخصوصاً که تکلیف کلیت نیرو‌های مقابل هم با خودشان معلوم نبود! گاهی با ضدانقلابیون کار می‌کردند و گاهی به سمت نیرو‌های انقلاب می‌آمدند! مواجهه با این قبیل افراد، از هر کاری دشوارتر بود. بعد‌ها مدارکی به دست آمد که نشان می‌داد ضدانقلاب برای خودش یک کشور خیالی را طرحی کرده بود که مهاباد پایتختش و قرار بود از جنوب هم تا سواحل خلیج‌فارس امتداد پیدا کند! آن‌ها به هر جا که مسلط می‌شدند، کار‌های اجرایی را شروع و حتی مردم را محاکمه و اعدام می‌کردند! این ماجرا شش، هفت ماه طول کشید و با آزادسازی شهر‌های مختلف کردستان، خاتمه پیدا کرد...».

پرستارانی که با چریک‌های فدایی در ارتباط بودند، سربازان را به شهادت می‌رساندند!
ذهن و ضمیر نظامیان و همچنین مردمانی که آن روز‌ها در سنندج می‌زیستند، از خاطرات جولاندهی وابستگان به حزب دموکرات آکنده است! آنان روز‌هایی را به یاد می‌آورند که پرستاران مرتبط به این گروهک، سربازانی را که در این نبرد دشوار زخمی شده و به بیمارستان آورده شده بودند، به شهادت می‌رساندند! هم از این روی توصیه می‌شد سربازان زخمی، حتی‌المقدور به بیمارستان‌ها برده نشوند و در منازل مردم مورد اعتماد، مورد مداوا قرار گیرند! در آن روز‌ها مدافعان بقای کردستان در آغوش مام میهن، با دست به گریبان بودن با چنین مشکلاتی، به حفظ کشور پرداختند. سروان حسین مرجانی از نیرو‌های گسیل‌شده از تهران به کردستان در این باره می‌گوید: «اوضاع از این قرار بود که در مراسم صبحگاه روز ۲۶ اسفند ۱۳۵۷ خبر دادند شهید سپهبد قرنی به لشکر گارد آمده است. بعد از صبحگاه، فرمانده لشکر افراد را جمع کرد و به ۲۰۰ نفر از تکاوران گارد جاویدان، به دستور سپهبد قرنی مأموریت داد عازم غرب کشور شوند. این افراد که اکثراً هم روحیه‌شان تخریب شده بود، اعلام آمادگی کردند، ولی گفتند: ما به فرماندهان اطمینان نداریم و بیم آن داریم که فردا، همه ما را به عنوان قاتل و آدمکش محاکمه کنند! لذا تا امام دستور نفرمایند، در هیچ مأموریتی شرکت نمی‌کنیم!... نمی‌دانم این خبر چگونه به حضرت امام رسید که در اخبار ساعت ۲ بعدازظهر، از قول ایشان اعلام کردند که حفظ پادگان‌ها و جلوگیری از تهاجم به آنها، برای همه نظامیان واجب است. دوستان با شنیدن این خبر، آسوده‌خاطر شدند و به اتفاق در روز ۲۷ اسفند، به فرودگاه مهرآباد رفتیم. جالب این است که همچنان، افکار عمومی علیه گارد بود! در فرودگاه از ما پرسیدند: شما از فلسطین آمده‌اید؟ و ما گفتیم: نه، از لشکر گارد آمده‌ایم و داریم داوطلبانه برای دفاع از پادگان سنندج به آنجا می‌رویم. آن‌ها چنان به ما بی‌اعتماد بودند که حتی جلوی کابین خلبان، چند نفر نیروی مسلح گذاشتند! ما در چنین شرایطی، به فرودگاه کرمانشاه رسیدیم. در آن برهه، هیچ اسلحه و مهماتی نداشتیم و تلاش‌های ما برای تهیه آن‌ها هم، فایده نداشت! در آنجا عوامل گروهک‌ها، از داخل پادگان ما را به رگبار بستند! آن‌ها حتی یک بالگرد را هم انداختند! ما به هر شکلی که بود، در جا‌های حساس پادگان مستقر شدیم. یادم نمی‌رود که سربازی تهرانی طی ۲۴ ساعت، ۲ هزار فشنگ را تیراندازی کرد و صورتش از دود باروت، سیاه شده بود! وقتی مطمئن شد که ما نیروی کمکی خودی هستیم، از شدت گرسنگی، تشنگی و خستگی بیهوش شد! در روز ۲۹ فروردین، شهید قرنی و شهید فلاحی به پادگان سنندج آمدند. نیرو‌های داخل پادگان، حدود یک گروهان و بقیه در خانه‌های سازمانی بودند که امکان ارتباط گیری با آن‌ها نبود یا همراه نیرو‌های محلی رفته بودند. سرانجام درگیری شدید با مهاجمان شروع شد و نکته تأسفبار این بود که زخمی‌های پادگان را که به بهداری می‌بردند، پرستار‌هایی که با چریک‌های فدایی در ارتباط بودند، آن‌ها را به شهادت می‌رساندند! خانواده‌های افرادی که در خانه‌های سازمانی بودند، می‌گفتند: مجروحان‌شان را به بیمارستان‌ها نبرند و آن‌ها خودشان، زخمی‌ها را مداوا می‌کنند. به‌هرحال ما مأموریت‌مان را در شرایطی شروع کردیم که به شدت کمبود مهمات داشتیم. در روز ۲۹ اسفند عده‌ای از مردم سنندج، با نیرو‌های داخل پادگان اعلام همبستگی کردند، اما در بین مردم عده‌ای مثل خواهر سالارجاف هم بودند که به تحریک او می‌خواستند از این فرصت سوءاستفاده کنند! یکی از تکاوران به نام سرهنگ محمدی گفت: شما متفرق شوید که آن‌ها را بشناسیم و نگذاریم از همبستگی افراد سوءاستفاده کنند... در آغاز سال ۱۳۵۸، با تلاش همان نیرو‌های کمی که در آن برهه حساس مقاومت کرده بودند و با تلاش تکاوران، پادگان سنندج از سقوط حتمی نجات پیدا کرد، البته این پیروزی ارتش، به مذاق گروهک‌ها و احزاب وابسته به بیگانگان خوش نیامد و این اقدام شهید قرنی را زیر سؤال بردند! آن‌ها گفتند: ایشان در طلیعه سال نو، مردم را به کشتن داده است! متأسفانه دولت موقت که قاطعیت شهید قرنی را نداشت، در ششم فروردین سال ۱۳۵۸ ایشان را برکنار کرد و بعد هم در سوم اردیبهشت و توسط گروه فرقان، مظلومانه به شهادت رسید...».

آیت‌الله طالقانی، سپهبد قرنی و راز یک شایعه تاریخی!
در آغاز درگیری‌های کردستان، آیت‌الله سیدمحمود طالقانی از رهبران پرنفوذ انقلاب اسلامی اعلام کرد برای فرونشاندن آتش جنگ در این منطقه، به سنندج سفر خواهد کرد. از سوی امام خمینی و شورای انقلاب نیز آیت‌الله سیدمحمد بهشتی، آیت‌الله اکبر هاشمی‌رفسنجانی و ابوالحسن بنی‌صدر، با وی همراه شدند. از جمله فراز‌های این سفر، شبهه‌پراکنی حزب دموکرات درباره عملکرد شهید سپهبد قرنی در دفاع از پادگان شهر سنندج و عدم‌سقوط این شهر بود که آیت‌الله طالقانی را به واکنش و پیگیری در این باره واداشت. طالقانی در نهایت دریافت که فضاسازی‌های این جریان علیه قرنی بی‌اساس است و آن را در خطبه نماز عیدفطر سال ۱۳۵۸، مورد تأکید قرار داد. سیدمهدی طالقانی فرزند آیت‌الله طالقانی که در آن سفر پدر را همراهی می‌کرد، در این باره آورده است:
«یادم است پدرم در کردستان با سپهبد قرنی تماس گرفتند و با عصبانیت گفتند: چرا دستور داده‌اید بر سر مردم سنندج بمب بریزند؟ ایشان هم گفت: من چنین دستوری نداده‌ام! دو افسر ارشد نظامی که آنجا بودند هم گفتند: این‌ها بمب نیست، منور است! این‌ها را می‌زنیم که بفهمیم تیراندازی‌ها از کجا صورت می‌گیرد و سنگر نیرو‌های اغتشاشگر کجاست تا به جای آنها، مردم را نزنیم!... بعد هم پوکه‌های منور‌ها را به ما نشان دادند. من که تا آن روز، از این جور چیز‌ها ندیده بودم! بعد معلوم شد که ضدانقلاب، درباره قضیه بمب‌ها هم مثل خیلی چیز‌های دیگر، دروغ سر هم کرده است. فکر نمی‌کنم که مرحوم پدر در برکناری شهید قرنی نقشی داشته‌اند، آقا کلاً اهل این جور کار‌ها نبودند! تنها موردی که از دست سپهبد قرنی ناراحت شدند در همان قضیه کردستان بود که همان جا برای ایشان روشن شد، ولی می‌دانم که مرحوم مهندس بازرگان در استعفای سپهبد قرنی نقش داشت. گروه فرقان از افراد تأثیرگذار در انقلاب، فهرستی تهیه کرده بود و همان‌ها را هم به ترتیب ترور کرد، اما قطعاً قضایای کردستان در استعفای سپهبد قرنی نقش داشت. مرحوم آقا در یکی از آخرین خطبه‌های نماز جمعه خود از عملکرد مرحوم قرنی در کردستان دفاع کردند...».

در ماجرای کردستان اگر قرنی محکم نمی‌ایستاد، کار این منطقه تمام بود!
بسا نیرو‌ها و اُمرای سابق و لاحق ارتش جمهوری اسلامی، ریشه شهادت سپهبد محمدولی قرنی را در مواجهه مقتدرانه با حزب دموکرات کردستان قلمداد می‌کنند، همانگونه که ریشه شهادت سپهبد علی صیاد شیرازی را در مواجهه سرنوشت‌ساز با منافقین در عملیات مرصاد و همانطور که ریشه شهادت سپهبد حاج قاسم سلیمانی را در مواجهه با داعش و مبارزه با توسعه نفوذ آنان در منطقه خاورمیانه. هم از این روی هر سه سپهبد شهید پس از انقلاب، به دلیل تلاش برای حفظ میهن از تعرض اشرار ترور شدند و این نکته‌ای به غایت تأمل برانگیز می‌نماید. امیرسرتیپ علی صادقی گویا در این باره تحلیلی خواندنی دارد:
«افرادی مثل شهید سپهبد قرنی، حق بزرگی بر گردن تاریخ این کشور دارند. آن‌ها با پایمردی و مقاومت خود، ارتش را حفظ و بازسازی کردند؛ ارتشی که توانست در جنگ تحمیلی و در کنار سپاه، حماسه‌های بزرگی را خلق کند. همان‌طور که عرض کردم، رفتار حکیمانه حضرت امام سبب شد ایشان تصمیمات درستی بگیرند و کشور نجات پیدا کند. یکی از این تصمیمات سرنوشت‌ساز، دستور ایشان برای حفظ ارتش بود. کسانی هم که شهید قرنی را یاری دادند، مثل خود ایشان انسان‌های پاکباز و وارسته‌ای بودند و برخی هم، جان‌شان را در این عرصه فدا کردند. علت این بود که ایشان، با آن‌ها قاطعانه برخورد کرده و اجازه نداده بود ارتش منحل شود یا کردستان از دست برود. شهید قرنی باعث ناکامی دشمنان و تفرقه‌افکنان شده بود و آن‌ها کینه ایشان را به دل داشتند. چند سال بعد هم که منافقین در عملیات مرصاد شکست خوردند و فهمیدند عامل درجه یک شکست آنان چه کسی بوده، شهید صیاد شیرازی را- که مغز متفکر عملیات شکست آن‌ها بود- به شهادت رساندند. دشمن هرگز دست از کینه‌توزی برنمی‌دارد و هر وقت که امکانی برایش فراهم شود، زهرش را می‌ریزد! به همین دلیل است که همواره، باید هوشیاری خود را حفظ کنیم. شهید قرنی هم اگر در قضیه کردستان محکم نمی‌ایستاد و مقاومت نمی‌کرد، کارِ این منطقه تمام شده و تمام پادگان‌های سنندج، مریوان، بانه، سردشت و سقز مثل پادگان مهاباد غارت می‌شدند! در ابتدای انقلاب، سنگ روی سنگ بند نبود و کسی حرف کسی را گوش نمی‌کرد! با این همه شهید قرنی توانست اوضاع را مدیریت کند و کردستان را نجات بدهد و یکپارچگی کشور را حفظ کند. آن روز اگر دشمن می‌خواست فهرستی از دشمنان خود تهیه کند، قطعاً قرنی جزو نفرات اول بود! این نکته درخور ذکر است که حتی اگر شهید قرنی هم نبود، خواهی‌نخواهی ارتش مورد پاکسازی قرار می‌گرفت، اما مهم شیوه مدیریتی- نظامی درستی است که ایشان برای حفظ یکپارچگی کشور و ارتش اتخاذ کرد و بسیار هم تأثیرگذار بود...».

شهادت در یک روز طوفانی
از همسر شهید سپهبد محمدولی قرنی و دیگر خانواده‌اش، خاطرات و مصاحبه‌هایی اندک باقی مانده است که همین، کار را بر محققان زندگی آن بزرگ (که در سالیان اخیر و در این مسیر، انگیزه‌ای مضاعف نیز یافته‌اند) دشوار ساخته است. یکی از معدود اسناد در این باره، مصاحبه کوتاه مجله صف (ارگان ارتش جمهوری اسلامی) با همسر آن شهید نامور در اولین سالگرد اوست که در عباراتی مجمل، اینگونه به توصیف اولین رئیس ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی پرداخته است: «در تمام سال‌های زندانی بودن او، غیر از ناراحتی چیزی برای من نبوده است! البته همسرم از برنامه‌هایش با من صحبتی نمی‌کرد، فقط می‌دانم که او نمی‌خواست مسئله کردستان و گنبد پیش بیاید. یکی از هدف‌های مهم او در تمام عمر، سرنگونی رژیم پهلوی بود که عملی شد. او همسر مهربانی بود و پس از خدا، پشت و پناه من بود. روز حادثه ترور او، روزی بود طوفانی! به همسرم گفتم: به حیاط نرود. من داخل ساختمان بودم که یک‌مرتبه صدای مهیبی شنیدم و به دنبال آن فریاد همسرم را که می‌گفت: سوختم! دیدم شوهرم غرق در خون، در وسط حیاط افتاده است! در روز دادگاه او، آقای قدوسی از من دعوت کردند شرکت کنم، ولی دیدم که غیر از ناراحتی و تجدید خاطره، چیز دیگری نیست و به این علت نرفتم. ما می‌خواهیم برای سالگرد او، مراسم ختم ساده‌ای برگزار کنیم، ولی گویا بناست از طرف ارتش مراسمی برپا شود. دیگر یک دلسوخته چه سخنی می‌تواند داشته باشد؟ من یک شهید را در راه حق، میهن و صاحب‌الزمان (عج) داده‌ام و امیدوارم ان‌شاءالله، تمام مشکلات رفع شود...».

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار